دخترا روزمون مبارک
یکشنبه 24 تیر 1397 04:56 ب.ظ
یه تبریک هم بگیم به دخترایی که از صورتی متنفرن ^-^
دخترایی که لاک براشون دیگه هیچ معنی ای نداره =)
دخترایی که به جرم دختر بودن نه میتونن بخندن...
نه برقصن...
نه آواز بخونن...
و نه شاد باشن... ^-^
دخترایی که شبا با گریه میخوابن :"]
تو اصلا میدونی دختر یعنی چی؟
دختر یعنی وقتی دلت گرفت و ناراحت شدی حق سیگار کشیدن نداری :)
وقتی از دست خانوادت دلت گرفت حق ندادی مثل پسرا تو خیابون راه بیفتی اخع نصفه شبه خطرناکه... =.=
دختر یعنی هندزفیری و گریه های شبونه ی بی صدا...^-^
دختر یعنی مرز بدبختی و خوشبختی...
میگم خوشبختی چون یادت نره یه بابا پشتته
شایدم یه پسر که از اعماق وجودش میخوادت ^-^
دختر که باشی فقط باید اشک بریزیو اشک بریزی :)
ولی خم به ابرو نیاری... ^-^
هه
پسرا دخترای خنگو مسخره میکنن و بهشون میخندن... ^-^
اره اون دختر خنگه...
ولی اونقدر باهوشه که میدونه با همون خنگ بازیاش چجوری بخندونتت!
فقط یه دختره که میتونه ی گریه ی مردو به خنده تبدیل کنه با وجود اینکه خودش این همه غم داره :)
به سلامتی همه دخترا :)
دخترا به سلامتیمون =.=
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 28 تیر 1397 05:12 ب.ظ
بدبخت شدمممم
یکشنبه 17 تیر 1397 11:50 ب.ظ
عاغا امروز خب رفدیم شهربازی =.=
بعد...
کنار عموم و بابام وایساده بودم
دختر داییم انگار بلندگو قورت داده بود هی عربده میکشید :
بهار بیا اینجا
بهاااااار اینو نگا
بهااااار دهنت
بهاااار این پسره رووووو
اصن کل ایران فهمیدن اسمم چیع =.=
بعد کنار بابام بودم یهو یکی از این پسرا که اسممو فهمیده بود اومد جفتم بلند گفت : بهار من رضاعم یادته ؟ راستی بچه ای که ازم حامله شدی چی شد؟ سقطش کردی ================|
گلاب به روتون مث شیر یکی چپوندم تو صورتش :|
ریدم به دکوراسیونش :|
بعد بابام یه اخمی کرد طرف در رفت :::::|
از این ور عموم اومده میگه رضا کیه =|
خالم غیرتی شد :|
عمم مچاله شده بود :|
مامانم هم که ... :|
اصن .... :|
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 18 تیر 1397 12:00 ق.ظ
رمانِ من :)
یکشنبه 10 تیر 1397 05:35 ب.ظ
هعی ._.
دارم یه رمان مینویسم =}
البت اولین چیزیه که تو کل زندگیم نوشدم :|
پس بنابراین ممکن افتضاح باشه به تمام معنا =|~
ولی باز هم با کمال گستاخی میخوام هر دو روز یه قسمتشو بذارم :|
ولی اصن مشخص نیست قراره چند قسمت باشه :|~
در هر صورت امیدوارم خوشتون بیاد :)
خلاصه : داستان در مورد دختری به اسم تامیکا ناتسوکو هستش که لحظه ای که به دنیا میاد تحت تاثیر یک خورشید گرفتگی و تولد شاهزاده ی سوم اِلف قربانی و نفرین میشه. وقتی که تامیکا متوجه ی نوع نفرینی که داره میشه میفهمه که نباید با هیچ کس دوست بشه چونکه جون همه رو به خطر میندازه و به همین دلیل زندگی تنها و فارغ از هر نوع محبتی رو میگذرونه.اون با یه عذاب وجدان بزرگ به دنیا اومده و حالا که وارد مدرسه ی دامیرو شده با افراد جدیدی آشنا میشه. که یکی از اون ها پسری به اسم هارو تاکویا هستش . اونا با کمک هم متوجه ی دری مخفی توی مدرسه میشن و...
مقدمه :
تا آن غروب ، این سوال همیشه ذهنم را درگیر کرده بود
من... چرا به دنیا آمده ام. برای چه زندگی می کنم و قرار است چه انسان بزرگی برای این دنیای کوچک باشم... تار و پود سرنوشتم به چه چیزی گره خورده است... و زنده بودن برای مُردن یا مردن برای زنده ماندن؟ شاید هم سرتا پایش فقط و فقط یک رویای بچگانه بود... من بزرگ میدیدمش...
من... چرا به دنیا آمده ام. برای چه زندگی می کنم و قرار است چه انسان بزرگی برای این دنیای کوچک باشم... تار و پود سرنوشتم به چه چیزی گره خورده است... و زنده بودن برای مُردن یا مردن برای زنده ماندن؟ شاید هم سرتا پایش فقط و فقط یک رویای بچگانه بود... من بزرگ میدیدمش...
نام : چهل و یکمین نفر
نویسنده : خودم :| (بهار)
ژانر : مدرسه ای ، ماوراطبیعی ، ماجراجویانه ، عاشقانه
اسم شخصیت ها :
تامیکا ناتسوکو (دختر)
هرمان (شاهزاده ی الف)
هارو تاکویا (پسر)
شاینا میوزوکی (دختر)
سایکا شیوری (دختر)
یوکیتو شیزوکا (پسر)
تامیکا ناتسوکو (دختر)
هرمان (شاهزاده ی الف)
هارو تاکویا (پسر)
شاینا میوزوکی (دختر)
سایکا شیوری (دختر)
یوکیتو شیزوکا (پسر)
* بیوگرافیاشونو فردا میذارم :)
♥کامنت ها♥: ثابت :)
آخرین ویرایش: یکشنبه 10 تیر 1397 11:15 ب.ظ
عاشقان ماه T^T
جمعه 8 تیر 1397 04:35 ب.ظ
سلع T^T
وای عاشقان ماه چقد خوب بود T^T
امروز تمومش کردم T^T
عه گند بزنن به این کارگردانا T^T
اوهوی تو
لعنت بهت کارگردان :|
خدا خیرت نده :|
با احساسات مردم بازی می کنی که چی :|
به خدا مسلمون نیسدی :|
گاااام شوووو کارگردان :|
نبینمت :|
اعصاب ندارم :|
♥کامنت ها♥: کامنت
آخرین ویرایش: جمعه 8 تیر 1397 04:39 ب.ظ
من شو بی بهانه...
جمعه 8 تیر 1397 12:52 ق.ظ
باز باران
بی ترانه
با ندایی عاشقانه
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
منتظر رهگذر ها
مانده در خواب خیال ها
بی بهانه بی نشانه
آرزوی روزی شیرین
گردش یک روز دیرین
با دو پای کودکانه
میدویدیم بر زمانه
می کشیدیم دردِدل را با مدادی ، شاعرانه
دور میگشتیم ز خانه
میشنیدیم از ترانه
از صدای قاصدک ها
درد دانستن ، نهانه
خسته از رسم زمانه
ابر شد قطره باران
اشک شد ، حرف یاران
مرگ شد زندگانی
راز های بی نشانی
میخورد بر بام خانه...
ای باران ای باران
غم شو عارفانه
حرف شو عاشقانه
من شو بی بهانه
*شهر بازباران باترانه رو تغییر دادم...از خودم بود لطفا کپی نکنین ممنون :)
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 8 تیر 1397 01:06 ق.ظ
تنها ترس زندگی من
جمعه 8 تیر 1397 12:19 ق.ظ
از وختی یادم میاد دوستام مامان و بابام و فامیلام ازم میپرسیدن : از چه چیزی میترسی
منم همیشه با لحنی مصمم می گفتم : از هیچی
اما خب "از هیچی " مسخره ترین حرفی بود که یه آدم میتونه بگه
اگه هیچ ترسی توی زندگیم وجود نداشت...
پس اینهمه اظطرابو ناراحتی رو چی توجیه میکنه؟
می دونین بالاخره بعد از سال ها الان فهمیدم من نه از جن میترسم نه از خرافات دیگه ، نه از مارو عقرب میترسم و نه از تاریکی و تنهایی...
من ...
من فقط و فقط از آینده میترسم
از اینکه دیگه امنیت نداشته باشم
از اینکه لبخند کسایی که دوسشون دارمو نبینم
از اینکه دیگه نتونم مثل گذشته ها لبخند بزنم و شاد باشم
از اینکه از خودم دور بشم
آرزوهامو دود کنم
امیدمو...
از اینکه میون اینهمه جای خالی جایی برای خودم نداشته باشم
من از آینده میترسم
از اینکه عوض بشم
از اینکه اطرافیانم تغییر کنن
از اینکه بمیرم برای زنده بودن
و زندگی کنم برای مردن...
من از سرنوشتم میترسم
از اینکه خاطره هام آرزو باشن...
نمی دونم دنیا میخواد از من چی بسازه...
از تک تک ما ها...
اما من... دیگه به تنها بودن عادت کردم ...
تموم تلاشمو می کنم که سرنوشتم رو خودم بنویسیم...
آره من از آینده میترسم...
اما با این وجود...
اگه قرار باشه بین گذشته و آینده یکی رو انتخاب کنم....
آینده رو انتخاب می کنم :)
چون میخوام خودمو پیدا کنم
گذشته چیزی نیست که توش دنبال آرزوهات باشی...
گذشته فقط خاطره ست :)
خاطره هایی که الان تو رو ساختن :)
گذشته حالو میسازه ، حال هم آینده رو :)
حالا تصمیم با توعه...
میخوای تغییر کنی ؟
یا ... تغییر بدی ؟ :)
راستش...
من بازهم دوست دارم امروزم رو به پای دیروز فردا کنم :)
من دوست دارم زندگی کنم :)
نه فقط برای زنده بودن :)
شاید زندگی ... حکایت قطره بارونیه که آروم آروم ابر شد :)
برای همین با تموم ترسی که از آینده دارم...
عاشقشم :)
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 8 تیر 1397 12:50 ق.ظ
^.^
دوشنبه 4 تیر 1397 08:26 ب.ظ
تا تقریبا یه ساعت دیه بازی سرنوشت سازمون با پرتغاله ^-^
*دیدین چقد بدشانسیم هر چی تیمه خوبه میوفته باهامون :|
گرچه شانسمون در برابر پرتغال یک به پنجه وای بازم کلی امیدداریم ^-^
*این دفعه دیه نوشابه نمی خورم ._. ...
به امید پیروزی /^o^\
♥کامنت ها♥: کامنت
آخرین ویرایش: دوشنبه 4 تیر 1397 11:38 ب.ظ
قالب galaxy of dreams :)
دوشنبه 4 تیر 1397 05:24 ب.ظ
هی بچیز *^*
این قالبو با گوشیِ نیم وجبی ساختم :|
تاروپودم گسسته شد :|
حداقل قبلا با تبلت میساختم بزرگتر بود ... :|
با برنامه ی picsart
قیمت : 150 کامنت به ثابت :|~♡
♥کامنت ها♥: کامنت
آخرین ویرایش: دوشنبه 4 تیر 1397 05:28 ب.ظ
موقع ی بازی ایران اسپانیا_ من... :|
یکشنبه 3 تیر 1397 05:49 ب.ظ
اون موقع بود که ایران گل زد
بعد داور ***ی قبولش نکرد... :|
اون موقع من روی دسته ی مبل نشسته بودم داشدم نوشابه میخوردم
بعد یهو ایران گل زد هول شدم اصن نوشابه رفت تو مغزم... :|
تو گلوم گیر کرد ... :|
قلبم گرفت ... :|
نوشابه از دستم با لیوان شیشه ای افتاد پایین...
رید به فرش :|
بعد خودم نفسم گرفت داشتم خفه میشدم افتادم پایین از رو مبل
بعد هیشکی از فامیلا حواسشون به من نبود :|
ینی جدی جدی ممکن بود بمیرم :|
تا اینکه مامانم دید
بعد اومد از رو زمین بلندم کنه زورش نرسید افتاد روم... :|
ینی واقعا جالب بود چرا نمردم :|
بعد دیگه هی آب دادن بهم حالم بدتر شد :|
بعد گفتن نفس بکش نفس بکش آخرش خوب شدم :|
ولی تا دو روز بعدش فقط سرفه میکردم :|
آخرسرم گل حسابش نکردن :|
ینی من کلا الکی جون کندم :|
اعصاب ندارم الان همتونو لتو پار میکنم :|
دیع با من زر نزنین :|
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: یکشنبه 3 تیر 1397 05:56 ب.ظ
کمک :"|
یکشنبه 3 تیر 1397 05:39 ب.ظ
دوزتان من صد سال پیش یه پیجی توی اینستا داشدم
5 سال پیش ینی
بعد اون موقع فنچ بودم ۹ سالم بود :"|
نمی دونسدم چی به چیه کلا عکس دوزتامو و خوونواده و ... رو گذاشتم
بعد رمزشو یادم رفت ایمیلشم پاک شده :""""""""|
الان نم واقن :"|
رفدم آویزون شدم به پسر داییم که بره پیجو هک کنه :|
البت فک نکنم بتونه چون پیجه ایمیلم نداره :|
کسی میدونه باید چیکار کنم ؟ ._.
ثابت بگه لطفا...
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: یکشنبه 3 تیر 1397 05:43 ب.ظ
عشق ^-^
شنبه 2 تیر 1397 05:44 ب.ظ
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
**
از عشق گفتم ، باور نکردی
**
دل را فکندم ارزان به پایت
**
سودای مهرش در سر نکردی
♥کامنت ها♥: نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 2 تیر 1397 05:46 ب.ظ