๑۩۩๑ آدمیـت ๑۩۩๑
 
قالب وبلاگ
نویسندگان
نظر سنجی
ارزیابی شما از وبلاگ و مطالب ؟






شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ ….

و

 بدنی زیبا و طناز داشت.


با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.


و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد
....




[ یکشنبه 1392/03/26 ] [ 07:22 قبل از ظهر ] [ رویا ... ]


قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود 

قصاب که تعجب کرده بود... سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت 
سگ هم کیسه را گرفت و رفت 

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد 
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد
قصاب به دنبالش راه افتاد 
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد 
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند 

اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد 
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش 

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت 
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد 
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم

مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه




نتیجه اخلاقی:

 اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.

 دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است.

سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم.

 

 


[ سه شنبه 1392/03/21 ] [ 07:55 قبل از ظهر ] [ رویا ... ]
یک تور ماهیگیری ساخته ام
امشب می خواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرح خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت
فردا نگاهی به آسمان بیاندار
اگر ماه را در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش گردم! 
و انداختمش توی تور
اما اگر ماه همچنان می درخشید
یک ذره پایبن تر را نگاه بکن
و مرا ببین که با ستاره ای
با تور ماهیگیری ام در آسمان
پرواز می کنم! 

[ جمعه 1392/03/3 ] [ 10:53 بعد از ظهر ] [ رویا ... ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ


در این غوغای خیانتها
دروغها
دل کنــــــــــــدن ها
عادتــــــــــــ ها
و هوس ها... 

از عشق مینویسم
تا عــــــــــــشق یاد قلــــــــــــبم بماند

من تمــــــــــــرین آدم بودن میــــــــــــکنم...!

آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
امکانات وب
%MINIFYHTMLe7d084a8a5f00162cd2f1e27254eba0213%
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات