๑۩۩๑ آدمیـت ๑۩۩๑ | ||
|
چنانیم بی تو که ماهی به خاک...
هر روز صبح چشم که باز می کنم بیدار می شوی از خودت و راه می افتی در من راه می افتی
تا شامگاه همچنان در منی تمامی لحظه ها را
براستی تو
خسته نمی شوی؟!
هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست تلفن همراهت را همیشه روی ضربان قلب من کوک کن بی تو هیچ فردایی آمدنی نمی شود!
دلم میخواست کسی باشد که مرا "بلد" باشد. بلد بودن مهم تر از عاشق بودن یا حتی دوست داشتن است. کسی که تو را "بلد" باشد با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید میداند کی سکوت کند کی دزدکی نگاهت کند کی سرت داد بزند و کی در اوج عصبانیت محکم در آغوشت بگیرد کاش کسی باشد که مرا "بلد" باشد.
روزگاری عشق بود و ترسهای دلنشین لزرش دستان و شرم و یك حیای دلنشین
روزگاری چون كبوتر پر زنان در جستجو بهر دیدار نگاری در هوا ی دلنشین
زورق احساس بود و موج دریای خیال شب نخوابیدن به شوق روزهای دلنشین
رامش آواز بود و دردلهای غریب در سكوت خامه ی دل نامه های دلنشین
جامه های پر زعطر و گونه های سرخ فام یك گل و چند ی كتاب و هدیه های دلنشین
مركبی همچون نسیم و كوچه ای همچون بهار دست در دست نگا ر و جاده های دلنشین
ای دریغ امروز رنگی نیست از آن روزگار نیست دیگر پاكبازی ، با وفای دلنشین
چهره ها در هم شد ست و باده های زر شكست با كسی دیگر نمانده هم صدای دلنشین .
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |