به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم که حالتون خوب باشه ...

چند روزه دارم بهترین روز های زندگیم رو سپری میکنم. خیلی قشنگه و حس خوبی داره که آدم واسه زندگیش یه هدف محکم داشته باشه ...
همیشه همه چیز توی نگاه اول خیلی بدون منطق و ابتدایی به نظر میرسه ولی آدم باید برای رسیدن به خواسته هاش بجنگه ...

شاید روزی باشه که مرتضایی وجود نداشته باشه ...
شاید روزی باشه احساسی برام نمونه که بخوام درموردش بنویسم ...
شاید امید و هدفی نداشته باشم که بخوام بهش برسم ...
ولی الان اون موقع نیست ...
الان وقت مبارزه هست ...
هیچوقت با ساکت موندن و حرفی نزدن چیزی حل نمیشه ...
باید پاشی، بلند داد بزنی که من میخوام به هدفم برسم !!!
حتی اگه کمتر از  1 درصد امکان پذیر باشه...      من به همین یک درصد هم راضیم و براش تمام تلاشم رو میکنم چون بهش ایمان دارم.

(+) کاش میتونستم بیشتر از چیزی که هستم باشم. همیشه توی رویا هام سیر میکنم و از واقعیت دورم.
 خیلی سخته آدم صبر کنه و نتونه کاری کنه تا حال بهترین های زندگیش بهتر بشه ...
بعضی وقتا حس میکنم که خیلی ضعیفم و کاری از دستم بر نمیاد. اگه بودنم به هیچ دردی نمیخوره پس چرا هستم ؟
هعی ...
من مثبت اندیشم و همه بهم میگن که چرا انقدر خوش بینی !!!
همیشه دلیل میارم واسه چیزایی که میشه درموردش منفی بود ...
میشه ساعت ها دلیل آورد واسه نشدن، من خودمم میدونم اوضاع چطوره ولی چیزی نمیگم ...
اگه 5 نفر بهتون بگن تو میتونی یه نفر بگه نمیتونی تو خودتو میبازی !!!
چون قدرت کلمات منفی خیلی بیشتر از مثبت بودنه ...
واسه همونه وقتی یه بدی از دوستمون میبینم چشممون رو روی تمام خوبیشا میبندیم ...

من میدونم تنها زندگی کردن سخته، ولی لازم نیست اینو بشنوم ...
من میدونم کنکور سخته، ولی لازم نیست بهم بگیرن که نمیتونم...
من میدونم رسیدن به همه چیز ممکن نیست ولی لازمه که بهم بگی ؟
و ...

آزمون داشتیم نمره ها اومده بود یکی از دوستام افتاد، اون یکی دوستم با این که نمرشو دیده بود این جمله هارو میگفت :
افتادی ؟
چجوری افتادی ؟
اوه اوه بعد این هم ترم دانشگات شروع میشه نمیتونی دوباره امتحان بدی ...
حیف با این مدرک میتونستی چه کارایی بکنی ...
و ...

یعنی از اینجور آدما واقعا بدم میاد ...
واقعیتی که همه میدوننن رو دوباره عین پتک میزنن روی سر آدم، خب من همه چیز رو میدونم چرا دوباره میگی ؟
لذت بخشه واقعا !!!  (+)
بگذریم ...

ببخشدید اصلا چیزی که میخواستم بنویسم این نبود ...
ببخشید بخاطر کیفیت پست هام ...
نمیدونم از یه جایی ناراحت بودم به یه جای دیگه گیر دادم ...
ببخشید منظوری نداشتم ...

زندگیتون پر از اتفاق های شدنی ...
یا مهدی ....




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی، تئوری های زندگیم،
برچسب ها: نشدنی، نمیتونم، امید، ناتوانیی، ضعف، ضعیف، قدرت،
تاریخ : شنبه 30 مرداد 1395 | 12:00 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟
واقعا چرا !!!
خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!
امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...
داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!!   همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!
ههه ...
خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!
روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.
کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.
کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.
وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...
نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...
چرا ناامیدم ؟؟؟
فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...
جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!
گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...
کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...
امشب چیزی نداشتم که بگم.
انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.
نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...
احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...
دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...
وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...
چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.
هعی ...
همیشه تلخ میشه ...
ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن 
ممنون

یا مهدی ...

پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن 




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، احساس بد، احساس نویس، سالگرد، زندگی، امید، دوست داشتن،
تاریخ : پنجشنبه 21 آبان 1394 | 06:20 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات