๑۩۩๑ آدمیـت ๑۩۩๑ | ||
|
حواسم جمع نبود عاشق شدم حال كه حواسم را جمع كردم از این همه دوست داشتنم مى ترسم. رپ رپ بارونی ای دل.....تش بگیری واپیچی
موج سرگردونی ای دل.....تش بگیری واپیچی هر گل از کیچش ردیمو.....خوت خوتی غش می کنی می چه و ویلونی ای دل.....تش بگیری واپیچی تا تو مو ولت کرد و رفتی.....سی دل خت پوی سرش بی سرو سامونی ای دل.....تش بگیری واپیچی دیگه مل تو نمیلن.....بخترن فکری کنی سی چه تنها مونی ای دل.....تش بگیری واپیچی خوت نفهمی که چه می فهمم.....سی چه غر میزنی غرغر قلیونی ای دل.....تش بگیری واپیچی پزشکان اصطلاحاتی دارند که ما نمی فهمیم ما دردهایی داریم که آنها نمی فهمند نفهمی بد دردی است خوش به حال دامپزشکان!
مردم دوست دارند شعر بخوانند اما عاشقانه کوتاه ساده پس بی مقدمه سرت را روی سینه ام بگذار مردم عجله دارند باید خیلی زود بگویم چقدر دوستت دارم
روزگارم میگذرد بی هیچ کس برای آرزو دیر است هر چه میروم نمیرسم دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست خستهام در چرخشی باطل سر شا ر از خودم آسمان گرفته با من هنوز فکر میکنم چقدر مانده تا من من با ختم به خود باختم من تو شدهام راستی چرا نیستی؟ کجایی؟ غبار چهره این قاب را ورق بزن دعوت کن مرا به خوابی رویایی گذشتهام را برگردان شکسته شدم در لابلای آهنگ غمگین زندگی فصلهایم همه سرد و دلم آینهٔ درد من به خواستنت دچارم در جایی دور از این اتاق این شهر، این آسمان بدون ترس، بدون برگهای زرد سالهاست میگریزم از حوصلهٔ زرد این حصار تنهایی من غریب ترین جای جهان است و سالها پشت خالی روزگار میخواهم غمهایم را بپیچانم چرا که این افکار دفع نمی شود درست مثل همین روزها... حرف حرف او بود چون دوستش داشتم آخرین بار گفت: از این به بعد قرار،بی قرار! حرف حرف اوبود از آن به بعد من بیقرار بیقرار
بیقرار |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |