๑۩۩๑ آدمیـت ๑۩۩๑ | ||
|
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
با تو گاهی قهر وگاهی نیز سازش میکنم من تمام راه ها را آزمایش میکنم
گاه وقتی نیستی ،از روی عادت میروم روبه روی آینه خود را نوازش میکنم !
بی محلی کردنت افسرده ام کرده ولی در دل خود، این غرورت را ستایش میکنم
چشمشان شور است آدم ها بدون چشم زخم پای در هرمجلس مگذار ، خواهش میکنم
دیگری را دوست داری، باشد اما او اگر بشنوم یک آن تو را آزرده شورش میکنم
گفتی اشعارت غم انگیز است وگفتم تازه من خوش ترین ها را برای تو گزینش میکنم
گاهی دلت میخواهد دنج ترین گوشه دنیا بنشینی و با خیال راحت دلتنگیها یت را پهن کنی و دوستت دارمها را فریاد بزنی [ برای کسی که قرار نیست هیچ وقت بفهمد دوستش داری ]
امشب حالم خوب نیست حس میکنم که بر دوش رفیقان نارفیق تشییع میشوم و پرندهها به من خیره مانده اند برای عاشقانههای بر باد رفته ام در آغوش پاییز و ریشههایی که در آب بوی لجن گرفته اند از من چه مانده جز خیالی خیس و فریادی پر از سکوت ...... ای روزگار! ببین دستهای ناسپاس چگونه دلها را به سرقت میبرند اینجا مرگ یک شکسته را چند بار تشییع میکنند ....
تو چه کردی که شدم عاشق دلداده ی تو گشته ام مست و خراباتی میخانه ی تو
چه نمودی که برفت از بدنم روح و روان تو بسان شمعی و من سوخته پروانه ی تو
تو چه داشتی به روی و رخ افسونگر خود که به یک لحظه نظر دل شده دیوانه ی تو
گر چه دیدم هزاران زشت و زیبا به عمر منظر روی تو کرد مستم و مستانه ی تو
عاشقان در ره معشوق جامه را چاک دهند جان کنم من به فدای رخ یکدانه ی تو
عشق یعنی با یکی ، یکجا ، تماشایی شوی عاشقش باشی ، برایش مرد رویایی شوی |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |