به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

باروون ...
درسته بارون فوق العاده هست و باید دوسش داشت. ولی نمیخوام باشه ...
وقتی دیدم دل آسمون امروز گرفته رفتم و کنارش نشستم. میگن بارون اسم دختر هست ولی من امروز فهمیدم که چقدر مرد این بارون ...
دلش گرفته، ولی بخاطر حرف من داره تحمل میکنه و نمیباره ...
چقدر همه هوای منو دارن - ممنونم
هوا که سرد میشه ...   یاد پاییز دلمو دیونه میکننه ...
کاش تابستون خیلی بلند تر از هر فصلی بود.
چقدر سخته که چیزی رو که دوست داری بگی، نمیخوام ...
من نه بارون میخوام ، نه برگ زرد میخوام ، نه سرما نه با یلدا کاری دارم ...
من همین گرما رو به هر چیزی ترجیح میدم ...
دل من طاقت سرما نداره ...
مریض میشه ...

شهریور ...
مثل پسر بچه ای شده که از ترس شکستن قاب عکس سرشو انداخته پایین و داره بهم نزدیک میشه تا بهم بگه مرتضی ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه ...
ادم مگه میتونه به کسی که دوست داره، بگه نه ...     تو نیا ...
خیلی حس بدی داره که آخرین شماره از انفجار بمبی باشی که خنثی شدنی نیست ...
خیلی سخته شهریور باشی، عزیز باشی، ولی از دیدنت خوشحال نشه ...
خیالت راحت شهریور جان...      منم دلم گرفته از پاییز، از سرما، فقط ترسم از 28 ات که شروع میخواد بشه ...
اون روز رو باید چیکار کنم ؟
بخندم ؟
خسته شدم از این همه خنده، چرا کارگردان کات نمیدهد ؟ 
من که از اول میگفتم بازیگر خوبی نیستم، چرا نقش اول رو به من دادین ؟

ممنون از حضورتون ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: بارون، پایییز، سرما، سردی، شهریور، تابستون، دوست داشتن،
تاریخ : سه شنبه 26 مرداد 1395 | 12:31 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم وقتی این نامه را میخوانی بهترین حال زندگیت را داشته باشی 

باز دوباره محکوم به نوشتن از تو شدم. شش دست را به حکم های دلت باختم باز هم دل بازی میکنی ؟
مثل شاهی شده ام که قبل از شروع بازی مات چشمانت شده است. مگر میشود فکر کرد، وقتی دل تصمیم بگیرد ؟

فکر نبودنت کابوس تمام خواب هایم شده است. مگر میشود روز باشد و تو نباشی ؟
کاش زمان دست من بود. تا این بی عدالتی ها را پایان دهم ...
دیووانه ایم و به بازی زمان اعتراض نمیکنیم. ما عاشقیم و کلا اعتراض نمیکنیم.

چقدر خوب است که دیوانه تو باشم ...
دنیا، برای عاقلان ...
من این دیووانگی را به 100 دنیا نمیدهم.
هیچوقت درک نکردم مگر میشود تو را دید و سالم ماند ؟
مگر میشود تو باشی و عقل تصمیم بگیرد ؟

از کجا باید شروع کنم ؟
با اولین سلامش ؟
که تمام وجودم را مانند دریا، آرامش خزری میدهد ...
کاش باشی و فقط سلام کنی ...

از کجا شروع کنم ؟
وقتی که اسمم را صدا میکند ...
انقدر بلند میشوم، بیشتر از دماوندت ...
کاش باشی و صدایم کنی ...

از کجا شروع کنم ...
هعی ...
کاش این کاغذ هم میتوانست سنگینی از تو نوشتن را تحمل کند. حال روز قلم را نگوییم بهتر است ...
پیش چشمان تو همه خاکستریم !!!

آروز دارم باشی کنارم ...
حرفی نزنی، چیزی نگویم ...
فقط مات چشمانت شب ها را صبح کنم ...

کاش هیچوقت بودنت تا نداشت ...
دوستت دارم بهترینم ...
یا مهدی ...

25 مرداد سال 95 - مرتضی

هستی، ولی با نیستی ات چه کنم ؟  /   تابستانیم، ولی با پاییزت چه کنم ؟
درختم، میترسم از  پاییز سرد  /  با کوچه پرندگانت چه کنم ؟
فرهادم، بین لیلی ها   /  اگر شیرینم نباشد چه کنم ؟
همیشه، دوستت دارم ...  /  این را نگوییم، چه کنم ؟
#خودم 




طبقه بندی: شعر، گفتگو، اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: دنیای شاد ما، دوستت دارم، بهترینم، نامه، نامه به بهترینم، حال عالی، زندگی شیرین،
تاریخ : دوشنبه 25 مرداد 1395 | 09:40 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
از خودم متنفرم ...
تبدیل به چیزی شدم. که همیشه ازش میترسیدم ...
حالا دیگه خودم از خودم میترسم ...
امروز خودم رو گذاشتم وسط و از دور بهش نگاه کردم !!!
واقعا این چیزی بود که همیشه دوست داشتم باشم ؟

چیکار داری میکنی مرتضی ؟

منی که آزارم حتی به یه مورچه نمیرسید... حالا شکستم ...
لیوان !!!
نه ...
دل مهربون ترین آدم دنیا رو ...

کاش از اول هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. که من بخوام این کار رو انجام بدم.
کاش احمق نبودم ...
به بدترینش هم راضی بودم تا اینجوری ...

همیشه فکر میکردم که پای حرفایی که میزنم میمونم ولی انگار اینجوری نیست ...
سعی میکردم که دروغ نگم و اگرم میگم منطقی باشه ...
ولی اینجوری نبودم ...

خیلی ها بهم گفتن که خیلی خوبم و همیشه ازم میخوان براشون دعا کنم !!!
ههه ...
خوب ؟؟؟
حتی خدا هم ازم دلسرد شده بخاطر این همه ظلمی که من میکنم.

میخوام برم روی یه کوه زندگی کنم بدونه هیچ چیز ...
تا آزارم به کسی نرسه ...
فقط میخوام از خوب بودن دوستام و خانواده ام خبر داشته باشم ...
هیچی هم نمیخوام و هیچ انتظاری هم از من نداشته باشن ...
فقط بمونم اونم بخاطر کسایی که از نبودنم نارحت میشن ...

+لعنت به این روزگار نامرد با آدم ای بی مرام وبی محبتش....
- اره دنیا جای ادمایی مثل من نیست ...

خوشحالم اتفاقی افتاد که اون رو خودم رو هم خودم، هم شما شناختین ...

یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه ...





طبقه بندی: اعتراف، احساس نویسی،
برچسب ها: از خودم متنفرم، دل شکستن، روی دیگه سکه، آسیب زدن، تنفر، 11 مرداد، دوست داشتن،
تاریخ : دوشنبه 11 مرداد 1395 | 07:31 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

دیروز یکی از بهترین روز های من بود !!!
چون بعد 3 ماه فوتبال بازی کردم ...   هر وقت فوتبال بازی میکنم تمام غم ها از تن من بیرون میره ...
روزه داشتم و قبل اذان فوتبال بازی کردم !!!
تمام بدنم از تشنگی التماس میکرد. انقدر تشنم بود که راه نمیتونستم برم ...
ولی میدویدم !!!  کلا فوتبال عالیه ...
سر درد داشتم شبش ولی سر دردش شیرین بود !!!

با اون حال خوب امروز رفتم که نمره هامو ببینم ...
میون 5 تا نمره بیست و یه نمره 19.5 یه نمره 10 خودنمایی میکرد !!!
10 !!!
چه درسی ؟   تفسیر موضوعی قرآن !!!
خدایا من این درسو مطمئن بودم بالای 18 میشم !!!
چی شده !!!   یه لحظه قلبم وایساد !!!

من که پایینترین نمره ام 16 بود اونم درس انقلاب اسلامی و ریشه ها بود !!!
کلا دروس عمومی تنفر آور هستن !!!  اه ...
یه فکری کردم که واقعا چرا انقدر پایین شدم ؟؟؟
فکر کردم دیدم این امتحان همش تستی بود و من احمق به کل کلاس تمام تست هارو گفته بودم !!!
استادم رحم نکرده و به همه 10 داده ...

یه لحظه خسته شدم !!!   دوسال تلاشم بخاطر یه اشتباه احمقانه ای که هیچ سودی نداشت سوخت !!!
انقدر حرسم گرفته ...   نه از استاد !!!   نه از بقیه !!!
از خود احمقم که یکم شعور ندارم !!!    ترمی که میتونستم راحت معدل بیست بشم !!!
یه تراژدی وحشتناک شد ...
چی بگم !!!
من به این مرتضی احمق چی بگم ؟؟؟
تمام خستگی دوسال یهو سرم ریخت ...

ولی بیخیال ...
چیزی که نمیشه تغییرش داد رو چیکار کنم ؟؟؟
بعضی تجربه ها سنگین تموم میشه ...
البته چند سال پیش هم همینجور بدجور ضرر کردم !!!
ولی آدم بشو نیستم ...

تنها جمله ای که توی ذهنم هست اینه که میگه :
به جهنم ...

باید واسه ارشد این احمقیت رو جبران کنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
طاعات و عبادتتون مقبول درگاه حق تعالی ...
یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، تفاوت، اعتراف،
برچسب ها: تقلب، تفسیر موضوعی قرآن، امتحان پایان ترم، معدل بیست، نمره 10، امتحان تستی، احمقیت من،
تاریخ : جمعه 11 تیر 1395 | 12:40 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 3 :: 1 2 3


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات