به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
امروز اولین روز آبان هست - مهر هم تموم شد ...
ممنون از شما که انقدر لطف دارین به این وبلاگ - واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم ...
دیروز یکی از بهترین روز های من بود - یعنی شرکت توی مراسم دیشب یه حسی رو بهم منتقل کرد که انتظارشو توی محرم داشتم.
امیدوارم عزاداری همتون مقبول درگاه حق باشه ...
احساس میکنم توی پست قبلی یکم زیاده روی کردم - چون دیشب کسایی رو دیدم که احساس میکنم دلاشون پاک شده بود ...
واقعا نمیدونم چی بگم !!!    خدایا شکرت ...   انگار حرف های پست قبلیمو شنیدی - خدایا ممنونم که بعضی وقتا یه چیزایی به ما نشون میدی که قشنگتر از اون وجود نداره ...
دیشب با تمام وجود داشتم محرم رو حس میکردم ...
من سعی میکنم درخواست خیلی کم داشته باشم - ولی اینبار میخوام از شما یه درخواستی کنم ...
پارسال محرم یکی از اهالی روستامون سرطان داشت. یه بچه کوچیک بود - پدرش گفته بود توی محرم هر کمکی که میخواین بهتون میکنم ...
کمک کرد واسه یه کار قشنگی که داشت توی روستامون انجام میشد - پسرش شفا پیدا کرد ...
این چیزایی هست که دور اطرافمون زیاد دیده میشه ...
دیشب توی مسجد یکی رو دیدم که پارسال خوب بود و با روحیه و عالی - امسال سرطان گرفته بود ...
بازم همون روحیه رو داشت - این یکی بزرگ بود و زن و دوتا بچه داشت ...
هعی ...
با دیدن اون صحنه خیلی بهم ریختم - فقط یه چیزی از خدا خواستم ...
خدایا با بقیه کار ندارم ، توی محرم امسال هم انقدر که باید ،  انتظار هاتو برآورده نکردم - خدایا هیچ درخواستی ازت ندارم  ...
فقط شفای بیماران لاعلاج رو ازت میخوام - خدایا سخته دیدن کسایی که دوسشون داریم و سال ها توی محرم سینه زدن ، با سر و صورت شیمی درمانی شده ...
خدایا من هیچی نمیخوام ...   هیچی...   انقدر قبلا دوستم داشتی و من هیچ کاری نکردم - دیگه ...
خدایا سخته کسایی که دور اطرافمون هست رو توی تخت ببنیم - خدایا تو بزرگی ...   مهربونی ...   سال بعدی رو قشنگ تر از امسال کن 
از هرکسی هم که این متن رو میخونه خواهش میکنم برای شفای تمام مریض ها دعا کنه ...  برای کسایی که محرم پارسال بودن ولی امسال پیشمون نیستن ...
فردا عاشوراست ...
یکی از قشنگترین روز های عمرم توی روستامون ...
خیلی قشنگه ...   یعنی فوق العادست ...
دوست ندارم اون روز رو با هیچ چیزی عوض کنم.
شاید بعد عاشورا چند روز نتونم بیام ...
دلم برای تک تکتون تنگ میشه ...  

همتون موفق باشین 

پی نوشت : ممنون از کسایی که توی نظرات از کار من اشکال میگیرن - خیلی دوست داشتم.
ممنون از کسایی که توی نظرات به جمله ی قشنگ پست هام اساره میکنن و کمکم میکنن واسه بهتر نوشتن.
اگه میتونین مشکل نگارشی و... هم از پست هام بگیرین . هر نظری دوست دارین بفرستین !!!
درمورد متن اهنگ ها هم بگم که توی نظرات بگین که این اهنگ براتون چند درصد قشنگ بود.




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویس، احساس نویسی، محرم، 9 محرم، ماه محرم، شفای بیماران، دعا،
تاریخ : جمعه 1 آبان 1394 | 10:40 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
یه تشکر بکنم از نظراتون - ممنونم 
اینم بگم که من توی پست قبلی نگفتم پول بده !!!  گفتم این پول نباید باعث بشه که همو فراموش کنیم - پاش برسه هممون پولو دوست داریم ...
بگذریم ...
امروز روز خوب و عالی بدونه اینترنت شروع شد ...
یعنی اصلا پشت سیستم نرفتم - کاملا نرمال بود تا این که برای اولین بار توی این 8 شب رفتم مسجد - یعنی این روزا کلا هیچ نفهمیدم چطور 8 روز گذشت یه حسی بهم میگه خجالت بکش ...
هعی ...
بعضی وقتا از خودم بدم میاد !!!  ولی بعضی شبا نمیتونسم برم ...
رفتم مسجد ...   چقدر مردم کم شدن توی مسجد !!!  همه هم سن بالا !!!
پارسال خیلی بیشتر بودن ...   این صحنه رو دیدم بیشتر از خودم متنفر شدم - یعنی همه مثل من فکر میکنن ؟؟؟
من توی روستا زندگی میکنم ولی انقدر هم روستا نیست که بگیم روستا !!!
خیلی دوست داشتم یه روستا زندگی میکردم با بافت حیلی قدیمی ...
اینو میخواستم بگم که یکی از اهالی روستا که توی مسجد بود شب قبلش که اومده بود مسجد - ریخته بودن خونش ازش دزدی کرده بودن !!!
خدایا ...
دزد هم دزدای قدیم ، توی روز های محرم ادم میره دزدی ؟
اون از حادثه منا که این همه مردومو از مکه رفتن ترسوندن ...   اینم از مسجد رفتنمون !!!   خدایش داریم به کجا میریم ؟؟؟
اون کسی هم که میگم ازش دزدی شده وضعیت مالی بدی داشت.
من سعی میکنم اینجا کمتر از تلخی بنویسم ولی واقعا امشب خیلی تکون خوردم - همه چیز سینه زدن برای امام حسین نیست ...
درک کردن محرم خیلی مهم تر از این حرفاست ...
خب چی بگم ...   چی میتونم بگم ...   تلخی های این روزا توان صحبت کردن هم به ادم نمیده ...
هدف هامون عوض شده - یعنی مورد داشتیم فقط واسه دیدن دخترا میرن مسجد !!!
هعی ...
امام حسن غریبه ...   اماممون مظلومه ...
یکی از طنز نویسا درباره شبکه های اجتماعی یه صوت گذاشته بود - آخرش گفته بود دارم درد میکشم ...   میگفت دیگه قلمم به طنز نمیره ...
این سینه من درد داره ...
هممون داریم یه کارایی میکنیم که میدونیم درست نیست ولی انجامش میدیم ( توی راس همشون خود من )
لعنت به این زندگی که همه هدفا گم شده ...   چرا لعنت به زندگی ؟؟؟
لعنت به کسایی که انسان بودن یادشون رفته ...
بیاین هممون با کارمون به امامون احترام بزاریم نه سینه زدنمون !!!
من دارم سعی میکنم. شما هم سعی کنین - میشه خوب بود فقط باید به کارامون فکر کنیم.
خدایا بهم کمکم کن که دوباره از غم ننویسم - خدایا به هممون کمک کن ، بخدا هیچ کس گناه کردن رو دوست نداره - خدایا درونمون خوبی هست ...
پس کمکمون که درونمون رو پیدا کنیم...
خیلی حرفا توی این دلم مونده از ادم هایی که ...
بعضی چیزا درد داره ...
بیخیال 

موفق باشید





طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: محرم، 8 محرم، مسجد، امام حسین، احساس نویسی، واقعیت تلخ، زندگی من،
تاریخ : پنجشنبه 30 مهر 1394 | 12:29 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سرم خیلی درد میکنه - یعنی داره منفجر میشه ولی میخوام این پست رو توی این شرایط بنویسم.
امروز بالا خره فیلم سینمایی سر به مهر رو دیدم به اونایی که وبلاگ مینویسن این فیلم رو پیشنهاد میکنم فیلم قشنگیه !!!
این فیلم عامل اصلی شد که من این وب رو راه اندازی کنم - خیلی قشنگ بوود حتما پیشنهاد میکنم ببینید 
امروز خیلی ها بهم لطف داشتند و بیشترین نظر هارو از زمان راه اندازی وبلاگ دریافت کردم - واقعا ممنونم ، نمیدونم دیگه چی بگم ...
امشب میخواستم درباره اعتماد به نفس بنویسم ولی به دلیل سر در و این که اصلا خاطره روزانه نداشتم دیگه ادامه ندادم - شاید یه روز دیگه...
امروز اولین روز محرم بود - به همه تسلیت میگم - امروز تصمیم گرفتم که دوباره نماز بخونم ولی امروز رو نخوندم فقط تصمیم گرفتم !!!
من قبلا نماز میخوندم ولی فقط یه ماه - هیچوقت از یه ماه بیشتر نشد یا پام میشکست یا دستم میشکست اصلا یه جوری اعتماد به نفسم له میشد که دیگه نمیخوندم - واسم دعا کنین که بتونم بخونم ...    شما هم سعی کنین بخونین - احساس قشنگی به ادم میده ...

ماه محرم ...
هیچوقت شروعشو متوجه نمیشم یعنی الان هیچ حسی ندارم نسبت به دیروز ولی امروز با دیروز واسه خیلی فرق میکنه ...
همیشه من محرم رو توی عاشورا فقط درک میکنم و تا میخوام توی حالش قرار بگیرم تموم میشه ...
البته توی این یه ماه هر روزمون محرم بود واسه مسائلی که خودتون هم میدونین ( نگم بهتره  )
هعی ...
نمیدونم چرا بعضی چیزارو نمیتونم خوب درک کنم ...
خدایا بهم کمک کن که بتونم درک خودمو درباره مسائل مختلف بالا ببرم.
درباره آهنگ هم یکی از بچه ها نوشته بود که قبل محرم خودمو خفه میکنم تا محرم ...
هعی ...   خوش به حال بقیه که اهنگ گوش میدن ...
اهنگ های من که چهار فصل شده یعنی محرم و غیره محرم نداره همه روزا فقط دکلمه گوش میدم ( اگه گوش میدین توی نظرات معرفی کنید  )
من ناراحت نیستم ولی - همه الان فکر میکنن که من داغون شدم که دارم از این اهنگا لذت میبرم ...  نه 
دکلمه ها قشنگن ...    به شما هم توصیعه میکنم.
اینم بگم که من پست های خودمو مرور نمیکنم - املاء منم افتضاح هست - پس به بزرگواریتون ببخشید 


به امید فردایی پر از زیبایی ....   



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: ماه محرم، محرم، 22 مهر، خاطرات من، احساسات من، دنیای من، احساس نویسی،
تاریخ : چهارشنبه 22 مهر 1394 | 09:58 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات