سختیهای تحریم !!
برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد...
دستور
داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا
سازند، آنگاه در حالی که دو سوگلیاش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک
گرم و نرم درشکه، دستور حرکت داد، کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و
احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذلهگویی به سرش زد و برای
آنکه سوگلیهایش را بخنداند، با صدای بلند به پیرمرد درشکهچی که از شدت
سرما میلرزید، گفت:
درشکه
چی! به سرما بگو ناصرالدین شاه "تره هم واست خرد نمیکنه!" .درشکهچی
بیچاره سکوت کرد... اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:
درشکهچی! به سرما گفتی؟؟؟!!
درشکهچی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت، پاسخ داد:
بله قربان گفتم!!!
-خب چی گفت؟؟؟
گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم، اما پدر تو یکی رو درمییارم...
*********************