در کویرِ زندگی مُردیم!
حالِ ما از روز اول هم پریشان بود، نه؟
روحمان آبستنِ یک درد پنهان بود، نه؟
از هجوم بادهایِ هرزه یِ این روزگار
آنچه باقی ماند،بغضی از زمستان بود،نه؟
هرچه ما را می کُشند و هرچه از ما کم شده
باعثِ فریادهایِ در خیابان بود، نه؟
باز این گرگی که دارد گله ها را می درد
شک ندارم پیش از این ها یارِ چوپان بود،نه؟
با تبرها آشنایم، دست خون آلودشان...
ظاهراً از قوم و خویش این درختان بود،نه؟
جنگ با یک دشمن فرضی برای آخرت...
احتمالا از تَوَهم هایِ سلطان بود، نه؟
این همه افسردگی، عقده، تجاوز، خودکشی...
تازه این ها نیمه یِ خالیِ لیوان بود، نه؟
در کویرِ زندگی مُردیم و باران هم نزد
سهمِ ما از روز اول هم بیایان بود، نه؟
#امیر_اخوان