๑۩۩๑ آدمیـت ๑۩۩๑ | ||
|
ﻗﺪﺭﻧﺸﻨﺎﺱ ِ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻗﻠﺒﻤﯽ ﺍﻣﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺗﭙﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﻮﻥ ﻣﺴﯿﺤﺎﯾﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩﯼ، ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻣﻦ ﻏﺒﺎﺭﺁﻟﻮﺩ ِﻫﺠﺮﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﺖ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭ ِ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ِ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﮑﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﭼﻠﭽﺮﺍﻍ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻌﺪ ِﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﻻﻑ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺯﺩﯼ؛ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻓﺼﻞ ﺍﺯ ﮔﺰﻧﺪِ ﺑﺎﺩﻫﺎﯼ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯾﻤﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﭼﻮﻥ ﻗﯿﺎﺳﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﻮﯾﺪ ﻋﺎﺷﻘﻢ،ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ : ﺍﺻﻼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺩﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺠﺐ ﺣﺎﻟﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ
میگویم دوستت دارم تو بشنو دلم برایت تنگ شده میگویم مراقب خودت باش تو بشنو دلم برایت تنگ شده می گویم حال و احوالت چطور است ؟ تو بشنو دلم برایت تنگ شده تو اصلا هرچه می گویم را بشنو دلم برایت تنگ شده من اینجا ؛ من آنجا اصلا من هرجا که باشم دلم برایت تنگ می شود رو که بر می گردانی از آن لحظه ی خداحافظی تا دیـــدار ِدوبـاره ات لحظه به لحظه دقیقه به دقیقه دلم برایت تنگ می شود من در هرجمعی هم که باشم چه غریبه ، چه آشنا دلم تنها برای تو تنگ می شود ای وای من ! دیدی چه شد ؟ همه اش که شد دلتنگی ... ! بین خودمان بـماند راستش را بخواهی همین حالا ؛ همین حالای ِحالا هم دلم برای تو ، تــــو یک نـفر تنــــگ شــده... .
اما اگر هیچ چیز نتواند مرا از مرگ برهاند لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد.
همایش کارگر :) در پس ته مانده های فالم پرسه زنان میبینمت از دور .. فنجان را میبوسم و میگذارم کنار همیشه محکومم به از دور داشتنت ..
پنجشنبه ها دلها، حرفِ خصوصی می خواهند حرفی بیشتر از یك احوالپرسی ساده گناهی ندارند می دانند فردا جمعه است ...
كی میدونه آدما باید چند بار دلتنگ یه چیزی بشن تا فراموشش كنن؟.. اگه دلتنگی برگ باشه و فراموشی پاییز، آخره پاییز كه بشه باید همه برگات بریزه و فراموش كنی ، اما میدونی من همیشه یه درخت كاجم .. نمیریزه این دلتنگیا از تنم ...
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |