!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

ادامه ی مطالب این وبلاگ به وبلاگ دیگه ای منتقل شد!

(مجبوری اینهمه رسمی بنویسی آخه؟!)

آقا مِن بعد (بعد از این) مطالب منو (اگه دوست داشتین) میتونین توی یه وبلاگ دیگه كه آدرسشو این پایین براتون میذارم دنبال كنین. واسه اینكه وبلاگمو تغییر دادم اوایل یه دلیل احمقانه داشتم اما الان یه دلیل بهتر دارم!

پ.ن: همه یه روز احمق میشن و یه كار احمقانه میكنن!

وبلاگ جدیدم

Follow your dreams




طبقه بندی: توضیحات، 
[ دوشنبه 11 بهمن 1395 ] [ 07:23 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!

سریال کره ای زیاد نگاه میکنم (چون دوست دارم) توی سریالاشون وقتی دختره یا پسره فقیره، خیلی راحت به همه میگه، دیگران هم از روی ترحم براش کاری کنن ناراحت نمیشه! اما تو کشور ما یا شاید جاهای دیگه کسی دوست نداره بهش ترحم بشه! من خودمم اهل ترحم به کسی نیستم! نمیدونم چجوری میخواستم اینو ربط بدم به دوست داشتن، اما اینکه من یکی رو دوست دارم و میرم بهش میگم فلانی من دوست دارم، اون اگه منو دوست نداشته باشه و فقط بخاطر اینکه توی رودربایستی مونده با من بمونه، یه جورایی احساس میکنم داره بهم ترحم میکنه و نمیتونم تحمل کنم!

بازم نتونستم حرف اصلیمو بگم! بگذریم...

دیروز جاتون خالی سرکار برامون بستنی خریدن، یادم نبود قبل از اینکه بخورمش ازش عکس بندازم اما شانس آوردین و آخراش یادم افتاد!


بستنی.png

+ امروز هم یکی از همکارام که بخاطر بارداریش دیگه سرکار نمیومد، خبر داد که نی نی هاش دوقولو هستن! اصلا اینقده خوشحال شدم که نگو... منم که عاشق نی نی... ایشاا... که بچه های سالم و صالحی به دنیا بیاره!

تو تمام عمرم فقط یه غذا هست که نمیخورم اونم شورباس! البته اونم بخاطر رشته های توشه، نمیدونم شماها چی توش میزنین اما ما رشتۀ پلویی میزنیم و من کلا این رشته توی پلو هم باشه نمیخورمش! اومدم خونه دیدم بله دیگه، غذا غذاییه که من نمیخورم و نخواهم خورد! برا خودم یه غذای 100% رژیمی درست کردم عکسشو فرستادم برا خواهرم بهم خندیده و میگه: "رژیم اندر رژیم اندر رژیما!"


ناهار.png

+ بیشتر شبیه غذای درویشیه واسه تهذیب نفس تا رژیمی! آخرش بخاطر این تنبلی هام از گشنگی میمیرم!




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های قدیمی، حرف های جدید، 
[ دوشنبه 4 بهمن 1395 ] [ 05:17 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!

26 دی ماه مهلت اینترنتم تموم میشد و منم طبق معمول نمیذارم یه روز از روش بگذره و همون لحظه تمدید کردم! اما دیدم ای بابا... اون مقدار حجمی که خریدم رو بهم نداده و باقی موندۀ حجم ماه قبل رو گذاشته مونده، عوضش اومده روزش رو تمدید کرده! یعنی من این ماه رو باید با باقی موندۀ ماه قبل سر میکردم! گفتم شاید سیستم قاطی کرده و مشکل از کامپیوتر منه، چهارشنبه که میشد 29 دی سرکار یادم افتاد و گفتم بذا ببینم حجمی که خریدم رو بهم دادن یا نه، دیدیم نخیر... من همچنان دارم ازحجم باقی مونده استفاده میکنم، از سرکار که برگشتم خونه بدون اینکه لباسامو هم عوض کنم زنگ زدم مخابرات! دختره برداشته بهش توضیح میدم و یه ساعت منو نگه داشته بعد میگه آره حجمی که خریدین اعمال نشده، گفتم حالا چیکار کنم گفت تا فردا حتما درست میشه!

فردا که میشد دیروز من دیدم ای بابا از این حجم من خبری نشد، دوباره زنگ زدم و اینبار یه پسره برداشت، به اونم توضیح دادم و اونم نگاه کرد و همون حرف دختره رو زد، گفتم آقا من نت لازم دارم (هیچکی ندونه فک میکنه من الان با نت میلیاردی پول میزنم لابد که اینقد پیگیرم!) گفت حجم بخر، گفتم مرد مومن من اگه میخواستم حجم بخرم چرا تمدید کردم؟! خلاصه گفت تا شنبه صبر کن حتما درست میشه! امروز صبح دیدم پیام اومد برام از مخابرات که مشکلت حل شده! از خوشحالی رفتم لازانیا درست کردم جاتون خالی...

یه دوستی داشتم از زمان دبیرستان که با هم همکلاس بودیم بنا به دلایلی بهش "علی" میگفتم، ازدواج کرده بود رفته بود ورزقان، تیر ماه امسال صاحب یه دختر شده بود به اسم نیلوفر... خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم، امروز گفتم یه زنگی بهش بزنم حالشو بپرسم، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم اومدن تبریز خونه گرفتن! حال دخترشو که پرسیدم گفت من دیگه دختر ندارم... حسابی شوکه شده بودم... نگو بخاطر بیماری قلبی که از روز تولدش داشته سه هفته پیش مرده بوده!! اینقد حالم گرفته شده بود... خجالت نمیکشیدم مینشستم گریه میکردم! تنها چیزی که طاقت دیدنشو ندارم، دیدن بچه های مریضه! خدا بهش صبر بده...

چند روز پیش هم سرکار بحث تزئین و اینا پیش اومده بود، یکی از همکارا گفت خیلی دوست دارم مخروط داشته باشم واسه تزئین سفرۀ هفت سین و شب یلدا و اینا خیلی میشه ازش استفاده کرد، منم گفتم طرفای خونۀ ما درختاش زیاده، فقط این مخروطا خیلی بالا هستن باید صبر کنیم خودشون بیوفتن پایین! همون روز که داشتم برمیگشتم خونه چشمم مونده بود به درختا که یهویی دیدم یکی از درختا کلا شکسته افتاده زمین!! رفتم جلوتر دیدم دوتا دونه از این مخروطا درست روی نوکش هست... کَندم و برا همکارم آوردم، قول دادم از اون مخروطایی که باز شدن هم اگه دیدم براش ببرم!


مخروط.png




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های جدید، حرف های قدیمی، 
[ جمعه 1 بهمن 1395 ] [ 09:08 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین