سلام ...
امیدوارم حالتون به خوبی من باشه ...
بهترین روز زندگیم بود ...
چقدر خوبه که هست ...
تا امروز فکر میکردم علی زند وکیلی قشنگ ترین صدایی بود که شنیدم ولی ...
صداش ...
واااااایییی ...
حسی که حالا دارم قابل گفتن نیست ...
خیلی حالم خوبه یعنی فوق العاده عالیم ...
چقدر خوبه که هست ...
وااااااااااااااااااااای اسممو صدا میکرد
بعضی وقتی طعم واقعی خوشبختی رو حس میکنم. امروز 3 بهمن هیچوقت یادم نمیره ...
عالی بود
چقدر خوبه که هست ...
انقدر حالمو خوب کرد که یادم رفت تولد دادشم هست
وااااااااای فوق العاده خوب میکنه حالمو ...
خیلی میخوامت
واقعا نمیدونم چی میگم
مثل دیونه هایی شدم که انقدر خوشحالن که نمیدونن دارن چیکار میکنن ...
امروز عااااااااااااااااااااااالییییییییییییه ...
عاشقتم همیشه
تموم زندگیمو بهت مدیونم ...
ممنوونم که هستی عشق جان ...
راستی دیروز روز جهانی بخل بود
امیدوارم زندگیتون به قشنگترین شکل ممکن رقم بخوره ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: خیلی دوست دارم، بهترین روز زندگیم، بهترینم، عاشقتم، دوست دارم، فوق العاده من، خیلی میخوامت،
مثل ِ اون روزا دیوونتم هنوزم میدرخشی
توو تمامه شبمو روزم میدونی هنوز صدات میاد
دلم میلرزه
قلب ِ تو کلبه ی امنه آرزومه
آیینه ی ، چشمات همیشه روبرومه
آخه واسه من نگات به صدتا آسمون می ارزه ...
هنوزم تو
بهترینی تو همیشه عشق ِ من
حریف خوبیت نمیشه هنوزم
میگذرم از تموم دنیا
تا بمونی واسه من تنهای تنها
تو...
بهترینی تو همیشه عشق ِ من
حریف خوبیت نمیشه هنوزم
میگذرم از تموم دنیا
تا بمونی واسه من تنهای تنها
تو...
♫♫♫
هرچی که میگذره از با تو نشستن بیشتر میشه
شوق ِ دل دیوونه ی من
از دل آسمونا
خدا ، تورو به من داد ...
مثل گُل شکفتی توی سرنوشتم
حالا با داشتنت انگار تو بهشتم
هنوزم به عشق ِ روزای گذشته
مثل ِ اون شبا بهت میگم فرشته ...
هنوزم تو
بهترینی تو همیشه عشق ِ من
حریف خوبیت نمیشه هنوزم
میگذرم از تموم دنیا
تا بمونی واسه من تنهای تنها
تو ...
بهترینی تو همیشه عشق ِ من
حریف خوبیت نمیشه هنوزم
میگذرم از تموم دنیا
تا بمونی واسه من تنهای تنها
تو ...
طبقه بندی: اعتراف، آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: امیر مسعود، متن آهنگ مثل اون روزا، مثل اون روزا امیر مسعود، امیر مسعود مثل اون روزا، متن آهنگ های قشنگ، متن آهنگ امیر مسعود مثل اون روزا، دانلود اهنگ های قشنگ،
سلام ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، تئوری های زندگیم، رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: شازده کوچولو، معرفی فیلم، The Little Prince، سبک زندگی، قشنگی دنیا، معرفی انمیشن،
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
(سعی میکنم با ادبیات کارتون شازده کوچولو حرف بزنم)
من امشب کارتون شازده کوچولو رو دیدم.
شاید واسه یه پسر 21 ساله یکم مسخره باشه که بشینه و کارتون ببینه !!! (مخصوصا توی دوران کنکور )
من از بچگی کارتون رو دوست داشتم و حتی یادم میاد که یه دختر عمه داشتم داشت کارتون سیندرالا 4 رو نگاه میکرد. و خارج از جمع آدم بزرگ ها منم نشسته بودم و باهاش درمورد کارتون حرف میزدم. نمیدونم چقدر توی دنیا کوچیکشون هستین و بهشون اهمیت میدن ...
اون لحظه ای که با یه حس خاص تعریفش میکنن خیلی حس قشنگ و جالبیه انگار سیندرلا خواهر بزرگترشونه ...
کاملا موضوع سیندرلا رو درک کردم که توی چه وضعیتی بود بیچاره ...
دلم براش میسوزه ... خیلی سختی کشیده تفلکی ...
2 روز بعد دقیقا همین کارتون رو خونه مادر بزرگم با دختر خالم داشتمم میدیدم همه فامیل جمع بودن اسمش مریم بود. تقریا 4 سال داشت پسر خالم پرسید مرتضی چیو داری نگاه میکنی ...
منم خیلی جدی جواب دادم سیندرلا 4 !!!
بعدش گفتم دو روز پیش دیدمش ...
بعدش همه بهم یه نگاهی کردن و گفتن مرتضی !!! مریم اینو تازه گرفته تو چجوری زودتر از اون دیدی !!!
دیگه دیگه ...
نمیدونم کارتون دیدن مگه بده ؟
یعنی تو که کارتون میبینی باید با هندزفری گوش بدی و کسی نبینه !!!
همه دوست دارن ببینن ولی میخوان بگن که بزرگ شدن و نمیبینن مسخره هست !!! واقعا مسخره هست ...
به نظر من کارتون هایی هستن که میتونن به اندازه یه کتاب روانشناسی مفید باشن ...
دنیای قشنگیه کارتون !!! حتی بدترین شخصیتش نمیمیره !!!
هممون میدونیم دنیا بچه ها قشنگه ولی هیچوقت خودمون رو همراه باهاشون نمیکنیم.
ما جداییم از اونا و فقط دلمون براشون میسوزه و از روی ترحم تایید و درکشون میکنیم !!!
کارتون هایی هستن که هر کسی به نظرم باید ببینه مثل :
Frozen 2013 ( السا و آنا ) نمره ( 7.6/10 )
Inside Out 2015 نمره ( 8.2/10 )
Kung Fu Panda 2008 نمره ( 7.6/10 )
و ...
میریم سر بحث شیرین شازده کوچولو :
آهنگ سازشم هانس زیمر هست که فوق العاده هست. ( پاندای کنگفوکار، اینتراستاله، اینسپشن، گلادیاتور و ... )
هیچی درمورد این کارتون نمیگم که برین ببینین و مزش نره ...
یعنی عالیه ...
دلم نیومد ببینمش و ساکت بمونم ...
حتما ببینیدش، چون خیلی قشنگه ...
توضیحات :
اسم : The Little Prince
زمان اکران : ۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۵ م
کارگردان: مارک آزبرن
مدت زمان فیلم: ۱ ساعت ۵۰ دقیقه
آهنگساز: هانس زیمر، ریچارد هاروی
جوایز: جایزهٔ سزار برای بهترین انیمیشن بلند
نمره : 7/8 از 10
نمره من : 100%
قشنگترین جمله این انیمیشن به نظرم این بود :
آدم همیشه تنها میمونه اگه اجازه نده کسی اهلیش کنه ...
زندگیتون پر از احساس قشنگی ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، تئوری های زندگیم، رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: شازده کوچولو، معرفی فیلم، The Little Prince، سبک زندگی، قشنگی دنیا، معرفی انمیشن،
عزیزم | محبوبم | نفسم |
مهربونم | دنیام | زندگیم |
رویام | ترسم | بهترینم |
هستیم | امیدم | غرورم |
شانسم | شهرتم | لبخندم |
هنرمندم | آرامشم | شیرینم |
زیباترینم | باهوش ترینم | فوق العاده ترینم |
جونم | دیونتم | عشقم |
فداتم | قربونت برم | الاهی بمیرم |
دلیل زندگیم | دوست دارم | و غیره ام |
هیچ حرفی شیرین تر از میم آخر کلماتت نیست.
همیشه دوست دارم. ممنونم که هستی
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: Z، عزیز، دل، من، همیشه، دوست، دارم،
سلام ...
امیدوارم که حالتون به خوبی من باشه !!!
فرض کنید هر روز وقتی از خواب بلند میشین یکی براتون یه کادو گرون قیمت میخره به طوری که شما حتی نمیتونین 1 بار این هدیه رو جبران کنید.
شما هر روز از خواب بلند میشین و دوباره هدیه ای که همیشه دوست دارین روی میزتون هست !!!
تنها کلمه ای که میتونین به شخص مقابل بگید چیه ؟
جوابگو محبت های بی شمارش میشه ؟
فرض کنین یک سال و 46 روز این کادو روی میزتون باشه و شما هنوز چیزی واسه تشکر کردن نداشته باشین ...
تواناییتون اونقدری نباشه که ازش تشکر کنین ...
چیکار میکنین ؟
حال روز این روز های من هم همین شکل رو داره ...
بودن فوق العاده ترین آدم دنیا کنارم ...
بزرگترین هدیه دنیاست وقتی کسی رو که با تمام وجود دوست داری کنارت هست. خوشبخت ترین آدم دنیا میشی وقتی میبینی که اونم نسبت بهت بی تفاوت نیست ...
ببخشید که نتونستم حداقل یکی از 1000 محبتت رو جبران کنم ...
باور کن سخته ...
حسی که دارم رو نمیتونم واقعا بنویسم ...
نمیتونم واقعا از تو بنویسم ...
از تو نوشتن خب خیلی سخته !!!
هیچکس توی دنیا نمیتونه منو درک کنه چون هیچکس کسی شبیه به تو نداره ...
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه
خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
دنیای قشنگ و فوق العاده مرتضی !!!
ممنونم بخاطر بودنت که هر روزم رو قشنگتر میکنی ...
بعضی وقتا به خودم حسودیم میشه ...
جدی تا حالا شده به خودتون حسودی کنین ؟؟؟
حس که الان دارم ...
+ ببخشید ...
همیشه میخوام از تو بنویسم این کارمو سخت میکنه و نمیتونم درست بنویسم و تمرکز کنم ...
شرمنده که متنی در حد اندازه ات نیست ...
مشکل از من نیست ...
کل ادبیات باید عوض بشه - با چوب دستی نمیشه رفت به جنگ بمب هسته ای
+ دوست دارم به اندازه تمام دنیا ...
خیلی ممنونم که هستی ...
کاش روزی بشه که بتونم 1 از هزار لطفت رو جبران کنم ...
مواظب خودتون باشین ...
قشنگی دنیاتون مثل من ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: شعر، گفتگو، اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: زندگیم، دنیام، نفسم، عشقم، بهترینم، محبوبم، آرامشم،
امروز 6 آبان سال 94 ساعت 5 غروب :
تصمیم گرفتم موقع اذان مغرب بخوابم. روز قبلش نماز نخونده بودم.
اول خواب از دانشگاه شروع شد.
داخل دانشگاه اوایل خوای وضعیت عالی نداشت و دانشگاهش خیلی سطح پایین بود و ما اعتراض کردیم ...
یهو کل دانشگاه تغییر کرد و پیشرفته شد !!!
دانشگاه شبیه به یه پیست رقص شده بود، رقص نور و یه آهنگ بلند !!!
من با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم ...
سعی کردم باهاشون همراه بشم ولی هیچی از کاریی که میکردن رو نمیتونستم انجام بدم بعد ازشون پرسیدم من رو توی جمعتون راه نمیدین ؟
گفت سعی کن یاد بگیری - گفتم باشه ...
روز ها گذشت و من کم کم تونستم باهاشون همراه بشم. یه طور خاصی بود که دیگه داشتم به یه عضو اصلی تبدیل میشدم.
بهم گفتن باید توی تیم فوتبال بازی کنم نمیدونم هر چیزی میگفتن انجام میدادم یه جور خاصی بود.
آرسنال چند روز قبل از یه تیم به اسم شیفیلد باخته بود. ما با همون تیم بازی داشتیم. یه تیم افتضاح بود تیم دانشگاهمون، اصلا بویی از فوتبال نبرده بودن. ( امریکایی ها فوتبال دوست ندارن )
3 تا گل خورده بودیم که منو تازه فرستادن داخل زمین - اول میخواستم دروازه وایسم چون خیلی دوست دارم - بعدش گفتن برو جلو یه دروازبان خوب داریم. دروازبانی که داشتیم دقیقا مثل اولیور کان بود.
ما ستا گل خورده بودیم ولی سعی کردیم اول روحیمون از بین نره ...
زمینی که توش بازی میکردیم استادیوم نبود یه زمین کوچیک مثل گل کوچیک بود. ولی پر از تماشاگر و تشویق زیاد که انگار جام جهانیه اصلا نمیدونستم حساسیت بازی برای چیه !!!
ما کلا 5 نفر بودیم.
خیلی راحت یه گل زدم. و رفتم خوشحالی ام رو با بقیه قسمت کردم ...
تیممون فوق العاده روحیه گرفته بود. و داشتیم خیلی فوق العاده بازی میکردیم و تونستیم گل دوم هم بزنیم و گفتم ایول تیم مقابل داره از ما میترسه ....
یه جوری شده بود که وحشت تموم وجودشون رو گرفته بود ...
اخرین موقعیتم رسید توی دقایق پایانی و با پشت پا گل زدم !!!
بازی رو مساوی کردیم و خوشحالی که حد نداشت ....
توی همین خوشحالی بودم که یهو پرت شدم توی یه خواب دیگه ...
خوابی که ارتباط زیادی با این خواب ها نداشت ...
کاملا از شخصیت خودم دور شده بودم ...
رفته بودم چند سال بعد ...
توی خونه یکدفعه بلند شدم. خونه فوق العاده تاریک بود انگار اصلا برق وجود نداره. ( خونه دقیقا شبیه خونه خودمون بود )
یه لامپ ضعیقی توی خونمون روشن بود. فکر کنم نورش از ژنراتور بود ...
کسی نبود فقط مادرم و یه خانومی بود با ستا بچه !!!
از مادرم پرسیدم اینا کی هستن ؟
گفت اونا خانوادت هستن !!!
پرسیدم امروز چندومه ؟
بهم گفت سال 1400 هست ... ( توی پست قبلی که سال پیش ابان ماه نوشتم گفته بودم 16 سال که تصور خودم بود. درستش 6 ساله چون تاریخ گفته بود.)
واسم سوال اخه یکی از بچه های من 8 سالش بود. چجوری فقط 6 سال گذشته !!!
مامانم انگار میدونست که من این 6 سال کنترلی روی ادمم نداشتم. چون واسش تعریف کردم اصلا اهمیتی نداد بهش و بهم گفت که این حرفارو به خانومت نگو ناراحت میشه بعد فکر میکنه که تو یه ادم دیگه هستی و انتخابش نکردی ...
گفت کم سختی کشیدن حالا میخوای بهشون بگی دوستون هم ندارم ؟ گفتم باشه و قبول کردم ...
رفتم تا حداقل ببینمشون ...
انقدر تاریک بود که اصلا نمیشد دیدشون ...
گفتم یکی برق رو روشن کنه اخه این چه کاریه توی تاریکی نشستین ؟
اصلا کسی به حرفم توجه نکرد ...
خیلی بد بود انگار یه آدم اضافه ای بودم ...
از گذشته خودم هیچی نمیدونستم که چیکار کردم که اینا انقدر از من بیزارن ؟
ولی این حس رو داشتم که یه شخصیت افتضاحی بودم.
ادامه دارد ...
ادامه مطلب
طبقه بندی: اعتراف، داستان نویسی، تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: امام زمان، آمریکا، خواب، خواب_وحشتناک، آخر دنیا، یا مهدی، ظهور،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
از وقتی که 21 ساله شدم دنیا واسم رنگ قشنگتری پیدا کرده و دارم معنی واقعی زندگی رو حس میکنم. خبری از کارایی که قبلا میکردم نیست شاید یه شوخی هایی یا دلخوری هایی باشه ولی در کل بزگتر شدم و سعی میکنم دنیای دور خودم رو قشنگتر ببینم.
انگار دیوار های خونه مثل رنگین کمون رنگارنگ شدن.
همه مردم دنیا چرا انقدر یهو خوش قیافه شدن !!!
چرا دیگه از کسی بدم نمیاد ؟
احساس خوشبختی چیزیه که توی وجود من همیشه پیدا میشه وقتی که تو هستی
الان دیگه بیشتر دعا هایی که میکنم واسه خوشحالی تو هست
خیلی حس خوبیه که یکی دیگرو حتی بیشتر از جونت دوست داری ...
اگه بدترین حال دنیا رو داشته باشی خنده هاش قند تو دلت آب میکنه...
هیچوقت نمیتونی بفهمی که چقدر خندیدنت و حال خوبت فوق العاده هست چون تو نمیتونی خودت رو داشته باشی ...
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که خدا چقدر منو دوست داره که تورو واسم انتخاب کرده !!!
همیشه ممنونشم که فقط یه روز دیگه میتونم با بهترین آدم دنیا همراه باشم
بعضی وقتا بقیه درک نمیکنن منو و شاید به من و حرفایی که میزنم بخندن یا به نظرشون مسخره باشه ...
قضاوت همیشه سخته چون هیچکس جای من نیست که تورو داشته باشه ...
این یبار رو بهشون حق میدم ... بخندین که خنده هاتونم خوشحالم میکنه ...
رسیدیم به وسط قشنگترین فصل بهترین سال که با قشنگیاش منو فوق العاده قافلگیر کرد ...
چه خوبه این سال 95 ...
کاش هیچوقت تموم نمیشد ...
+ بعضیا هستن توی زندگیمون که بخاطر همین بودنشون باید بریم و ازشون تشکر کنیم ...
ممنونم که هستی زندگی من ...
همیشه دوست دارم
موفق باشید ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: پاییز، دنیای من، با تو، سال 95، قشنگی، قشنگ ترین فصل، آبان،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
نمیدونم چیکار میکنه با ادم انقدر حال ادم خوب میشه !!!
مگه میشه
خیلی خوبه یکی رو به اندازه جونت دوست داشته باشی ...
حس جالبی دارم مثل سرباز هایی که با شمشیر رو در رو با دشمن جنگ میکردن و ترس توی وجودشون نبود !!!
فقط به حرفی که رهبرشون زده اعتقاد داشتن و به هیچ چیز فکر نمیکردن ...
این سرباز ها مرگ همراه با پیروزی بیشتر خوشحالشون میکرد تا زنده بودن همراه با شکست ...
حسی که الان دارم شبیه به اون سربازیه که هر کاری میکنه که به چیزی که میخواد برسه ...
فقط خودم ، شمشیرم و یه ارتش که جلوی روم هست !!! ( من سپر ندارم )
واسه شکست دادن مرتضی به یه چیز بیشتر از چیزی که هست، احتیاج هست !!! (عجب جمله ای)
میخواستم بگم من واسه هر چیزی که گفتم و حرفش رو زدم آماده هستم
نه جا میزنم !!!
نه شک دارم !!!
نه میترسم !!!
چون من مرتضی هستم
و هدف دارم !!!
یبار باید بیشنیم و به کسایی که بهمون میگن نمیتونی یا افتضاحی بگیم ؛
برو گمشو ...
12 تا دلیل بهت میدم که از حرفت برگردی عزیزم !!!
چی پیش خودشون فکر میکنن ؟
یادت باشه با خوشبخت ترین و فوق العاده ترین ادم دنیا درست حرف بزنی
ساکت دارم حرف میزنم
+ واقعا پیش خودشون چی فکر کردن ؟
به نظرت خوب میشن ؟
امیدی بهشون هست ؟
البته تقصیری هم ندارن ...
دیونه ها نمیدونن تو کنارم هستی
ههه ...
واسه متوقف کردن من به چیزی خیلی بیشتر از اون چیزی که توی سر هر آدمی وجود داره، احتیاج هست
بازم میگم من مرتضی هستم !!!
نقشه مشکل نداره عزیزم ...
پس چشماتون رو ببندید و مسیرتون رو عوض کنین ...
اره ...
دوستون دارم ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: گفتگو، اعتراف، تفاوت، یک پله بالاتر، رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: اعتماد به نفس، دوست داشتن، سرباز، جنگیدن، زندگی، باور، هدف،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز تولدم بود
روزیه که برای من و کسایی که اطرافم هستن خیلی شیرین و فوق العاده هست.
توی روز تولد اغلب باید از خودمون صحبت کنیم و حس هایی که داریم ...
ولی من میخوام از او بگم !!!
نمیدونم توجه کردین یا نه ....
کسایی هستن که توی زندگیمون میان و طی مدت کوتاهی بخشی از وجودمون رو تشکیل میدن ...
میشن گوشت ، پوست و استخونمون ...
خوشحال که هستن انگار تمام دنیا توی نگاهتون هیچ میشه ...
ناراحت یا اینکه درد دارن شما اون درد رو خیلی شدید تر حس میکنین ...
این آدما ها چطور انتخاب میشن و وارد زندگیمون میشن ؟
احساس میکنم خدا دستش رو گذاشته توی دستم و میگه که مرتضی؛ دیگه خوشبختی
چقدر حس خوبیه ...
خدایا ممنونم ...
امروز تنها تولدی هست که او کنارم هست ...
اونی که تمام امروز سعی میکرد بهترین حال رو داشته باشم...
با این که پیشم نبود ولی با تک تک سلول های بدنم حسش میکردم. چقدر حس خوبیه بودنش
چقدر خوبه که هست
بعضی وقتی باید دست بعضی از آدم هارو بوسید فقط بخاطر این که کنارمون هستن و باعث میشن بهترین حال دنیا رو داشته باشیم.
تولدم توی همین لحظه که ساعت 00:00 هست تموم شد ولی دوست داشتن بهترین آدم دنیا تمومی نداره ...
مگه میشه آدم به همین راحتی از زندگیش دست بکشه ؟
+ ممنونم که هستی و حس خوبی به دنیام میدی
+دوست دارم تا همیشه
یا مهدی ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: او، دوست داشتن، روز تولدم، زندگیم، دنیام، حال خوب، عشق،
صبح داشتم یه خواب خوب میدیدم که یه چیزی روی کمرم منو اذیت میکرد مثل این بود که پتو زیر کمرم گیر کرده ولی هر چقدر تلاش میکردم نمیتونستم این پتو رو کنار بزنم و مجبور شدم با صورت بخوابم ...
صبح که از خواب بلند شدم رفتم تا صورتمو بشورم. متوجه یه چیز عجیبی پشتم سرم شدم !!!
دوتا بال که طول هرکدومش به 2 متر میرسید و وقتی که راه میرفتم روی زمین کشیده میشد، خدایا این چیه !!!
چقدر قشنگ و فوق العاده هست ... سعی کردم تا یه حرکتی مثل پرنده ها بهش بدم که با یه حرکت سریع تمام برگه های روی میزم پخش شد ...
وای ...
از خوشحالی گریم گرفته بود که خدا چرا انقدر منو دوست داره، چون به هر کسی دوتا بال نمیده که پرواز کنه ...
بال های من شبیه بال های عقاب طلایی بود. خیلی قشنگ و زیبا تر ...
گفتم که باید چیکار کنم ؟
غذا چی باید بخورم ؟
میخواستم برم پیش دکتر، خندم گرفته بود. برم بپرسم اقای دکتر فرشته ها چی میخورن ؟
از دوستام کمک گرفتم و هر کسی یه چیزی میگفت و کمکم کردن تا یه لباس درست کنم واسه بال هام ...
واسم خرید میکردن و بهم رسیدگی میکردن ...
دستشون درد نکنه واقعا دوست های فوق العاده ای بودن ...
یه روز سعی کردم برم بیرون و پرواز کنم. تا اون موقع کسی منو ندیده بود ولی موقعی که رفتم و پرواز کردم یکی ازم فیلم گرفت ...
فیلم خیلی سریع توی اینترنت پخش شد و من تبدیل شدم به یه فوق ستاره ...
پسری با بال های دو متری که میتونست پرواز کنه !!!
همه دوست داشتن مثل من باشن و منو خوشبخت ترین آدم دنیا میدونستن طوری شده بود که حتی از دور ترین نقاط میومدن تا باهام عکس بگیرن ...
خیلی حس خوبی بود که بچه های کوچیک رو بغل میکردم و میبردمشون تا آسمون ...
(...)
صبح که از خواب بلند شدم رفتم تا صورتمو بشورم. متوجه یه چیز عجیبی پشتم سرم شدم !!!
دوتا بال که طول هرکدومش به 2 متر میرسید و وقتی که راه میرفتم روی زمین کشیده میشد، خدایا این چیه !!!
چقدر قشنگ و فوق العاده هست ... سعی کردم تا یه حرکتی مثل پرنده ها بهش بدم که با یه حرکت سریع تمام برگه های روی میزم پخش شد ...
وای ...
از خوشحالی گریم گرفته بود که خدا چرا انقدر منو دوست داره، چون به هر کسی دوتا بال نمیده که پرواز کنه ...
بال های من شبیه بال های عقاب طلایی بود. خیلی قشنگ و زیبا تر ...
گفتم که باید چیکار کنم ؟
غذا چی باید بخورم ؟
میخواستم برم پیش دکتر، خندم گرفته بود. برم بپرسم اقای دکتر فرشته ها چی میخورن ؟
از دوستام کمک گرفتم و هر کسی یه چیزی میگفت و کمکم کردن تا یه لباس درست کنم واسه بال هام ...
واسم خرید میکردن و بهم رسیدگی میکردن ...
دستشون درد نکنه واقعا دوست های فوق العاده ای بودن ...
یه روز سعی کردم برم بیرون و پرواز کنم. تا اون موقع کسی منو ندیده بود ولی موقعی که رفتم و پرواز کردم یکی ازم فیلم گرفت ...
فیلم خیلی سریع توی اینترنت پخش شد و من تبدیل شدم به یه فوق ستاره ...
پسری با بال های دو متری که میتونست پرواز کنه !!!
همه دوست داشتن مثل من باشن و منو خوشبخت ترین آدم دنیا میدونستن طوری شده بود که حتی از دور ترین نقاط میومدن تا باهام عکس بگیرن ...
خیلی حس خوبی بود که بچه های کوچیک رو بغل میکردم و میبردمشون تا آسمون ...
(...)
ادامه مطلب کلیک کنید ...
طبقه بندی: اعتراف، داستان نویسی، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بال های قدرتمند، پسر پرنده، خوشبختی، خوشبخت ترین ادم دنیا، خوشبخت، بال های من، پرواز،
سلام ...
پ.ن : ببخشید این پست یکم خودشیفتگی توش بود. توی هر نوشته ای اغراق هست. پس به دل نگرین ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: دریا، ساحل، اقای ایکس، والیبال، غذا خوردن، وزن، ورزش،
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز سعی کردم که نتم رو کم کنم. تا یکم به کارام برسم !!!
فوق العاده سخت بود !!!
ولی با شروع این روز سخت من تونستم با بهترین آدم زندگیم صحبت کنم ...
اصلا صحبت کردن باهاش طوریه که زمان از دستات خارج میشه و نمیدونی که ساعت چند میشه، طوری شده بود که من دوبار صبحانه ام سوخت و اصلا چیزی نخوردم
دیگه ظهر شده بود و تصمیم گرفتم ناهار بخورم و بعد درس بخونم. یکم وقت داشتم تا ظهر و تصمیم گرفتم لباسامو بشورم !!!
در حال شستن بودم که تلفنم زنگ خورد !!!
بابام بود. میگفت مرتضی بیا میخوایم بریم مهمونی خونه دایی !!!
داییم که دایی بابام میشه منم بهش میگم دایی، یه آدم فوق العاده شاد و واقعا از حرفاش آدم لذت میبره ...
کلا خوبه - زن داییم هم یه آدم فوق العاده مهربون ...
من خیلی مقاومت کردم نرم ولی گفتم زشته، برم دیگه ... آخه خیلی از فامیل ها دور هم جمع شده بودن که کم سابقه بود.
گفتم باشه ...
حالا من لباسم همه خیس ...
هعی ...
با هزار بدبختی بشین جوراب هارو خشک کن ...
بقیه رو داشتم ...
رفتم خونه و از اون اول محبتاش منو شرمنده کرده بود. یه طوری میشد که خجالت میکشیدم که نیومدم تا حالا خونشون ...
موقع ناهار شد ...
توی شمال وقتی کسی دعوتتون میکنه اگه شمالی باشه واقعا انقدر سفره رنگی میشه و انواع غذا ها، که دیووونه میشین ...
نمیدونین از کدومش بخورین !!!
مجبورین همرو یه تستی بکنین ...
من که به شخصه خیلی میخورم. شمال دعوت بشین میفهمین من چی میگم
دیگه خوردم !!!
یه فامیل داریم اینجا بهش میگم ایکس؛ این اقای ایکس 110 کیلو بود الان با هزار تا رژیم و پرهیز شده 99 کیلو که 100 نیست خیلی به این تاکید داره !!!
همیشه بهم میگه تو چرا چاق نمیشی ...
غذا رو تا خرخره خوردم و رفتم که بخوابم و تازه خوابم برده بود که مریم دختر عمم با لگد منو میزنه مرتضی بیا بریم دریا !!!
دریا !!!
بیخیال اخه ساعت 5 هم دریا ؟
گفت اره همه دارن میرن !!! منم میخواستم بپیچم، گفتم نه زشته - منم که دریا دوست دارم ( منو یاد بهترینم میندازه و حالمو عالی میکنه )
جالب اینجاست دختر عمم خیلی منو دوست داره طوری هست که اگه شیرنی بدن به همه یکی میگیره مگه بدین به مرتضی !!!
رفتیم دریا و اوایل خیلی شیک روی حصیر نشسته بودیم و صدای دریا رو گوش میدادیم و میوه میخوردیم و بعد من به ایکس گفتم بریم بدوییم گفت باشه من هر روز میدووم و ...
گفتم بیا بریم سر کم آوردن !!!
چه بلایی سرش آوردم رو نمیگم چون خودتون میدونین توی باشگاه چه بلایی سر من میارن
بعد باهاش مبارزه کردم. گفتم من وایمیسم منو بزن !!!
اقای کارته باز ...
خخخ ...
هیچی دیگه !!! کلا نفسش بالا نمیومد ...
بعد رسیدیم به شام که الویه بود کنار ساحل، واقعا الویه هم یه جوری درست کردن که فوق العاده خوش مزه بود ...
همه با یه ساندویچ سیر میشدن ولی من 3 تا خوردم و سیر نشده بودم با هندونه و خربزه متوقف شدم !!!
خخخ ...
اقای ایکس به من میگفت مرتضی چجوری وزنت کم میمونه !!!
میگم من هر روز ورزش میکنم ( کسی نمیدونه باشگاه میرم )
گفت من 1/4 تو نمیخورم...
آخه من 4 ساله وزنم 80 کیلو هست ...
همیشه همینم ...
خخخ ...
قدمم 1/90 همه میگن استاندارده ولی من میگم وزنم باید بیشتر باشه واسه همون همیشه میخورم که کم نشم ...
هیچی دیگه غذا رو خوردیم و من 1/5 ساعت تنها داشتم توی آب راه میرفتم. یعنی فقط تا زانوم تو آب بود ...
بعد با ایکس رفتیم والیبال بازی کردیم !!!
خیلی چسبید و کلا این اقای ایکس پایه مسخره بازی بود !!!
یعنی کارایی که منو این آدم انجام دادیم رو بخوام بگم 3 تا پست طول میکشه ...
خیلی خوبه ...
دوسش دارم. شبیه منه ....
مواظب خودتون باشین ...
تا ابد شاد باشید
دلاتون دریایی ...
یا مهدی ...
پ.ن : ببخشید این پست یکم خودشیفتگی توش بود. توی هر نوشته ای اغراق هست. پس به دل نگرین ...
کسایی که منو میشناسن میدونن که اونقدری نیستم که بخوام به رخ بکشم ...
خواستم ساده بنویسم واسه همون این شکلی در اومد و من هم نوشته هامو پاک نمیکنم !!!
به بزرگی خودتون ببخشین ...
+ چیزی که تموم شده یعنی تموم شده، اسرار به ادامه دادنش واسه هیچکس خوب نیست !!!
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: دریا، ساحل، اقای ایکس، والیبال، غذا خوردن، وزن، ورزش،
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.