!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
اوه
اوه! از آخرین پستی که گذاشتم تقریبا یازده روز میگذره! چقد تنبل شدم من! توی
این مدت خیلی اتفاقا افتاد اما نمیدونم چرا اصلا وقت نشد بنویسمشون! م.
پ. ن به مدت سه روز اومده بود تبریز و بهم نگفت برا چی! اما همچنان معتقد بود که
مدت زمانِ بودنش اینجا چهار روزه! توی این مدت و دفعۀ قبل حتی نخواست یبارم بیاد
منو ببینه! آخر
ماه هم که بود و هر روز از ساعت 10-11 ظهر میرفتم سرکار و شب ساعت 7-8 برمیگشتم و
واقعا خسته میشدم و درس و اینا رو به کل تعطیل کرده بودم! فقط وقت میکردم چند تا
فرمول و نت هایی که برداشته بودم رو مرور کنم! (یعنی در این حد) ناهارم اون چند
روز مهمون صاحب کارمون بودیم جاتون خالی! راستی
یلداتون مبارک! توی
این مدت یه سریال کُره ای که 20 قسمت بود رو دانلود کردم و عرض 2 روز همه شو نگاه نکردم! به
وبلاگ هیچکی هم نتونستم سر بزنم و پوزش میطلبم! در اسرع وقت با کمال میل اینکارو
میکنم! اینستا
هم فعلا نمیرم، چون اصلا حوصله ندارم عکس های برف و هندونه های مردم رو الکی خوشمم
نیاد لایک کنم، چون دوستام هستن و لایک نکنم ازم دلخور میشن! حقوقم
رو که گرفتم بدون اینکه یه ریالم ازش بردارم دو دستی دادم به بدهی هام!! (زندگی
خرج داره دیگه! عکس
هم واسه این پستم خیلی دارم، به اندازۀ همون 11 روزی که چیزی ننوشتم اما چون میهن
بلاگ پست های با حجم بالا رو ارسال نمیکنه و منم نمیخوام پستم دوتا بشه کلا بیخیال
عکسا میشم و به همین پسته بدون عکس اکتفا میکنم! ایشاا... توی پست های بعدی جبران
میکنم! دیدین
وقتی خیلی گشنه تونه بعد یهو که غذا میخورین همچین با ولع میخورین که نخورده سیر
میشین؟! الان منم خیلی حرف داشتم اما اینقد تند تند گفتم که احساس میکنم دیگه حرفی
ندارم! فعلا
همینا... موفق باشین! اول اینکه یه
چند روزی رو اصلا حوصله نداشتم، نه حوصلۀ کاری نه حوصلۀ کسی! به قول ما ترک ها
داریخماخ (= همون بی حوصلگی) داشتم!
شبی که اومد بارون میبارید و شبی که رفت برف میومد، و هنوزم اون برفا
دست نخورده روی زمین موندن!
میدونم باید دیروز میگفتم اما امشب خیلی فرقی با دیشب نداره، همش
یه دقیقه فرقه که خیلی محسوس نیست! دیشب اصلا بهم خوش نگذشت، از یه طرف خستگی، از
یه طرف یه سری مشکلات باعث شد بنده با خودم لج کنم و بدون اینکه لب به چیزی بزنم
(حتی دسری که خودم آماده کرده بودم و میوه ها و ...)، بعد از یکم درد دل با دوستم،
ساعت 11 رفتم خوابیدم و مثل سیزده بدرِ امسال ازش به عنوان بدترین روز یاد خواهم
کرد!
خودمم هم باورم نمیشه
بعد از تماشای اون، خودشم نان استاپ، چطوری من هنوز زنده م!
) اینجاس که شم اقتصادی من به دادم میرسه و اون پول هایی که برای
روز مبادا کنار گذاشته بودم رو به عنوان خرجی میتونم ازش توی این ماه استفاده کنم!
(توجهتون رو به عنوان جلب میکنم!
)
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های جدید، حرف های قدیمی،
قالب ساز آنلاین |