از اونی که دلشو شکوندیو سکوت کرد بترس ! اون ... حرفاشو به خدا گفت :)!

بدبخت شدمممم

یکشنبه 17 تیر 1397 11:50 ب.ظ

نویسنده: •♡~バーハル~♡•


عاغا امروز خب رفدیم شهربازی =.=
بعد...
کنار عموم و بابام وایساده بودم
دختر داییم انگار بلندگو قورت داده بود هی عربده میکشید :
بهار بیا اینجا
بهاااااار اینو نگا
بهااااار دهنت
بهاااار این پسره رووووو
اصن کل ایران فهمیدن اسمم چیع =.=
بعد کنار بابام بودم یهو یکی از این پسرا که اسممو فهمیده بود اومد جفتم بلند گفت : بهار من رضاعم یادته ؟ راستی بچه ای که ازم حامله شدی چی شد؟ سقطش کردی ================|
گلاب به روتون مث شیر یکی چپوندم تو صورتش :|
ریدم به دکوراسیونش :|
بعد بابام یه اخمی کرد طرف در رفت :::::|
از این ور عموم اومده میگه رضا کیه =|
خالم غیرتی شد :|
عمم مچاله شده بود :|
مامانم هم که ... :|
اصن .... :|




♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 18 تیر 1397 12:00 ق.ظ



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات