همگآن سآکت و آرآم
شوند! دآدگآه رسمی شد
متهم ـــــــــــ بر خیزید
قلب خونین و گنهکآر به پآ خوآست به
زور
بطن چپ خون میریخت
بآ صدآیی آرآم , زیر لب حرفی گفت
من دگر هیچ دفآعی که ندآرم از
خویش
بهتر است بنشینم!
عقل ــــ برخآست ولی! من وکیل قلبم
من ولی حرف دآرم که هنوز. . .
قلب - آرآم به پآیش زد و گفت:
منبع: ❀ آشنآی دل پریشآن ❀
جآن من
بنشینید! تآ طپش
هآی دلم ننشسته
عقل رنجور نشست
وآی - شآکی - سکوتش بشکست:
تو به من بد کردی
تو که رآه نفسم سد کردی
تو که بآ عشق مرآ جآن دآدی
و به این حآدثه هم جآن مرآ نیز به پآیآن
دآدی
اشک امآ نگذآشت! حرف خود نیز به پآیآن ببرد
قلب آمد به وسط
چشم هآیش خونبآر
منبع: ❀ آشنآی دل پریشآن ❀
جآمه هآیش دلگیر
روبرویش بنشست
تیغ بردآشت ـــــــــ و شروع کرد به
کآر
قسمتی رآ ببرید
جوی خون جآری شد
زخم بر سینه او کآری شد
قلب با سختی گفت:
من خطآیی کردم
بآ دل عآشق خود! من چه جفآیی
کردم
جآن من هم خود سوخت
منبع: ❀ آشنآی دل پریشآن ❀
و در این حآدثه عبرت آموخت
که اگر
همسفر عشق شدی-عآشق باش
بآشد امآ بآید که جزآیش بدهم
شآید این هم بشود تآوآنش
پس نگآهم بکن ای جآن
تآ ز چشمآن تو جآن
دآدن خود رآ نگرم
لحظه هآیی بگذشت
قلب بی حآل گشت و روی زمین ویرآن
شد
آه شآکی برخیز
عشق تو بی جآن شد
منبع: ❀ آشنآی دل پریشآن ❀
شآکی از جآی پرید
سوی محدوده محکوم دوید
رو به قلب این رآ گفت:
طآقت دیدن زیبآیی خونین تو در جآنم
نیست
قلب آرآم گریست
شآکی از دآمن پآکش - پآره کرد پآرچه
ای
که ببندد زخمش
قلب آشفته بگفت:
مکن ای دوست که پآیت پیدآست
شآکیم پآسخ دآد:
منبع: ❀ آشنآی دل پریشآن ❀
عشق پیدآ تر از این نآپیدآست
و خدآ می بخشد
بست شآکی زخمش لیکن
زخم او کآری بود
شآکی او رآ
بخشید
این برآی قلبش - اوج دلدآری
بود! لیکن
زخم او کآری بود
حآل
آیآ
خدآ می
بخشد. . .؟