گفته بودم خوشم میاد وقتی کسی ازم خوشش میاد دقیقا بیان کنه چرا و به چه علت! یادتونه؟!
حالا فرض بگیرید دو ساعت و اندی بشینی رو به روی کسی برای اولین بار، و اون به تک تک جزییات رفتارت دقیق و تیزبینانه نگاه کنه و همه رو تحلیل کنه مثل یک روانشناس خبره! و البته خودش هم ابتدای صحبت و معرفیش بگه که بشدت روانشناسی رو دوس داره و دوبار با کسی صحبت کنه پته ی طرف رو میریزه رو اب!! حتی به این دقت کنه و براش سوال باشه که چرا من ساعت مچی م رو روی مچ راستم یستم و انگشتری شبیه حلقه در دست راستمه و کفشم بند نداره و گوشیم گلکسی اس هست و چرا با همون هزینه نرفتم ایفون بگیرم وووو
و بنده نیز چنان حیرت کنم که بی اختیار، بخندم و نتونم جلوی خنده مو بگیرم اونم نه از تمسخر بلکه از سر تعجب و هیجان! که اصلا انتظار همچین مسیر صحبتی نداشتم...
و در همون حین، حس کنم تو دلش می گه چه دختر جلف و ولخندی!
و یک شاخه گل بده دستم و من حدود ربع ساعت هرنوع حرکتی که شما تصور کنید رو با اون گل بیچاره انجام بدم و بلاخره بذارمش کنارم ... و اون بگه تمام مدت داشتم به حرکت دستت و کاری که با گله می کردی دقت می کردم!
و نهایتا اخرش بت بگه که عاشق دستات شدم چون با دستات حرف می زنی!! و خنده هات از ته دل و دوست داشتنیه! و یکی از نعمت هایی که خدا بهت داده face ت هست که ارامش و انرژی مثبت داره ( اغا ما دیگه باورمون شده که خیلی موج مثبتیم!!!
) و تو همون لحظه یه حرکتی کنی که خودتو رو صندلی مرتب کنی و الته تلاش برای پنهان کردن خرذوقی ات!! و همان لحظه بت بگه:مثلا الان از شدت ذوقی که از حرفام داشتی جا به جا شدی رو صندلی! و انقدر این حرف دقیق و درست باشه که دیگه خنده هه رها بشه تو هوا!!
....
خلاصه که ما کلا دیروز حس کردیم رفتیم جلسه ی مشاوره ی روانشناسی از همونا که همیشه ارزوم بود برم و شخصیتمو واسم تحلیل کنه!! با این تفاوت که بجای که خداتومن پول بدم واسه روانشناسی، حالا نشسته بودم جلوی یه پی اچ دی برق قدرت، که عاشق روانشناسی بود و همون اول کار چنان با جدیت گربه رو دم حجله کشت و اعلام فرمود که بشدت شخصیت و اخلاق و فکر طرف مقابلم واسم مهمه و گفت تا چندسال پیش حس میکردم راحت عاشق بشم اما الان دیگه نه! که من گفتم من همین الان مردودم و تمام!
خدمت دوستان عرض کنم که مردود که نشدم هیچ! به نظرش رسیدم که شخصیت جذابی واسه تحلیل و روانشناسی ام!!
منم خوشحالم که نمره قبولی گرفتم!!
...
توصحبتای دیروز فقط یک بار، خنده رو لبم ماسید و حجم اندوه رو قلبم اومد. وقتی ازم پرسید کسی رو قبلا دوست داشتی یا نه. گفتم اره... گفت کی و چی و چه طوری؟!! گفتم جزییاتش مهم نیس. گقت برا من مهمه که چه جور شخصیتی بوده که دوستش داشتی... منم فقط دو سه تا جمله گفتم... و حس کردم اگه ادامه بده ممکنه اشکم در بیاد و باتوجه به زیرکی و دقت زیادی که داشت حس میکردم دارم همه ی مکنونات قلبی مو می خونه...
(همیشه درست وقتی فکر میکنم دیگه برام مهم نیست روحم از یاداوریش فشرده میشه)
...
این چیزی که نوشتم سی و نفت درصد از اشتغالات ذهنی من از دیروزه! سی و هفت درصد دیگه ش مربوط به یه اقای دیگه س که با لحن تامل برانگیزی گفت تا هروقت بخوای بت زمان میدم تا نظرت مثبت بشه...و بیست وشش درصد دیگه ی فکرم اینه که چه خاکی به سرم بریزم؟!!!! به هرکدوم فک میکنم قیافه ی اون یکی میاد جلوم!! اقا داقووونم!
...
اقای اولی هم شهری نیس و چهار پنج ساعت شهرامون از هم دوره اما شخصیت خاص و عمیق و تاثیرگزاری داره و طوری نگاهت میکنه انگار داره می خونتت! حتی یبار بش گفتم جالبه اما هم زمان ترسناکه! اما اقای دومی یه همشهری هست با شخصیت معمولی شبیه خیلیای دیگه که فکر کردن و انتخاب کردنش چالش کمتری به همراه داره... اگه قرار باشه یکی از این دو نفر رو انتخاب کنم با توجه به شناختی ک از خودم دارم اقای اولی برام جذابتر خواهد بود... البته درست در همین لحظه اقای دومی با اون چشمای گیراش ، میاد تو ذهنم و اون لحن مهربون پشت تلفنش...
ما رسما فکرمون منفجر شده!!
محض خنده:وقتی اقای اولی داشت از شخصیتم تعزیف میکرد یاد رییس درانگاهمون افتادم که میگه: یه دختر خاص با شخصیت خاص! خوشم نمیاد!!!
...
دو روز مرخصی گرفتم بریم صفا سیتی! بی خیال کسانی که دل از انان بردم و روی از انان نهان کردم!!!
به نظر شما من کدومو انتخاب می کنم؟!!! به جواب صحیح متعاقبا جایزه تعلق می گیرد!
سبز باشید.