منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • چه شد آن زحمت چندین ساله؟!


    درددل شعرگونه یک معلم بازنشسته

    رفتم امروز به داروخانه
    نسخه در دست پی داروهام


    بلکه درد کمر و پا و سرم
    لحظه ای چند بگیرد آرام

    دکتری را که در آن جا دیدم
    یادم افتاد که شاگردم بود


    سال هشتاد و سه، هشتاد و چهار
    در همین مدرسه ی ِبالا رود

    شاد و پرهلهله از دیدارش
    گفتم ای جان چه گلی پروردم!


    سرد و بی روح تماشایم کرد
    آن چنان سرد که بد یخ کردم !

    من برایش دو سه تُن گچ خوردم
    او برایم تره هم خُرد نکرد 


    نسخه را دید و سپس گفت از این
    ده قلم ، نه قلمش نیست، نگرد

    داشتم غمزده بر می گشتم
    که پسر خاله ام از راه رسید


    تا خبردار شد از احوالم
    نسخه را داد به دکتر پیچید

    کار او پرورش گوساله است
    آدمی توپ و درآمد بالاست


    دو سه تا برج تجاری دارد
    اعتبارش همه جا پابرجاست

    من هم انگار اگر می رفتم
    در خطِ پرورش گوساله


    بعد سی سال نمی گفتم که ،
    چه شد آن زحمت چندین ساله؟!

    (شاعر؟)

    آخرین ویرایش: جمعه 5 بهمن 1397 09:17 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  سزای کسی که با خر طرف شود...

    در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گل های کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد . 

    زنبور بیچاره که خود را بین دندان های خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند، او نیز از لای دندان هایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: 

    «زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است. باید او را بکشم.»

    ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندان های خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: 

    «شما بفرمایید! من این زنبور را مجازات می کنم.»

    خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که:

      «نه خیر ،این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»

    ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: 

    « قربان! من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»

    ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: 

    «می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است!»

    (؟)

    آخرین ویرایش: جمعه 5 بهمن 1397 06:39 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  لشکر دعا!!


    نادر شاه در اولین اقدام پس از تاج‌گذاری دستور داد تا جیره هفتادهزار طلاب که از دولت مقرری می گرفتند، قطع شود. بزرگان طلاب نزد نادر رفتند. نادر پرسید: 

    کار شما در این مملکت چیست؟ 

    گفتند :لشکر دعا هستیم. هنگامی که سپاه شما به جنگ می رود، ما با دعا پیروزی‌شان را تضمین می کنیم. چرا باید سلطان نان ما را قطع نماید؟

    نادر فریاد زد: وقتی لشكر محمود افغان ایران را گرفت، یکصد هزار طلاب علوم چرا جواب آن ها را ندادند؟
    پاسخی از کسی شنیده نشد. نادر دستور داد آنان را به زمین‌های زراعتی فرستادند و به کشاورزی واداشتند.

    از كتاب "تاریخ اجتماعى ایران" جلد ٨
    @ancient

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 4 بهمن 1397 10:25 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ....تخت وی باقی است!!


    زمستان رفته است اما کماکان برف دی باقی است
    به ظاهر شاه از ایران رفته اما تخت وی باقی است

    دم چوپان ما گرم و روانش خوش که در این کوه
    هزاران مسجد است اما هنوز آواز نی باقی است

    بنازم بخت ساقی را که زد میخانه ای اما
    خودش رفت و از آن میخانه تنها بوی می باقی است

    بخوان تاریخ را ای شیخ کان بیچاره هم روزی
    نخورده نان ری را مرد اما ملک ری باقی است

    فرو می ریزد این ایوان چه خواهی کرد بی دیوار
    در و بام فرو افتاده را هر چند پی باقی است

    توان با پرتو یک شمع روشن داشت بزمی را
    که در تاریخ از یک حاتم طی نام طی باقی است

    مکن بیداد و از روز مبادایت مباش ایمن
    مکن کاین ملک از کیخسرو و کاووس کی باقی است 

    (؟)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • وصیّت بی نقطه!

    مردی ثروتمند بدون فرزند، که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه خود را بنویسد:

    «تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.»
    اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آن را نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه می شد؟!

    برادر زاده ی او تصمیم گرفت آن را این گونه تغییر دهد:
    «تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

    خواهر او که موافق نبود، آن را این گونه نقطه‌گذاری کرد:
    «تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

    خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد:
    «تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.»

    پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:
    «تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.»

    نكته اخلاقی:
    به واقع زندگی نیز این چنین است‌:
    او نسخه‌ای از هستی و زندگی به ما می دهد که درآن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به روش خودمان آن را نقطه‌گذاری کنیم.
    از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاری ها دست ماست.

    «فارغ از اعتقاد مذهبی و یا غیرمذهبی به هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطه‌گذاری ما دارد»!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اماله افشاکننده فساد!!

     

    گویند یكى از شاهان به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد ، طبیب آوردند و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد.

    اماله وسیله ای بود به شکل قیف که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج ، مایعات روان کننده به وسیله آن از مقعد به روده بیمار وارد می شود.

     شاه که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود می پنداشت، فریاد زد: چه کسی را اماله کنند ؟
    حکیم ترسید و گفت: هیچ ،قربان، گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید.

    شاه بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد ؛ در همین زمان درد معده شاه نیز فرو کش کرد!

    شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه شاه مریض می شد، دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود.
    ****************
    حكایت ماست...
    هر گاه فسادی برملا می شود، دستور می رسد که افشاکننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد.

    @ketabkhanepdf12

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سنگ پا هست!!

     

    از چپو کردنِ ویرانه خجالت بکشید
    می دهم پند که مردانه خجالت بکشید

    مملکت را بفروشید به روسیه و چین
    اصلا از مردمِ بیگانه خجالت بکشید

    مردمان را به فروشِ بدن انداخته اید
    از فروشِ تنِ ریحانه خجالت بکشید

    خرج نوسازیِ لبنان و یمن ،سوریه
    از مریوان و بم و بانه خجالت بکشید

    خاکمان باج شده بهر وِتو کردن ها
    خزر افسانه ء افسانه،خجالت بکشید

    صد برابر شده هم قیمت نانِ مردم
    موقع دادن یارانه خجالت بکشید

    نامِ مردم بگذارید نفوذی،خس و خاک
    مثل آن احمق دیوانه خجالت بکشید

    ضربه ای مانده که بر پیکر ایران نزدید؟
    سنگ پاهست،صمیمانه خجالت بکشید

    (شاعر؟)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات