منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • ✏️  ابوالقاسم حالت✏️

              ⚖️ قاضی کر و لال ⚖️

    یکی برای شکایت به دادگاهی رفت
    از آن که گوشت گران داده بود گوشت فروش

    رسیدگی به شکایت به او محول شد
    به یک نفر که کرو لال بود وگنگ خموش

    برفت شاکی محنت نصیب در بر او
    ز دست مردک قصاب ،مدتی زد جوش

    چو گشت باخبراز این که کارمند کری است
    به خشم آمد و افتاد در فغان و خروش

    که من چقدر سخن گفتم و ندانستم
    که هست گوش تو سنگین و فکر تو مغشوش

    مرا ببین که سخن گویم از گرانی گوشت
    به پیش آن که دچار است بر گرانی گوش

             1350/10/10
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • چقدر بی ادبیم!!


    راهنمایی بودم که در انشا نوشتم: 

    "چقدر بوی پرتقال روی بخاری حال می دهد!" 

    و معلم بعد از بیان جمله "گه نخور" سه مداد را لای انگشتانم خورد کرد که بفهمم "حال" کلمه خوبی نیست و هرجایی کاربرد ندارد. لااقل مناسب سن ما نیست، پس "حال بی حال" حتی اگر به خاطر بوی پرتقال باشد.
    بعد از آن دیگر نباید حال می کردیم، نه از بوی توپ پلاستیکی مارک شقایق، نه از شوقِ زنگ ورزش و حتی نه از بوی کاغذِ دورِ ساندویچِ کالباسِ مدرسه؛ چون حال برای بزرگ ترهاست.
    حالمان را گرفت و گفت برو سر جایت بشین!
    پدرم هرشب می آمد خانه و می گفت حال ندارد و مادرم ترش می کرد و می گفت تو هیچ وقت حال نداری، و من فکر می کردم، حرف بدی می زنند. یک بار هم گفتم: "مامانی، بابا بیرون حال می کنه ،میاد خونه حال نداره؟" 

    و مادر سیلی زیر گوشم زد و گفت: "دیگه نبینم ازین حرفا بزنیا، بابا "کار" می کنه خسته میشه ،حال معنی بدی میده". 

    با گریه گفتم:"پس چرا وقتی با دوستام بازی می کنیم، میگن حال میده؟" 

    و گفت: "دیگه حق نداری باهاشون بازی کنی!
    یک بار هم دوستم "اصغر" داخلِ کیفِ دختری ترقه انداخت و وقتی ترکید و دختر جیغ زد، اصغر گفت: "چقدر حال داد" و من دیگر با اصغر رفاقت نکردم، چون فکر می کردم حال کردن یعنی کارِ بد!
    درست لحظه سال تحویل بود که به خدا هم مشکوک شدم. 

    «حوّل حالنا الی احسن الحال؟» 

    پیش خودم در حالی که که چهارچشمی پدر را نگاه می کردم ،گفتم: 

    "خدایا تو هم؟" 

    البته بعداً اصغر گفت که خدا اینجا با خودش خیلی حال کرده که موجودات باحالی مثل ما را خلق کرده! وای که چقدر این اصغر بی ادب است!
    دبیرستان با انواع حال آشنا شدیم، حال استمراری، حالِ اخباری، حال کامل، حال ساده، حال حال حال وای که چقدر ما در زبان فارسی حال داریم و چقدر بی ادبیم. 

    ؟؟؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فقط یک اشتباه!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  فریب!!

    ♦️پیر مردی با چهره‌ای قدسی و نورانی وارد یک مغازه طلا فروشی شد.
    فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد.
    پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم...
    مرد زرگر قهقهه‌ای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهره‌ای نورانی دارید، اما هرگز گمان نمی‌کنم عمل صالح چنین هیئتی داشته باشد.!!
    در همین حین یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند.
    مرد زرگر از آن ها خواست که تا او حساب و کتاب می‌کند در مغازه بنشینند.
    با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل شیخ نورانی نشست ، با تعجب از زن سوال کرد که چرا آنجا در بغل شیخ نشستی؟!!
    خانم جوان با تعجب گفت: کدام شیخ ؟حال شما خوب است!!؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. 

    و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهی یاخیر؟
    مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آن ها داد و مبلغ را دریافت کرد. و زوج جوان مغازه را ترک کردند.
    شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمی‌بیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود.
    دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد.
    شیخ به زرگر گفت: من چیزی از تو نمی‌خواهم . این دستمال را به صورتت بمال تا روزیت بیشتر شود .
    زرگر با حالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به صورت مالید و نقش بر زمین شد .
    شیخ و دوستانش هرچه پول و طلا بود، برداشتند و مغازه را جارو زدند...
     بعد از ۴ سال شیخ روحانی با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد.
    افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آن ها به نوبت قصه را باز گفتند.
    افسر پلیس گفت برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر مالید و نقش بر زمین شد و این‌بار شیخ و پلیس و دوستان دوباره مغازه را جارو زدند.

     نتیجه قصه:هر چهار سال انتخابات تکرار می شود!!
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • به آرزوی هیچ کس نخندیم!


    از تیمسار ضرغام  یکی از امرای رضاشاه نقل شده:
    یک بار رضا شاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبت ها آمده بود.
    همین طور که از جلوی افسران رد می شد، جلوی سرهنگی مکث کرد و در گوش او چیزی گفت.
    سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد و با صدای بلند گفت : بنده قربان!

     وقتی مراسم تمام شد، ضرغام سرهنگ را صدا میکنه و میگه شاه در گوش تو چه گفت که فریاد زدی بنده قربان!؟!
    سرهنگ نمیگه، ولی بالاخره به اصرار و دستور ضرغام تعریف میکنه که :
    من و فلانی و اعلی حضرت در جوانی با هم دوست و رفیق بودیم .
    در جوانی ، یه شب من و فلانی و اعلی حضرت در بریگاد قزاق نگهبان بودیم و دور آتش نشسته بودیم.
    نقل از این شد که هر کس آرزویش را بگوید . فلانی گفت: 

    من می خوام یه گله ۱۰۰۰ تایی گوسفند داشته باشم.
    من گفتم: می خوام تمام دهاتمون رو بخرم.
    نوبت به اعلی حضرت که رسید، گفت: من می خوام شاه بشم!!
     من و فلانی بهش خندیدیم و من گفتم: آخه قرمساق ، تو را چه به شاه شدن؟!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #گرانی_ماست و #مختارالسلطنه


    به مختارالسلطنه گفتند ڪه ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان ڪنند. پس از چندی ناشناس به یڪی از دڪان‌های شهر سر زد و ماست خواست.
    ماست فروش ڪه او را نشناخته بود پرسید : 

    چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه!
    وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید.
    ماست فروش گفت: ماست خوب همان است ڪه از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است ڪه در جلوی دڪان می‌بینی ڪه یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی ڪه مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از ڪدام می‌خواهی؟!
    مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دڪانش وارونه از درختی آویزان ڪرده و بند تنبانش را دور ڪمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی ڪه به ماست افزوده از تنبان بیرون بچڪد!
    چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را ڪیسه ڪردند!
    -وقتى میگن فلانى ماستشو ڪیسه ڪرده یعنى این،
    ولی حیف ڪه دیگر مختارالسلطنه ای نیست!

    کشوری را می شناسم..
    که ریختن " کنجد " بر روی " بربری " برای مردمانش یک " آپشن " محسوب می شود!
    در آن کشور،مردمانش به جای حل مشکلاتشان،سعی می کنند به بهترین شکل ممکن، زندگی خود را با آن تطبیق دهند ...
    در آنجا مردم،خانه ی رو به آفتاب را گران تر می خرند...
    و بعد با هفت لایه پرده ، تمام پنجره ها را می پوشانند ...
    جالب است در آن کشور یک دختر کنار خیابان ... می تواند مهم ترین عامل یک ترافیک سنگین باشد !!!
    در آن کشور اگر آدم ها دلشان بگیرد، باید بروند قبرستان ...بیمارستان...تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان !!!
    تا بفهمند غم های بزرگ تری هم هست ...
    نکند که دلشان هوای شادی بکند ...
    و همه در آنجا،برای هر تغییر و هر اتفاقی به دنبال منجی اند ...
    هر کسی غیر از خودشان ... !!!
    در آن کشور تفاوت بین شادی کردن و عزاداری را تنها با دیدن محل برخورد دست ها می توان فهمید ...
    هر کسی که گفته : آن کشور از جهان سوم است
    یقین دارم تا سه بیشتر بلد نبوده بشمارد....


    ✍️مراحل روشنفکری در اروپا:

    1-تحصیلات عالیه
    2-مدارک معتبر
    3-مطالعات گسترده
    4-اطلاعات عمومی بسیار بالا
    5-جامعه شناسی
    6-نوشتن کتاب
    7-نوشتن مقاله
    8-نظریه های تایید شده
    9-سفر به نقاط مختلف دنیا
    10-شخصیت و انسانیت بالا
    11- احترام به تمامی مذاهب و عقاید

    مراحل روشنفکری در ایران:

    1- کشیدن سیگار و خوردن قهوه
    2-مخالفت با دین و مذهب
    3-خواندن جملاتی چند از نیچه و...
    4-طلاق گرفتن
    5- موزیک خارجی گوش کردن
    6-سفرهای مكرر به تایلند
    7-نگهداری از سگ یا گربه و آن را به اندازه فرزند نداشته عزیز شمردن
    8-مخالفت با چیزی كه بقیه موافقن
    9-موافقت با چیزی كه بقیه مخالفن

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • قانون پدر

    در سال ۱۹۵۸ وقتی اصلاحیه قانون اساسی سوئیس در موضوع عدالت اجتماعی در حال بررسی بود، رییس مجلس قانون اساسی در رستورانی شاهد داستانی بود که مسیر بررسی را تغییر داد و امروز سوئیس بالاترین سطح عدالت اجتماعی را در دنیا داراست.
    او می گوید: در میز مجاور من مردی یک ساندویچ برای دو پسر كوچک خود گرفت؛ و  گذاشت روی میز. آن گاه به اولی گفت: 

    "تو نصف كن!" 

    و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
     مبهوت نحوه تربیت و عدالت این مرد شدم. یعنی اگه اولى یک وقت عمدا نامساوى نصف كند، دومى حق داشته باشد كه اول انتخاب كند.
     
    فهمیدم که "قانون"، پدر است.
     دولت، "پسر اول"
    و ملت، "پسر دوم"

    و تا امروز این تجربه در همه ارکان سوئیس حاکم بوده است.

    @mrshkyaddasht

    آخرین ویرایش: یکشنبه 18 آذر 1397 06:59 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ✏️  ابوالقاسم حالت  ✏️

            
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • زنده باد هر چی خر است !!

    دو کشاورز با یک تراکتور راهی شهر شدند.

    بر سر راه به مدفوع گاوی برخوردند. صاحب تراکتور به دیگری گفت :

    اگر از این مدفوع بخوری، تراکتور خود را به تو می دهم. 

    کشاورز این کار را کرد و صاحب تراکتور شد.

    موقع برگشت کشاورزی كه تراكتورش را از دست داده بود، بسیار ناراحت بود که چه ساده تراکتورش را از دست داده و حالا به مردم چه بگوید.

    کشاورز دیگر كه حالا صاحب تراكتور شده بود، با خود فکر می کرد که اگر به ده برگردد ،چگونه بگوید که به خاطر یك تراکتور مدفوع گاو خورده‌ است. برای این که از این بی آبرویی رها شود، میگوید: 

    اگر تو هم از آن مدفوع بخوری، تراکتورت را پس خواهم داد.

    کشاورز دیگر با خوشحالی و بدون درنگ این کار را می کند. 

    و هر دو خوشحال و آسوده و خندان به سوی ده بر می گردند.

    در راه هر دو پیش خود فکر می کنند که بدون این که چیزی به دست آورند، فقط یك مدفوع زیادی خورده اند و تازه به خاطرش چقدر خوشحال هم هستند!
     

    *************************
    خوشحالی برخی افراد در مواجهه با بعضی مشکلات و موضوع تحریم ها و سپس رفع تحریم ها و اختلاس ها و غیره وغیره نیز كم از مدفوع خوردن این دو دهاتی در حكایت فرق ندارد.
    لذا باید با صدای بلند گفت زنده باد هر چی خَر است.


    به مابپیوندید

    آخرین ویرایش: جمعه 16 آذر 1397 07:27 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • وعده های واهی!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات