روان شناسی من از یاد دادن آنچه كه یاد گرفته ام، هرگز خسته نشده ام. این تنها خدمت ناچیزی است كه می توانم آن را به خود نسبت دهم درباره وبلاگ سلام به وبلاک من خوش اومدید من علیرضا 23 ساله فارغ التحصیل روانشناسی دانشگاه یزد ساکن یزدم خیلی خوشحال میشم با نظراتتون من را راهنمایی کنید مدیر وبلاگ : علی رضا دره زرشکی مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان
شخصیت وسواسی (Obsessive)
این اشخاص بسیار دقیق و مرتب و خوش قول و در عین حال بداخلاق اند. زندگی با چنین مردمی بسیار سخت است. شما هزار لطیفه می گویید آنها نمی خندند. هیچ تلاشی را در راستای زیبا سازی زندگی نمی پسندند. زندگی را در یک قالب خشک ریاضی می بینند و هر کاری را در ساعت خاصی انجام می دهند. کارهایشان را رأس ساعت خاصی شروع می کنند و در ساعت خاصی هم پایان می دهند. اینها معمولاً موفق اند. دائماً کارهایشان را بررسی می کنند احتیاط بیش از حد دارند. در مقابل این گروه شخصیتی، مردم بی قید قرار دارند. در "DSMIV( جدول تشخیصی آماری بیماری روانی ) " ویژگی های زیر را برای شخصیت وسواسی توصیف کرده اند. 1) اشتغال ذهنی نسبت به جزئیات، قواعد، فهرست ها، نظم ها، سازماندهی یا برنامه ها تا اندازه ای که هدف اصلی فعالیت گم می شود. 2) کمال گرایی آنها مانع از تکمیل کارهایشان می شود. 3) شیفتگی شدید به کار و تولید تا اندازه ای که فعالیت های تفریحی و دوستی ها نادیده گرفته می شوند. 4) وظیفه شناسی افراطی، دقت زیاد و انعطاف ناپذیری در مورد مسائل اخلاقی و ارزشی که با هویت فرهنگی یا مذهبی تبیین نمی شود. 5) ناتوانی در دور انداختن اشیاء کهنه و حتی بی ارزش. 6) اکراه در واگذاری تکالیف به دیگران یا همکاری با دیگران مگر این که دیگران روش وی را در انجام کارها به طور کامل قبول کنند. 7) ناخن خشکی نسبت به خود و دیگران. 8) انعطاف ناپذیری و سرسختی. برای کنار آمدن با اختلال شخصیت وسواسی جدی ( Obsessive-Compulsive) باید تلاش کنید و آنها را به روان درمانگرها ارجاع دهید. اما فراموش نکنید که او در باورها و دیدگاهای خود مقاوم است و تغییر کردن برای وی حکم یک فاجعه را دارد. با رعایت آنچه درDSMIV آمده است " حتی وقتی شخصی مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی جبری احساس می کند که ممکن است، مصالحه به سود او تمام شود، ممکن است لجوجانه از تن دادن به این کار خودداری کند و آن را خلاف اصول بداند".
افسردگی یکی از اختلالات خلقی است که در بعضی از افراد با ویژگی های زیر نمایانگر می شود. شخص افسرده معمولاً گریان به نظر می رسد، علائقش نسبت به تمام فعالیت ها رو به کاهش می رود. احساس پوچی، بی ارزشی و گناه می کند، انرژی اش را از دست می دهد و همیشه احساس خستگی دارد. معمولاً وزنش به طور قابل ملاحظه ای کاهش می یابد، خوابش مختل می گردد و دچار بی خوابی یا پرخوابی همه روزه می شود. اگر افسردگی شدید باشد افکار خودکشی نیز دارد. افسرده ها نسبت به همه چیز بدبین هستند. نگرش منفی دارند. دارای کندی روانی حرکتی اند، شعرها و سرودهایشان غم انگیز و مملو از سوز و آه و فغان است. دائماً خود را سرزنش می کنند و از زندگی شان راضی نیستند. زندگی با افراد افسرده بسیار سخت و پرتنش است.
افراد خود شکوفا پدیده های تازه غیر مجرد و حقیقی را از پدیده های عمومی، مجرد و عنوان بندی شده تمیز می دهند، علت ظاهراً این است که آنها بیشتر در دنیای واقعی و در طبیعت زندگی می کنند تا در انبوهی از مفاهیم، افکار انتزاعی، انتظارها، باورها و کلیشه هایی که اکثر مردم آنها را با دنیای واقعی اشتباه می گیرند؛ بنابراین آنها آمادگی بیشتری برای درک واقعیت دارند. یکی از بهترین و سالمترین انواع مختلف تیپ های شخصیتی، افرادِ خود شکوفا هستند، لذا در زیر به طور مشروح به معرفی این تیپ شخصیتی می پردازیم.
برای افراد سالم امکان پذیر است که خود و فطرتشان را بدون آزردگی یا شکوه و شکایت و حتی بدون تفکر زیاد درباره موضوع بپذیرند. آنها می توانند کاستی ها، و گناهان، صفت ها و شرارت های فطرت آدمی را بپذیرند، کسی از خیس بودن آب و سبزی درختان شکایت نمی کند. همانگونه که کودک با چشم های باز، عاری از هرگونه انتقاد، بی توقع و معصوم به جهان می نگرد، یک فرد خود شکوفا نیز گرایش دارد که به همان ترتیب به طبیعت بشری خود و دیگران بنگرد.آنها همه حالات خود را می پذیرند.در این افراد حالت دفاعی، ظاهر سازی، نقش بازی کردن یا ... وجود ندارد آنها نسبت به اعمال تصنعی دیگران، ریا و تزویر، نفاق و گستاخی بی رغبت هستند.
1) معایب قابل بهبود مانند کاهلی، بی فکری، بدخلقی، رنجاندن دیگران 2) تعصب ، رشک و حسد 3) عادت ها، که هر چند نسبتاً مستقل از ساختار منشی هستند در عین حال می توانند قوی باشند. 4) کاستی های نوع بشر.
همه افراد خود شکوفا را می توان در رفتار و در زندگی درونی و افکار ، خودانگیخته توصیف کرد. سادگی و حفظ حالات طبیعی ویژگی رفتار آنهاست.
افراد خود شکوفا، عمیقاً به مسائل خارج از خودشان توجه دارند. در اصطلاح جاری ، آنها بیشتر مسئله مدار هستند تا خود مدار. آنها عموماً برای خودشان مشکل به شمار نمی آیند و در کل توجه زیادی به خودشان ندارند. این افراد معمولاً دارای رسالتی در زندگی هستند و وظیفه ای برای انجام دادن دارند و این الزاماً کاری نیست که آنها برای خودشان ترجیح دهند یا انتخاب کنند، بلکه کاری است که معمولاً نسبت به آن احساس مسئولیت می کنند. مسائل را از افق می نگرند و آنقدر به درختان نزدیک نمی شوند که دیگر جنگل را نبینند.
یکی از ویژگی های افراد خود شکوفا استقلال نسبی آنان از محیط طبیعی و اجتماعی است. این عدم وابستگی به محیط به معنای استواری نسبی در برابر فشارها، ضربه ها، محرومیت ها و ناکامی ها و نظایر آن است. این افراد می توانند در کوران اوضاعی که شاید افرادی را حتی به خودکشی می کشاند آرامش نسبی خود را حفظ کنند. آنها برای پیشرفت خودشان و رشد مداوم به توانایی های بالقوه و منابع پنهانی خودشان متکی هستند. افراد دارای کمبود انگیزش باید افراد دیگری را در کنار خود داشته باشند چون اکثر رضامندی های نیاز اساسی آنها ( محبت، ایمنی، احترام، حیثیت و تعلق) می تواند تنها از طریق سایر انسانها حاصل آید. اما افراد خود شکوفا به حد کافی قوی شده اند که بی نیاز از تأیید سایر افراد یا حتی محبت آنها باشند. ( برعکس افراد مهر طلب)
افراد خود شکوفا این توانایی شگفت آور را دارند که بارها و بارها به گونه ای تازه، در کمال صداقت، خوبی های اساسی زندگی را با احترام، لذت، شگفتی و حتی با شعف تحسین کنند. هر چند که این تجربیات در نظر دیگران می تواند بی رنگ شده باشد این همان چیزی است که " ویلسون "، آن را تازگی نام نهاده است. لذا برای چنین فردی هر غروب آفتابی می تواند به زیبایی اولین غروب باشد و هر گلی بعد از یک میلیون گل ، دوست داشتنی باشد و هزارمین نوزاد به اندازه اولین نوزادی که دیده است برایش مخلوقی خارق العاده به شمار رود. او سی سال پس از ازدواج هنوز از بخت خودش راضی است، و زیبایی همسرش هنگامی که شصت ساله است مایه حیرت او می شود. برای چنین افرادی حتی امورلحظه به لحظه روزانه و عادی زندگی می تواند شور انگیز و مهیج باشد. از طبیعت ، از کودک از موسیقی، از معماری، از هر چیز لذت می برد. مزلو می گوید پس از مطالعه در مورد گلایه های پست، گلایه های عالی و گلایه های ماورایی همگی نشانگر این هستند که اگر می توانستیم مواهبمان را چنان به شمار آوریم که افراد خود شکوفا می توانند و اگر می توانستیم احساس خرسندی مداوم داشته باشیم، این مواهب را در خود حفظ کنیم و قدر این احساس را بدانیم ، آنگاه زندگی می توانست پیشرفت بسیار وسیعی داشته باشد.
این واژه از " آدلر" است. آنها علیرغم خشم، ناشکیبایی و یا بیزاری اتفاقی، دارای احساس همسانی، همدردی و عطوفت عمیقی نسبت به انسانها می باشند ، به همین دلیل تمایل واقعی برای کمک به نژاد بشر را دارند چنانچه گویی همگی اعضای یک خانواده هستند ؛ مانند احساس فرد نسبت به برادرانش، که حتی اگر گاهی پلید هم باشند به طور کلی توأم با عطوفت خواهد بود. با این وجود آنها را آسانتر از غریبه ها می توان عفو کرد. اگر دیدگاه انسان به حد کافی کلی نباشد، و بستر ذهن به حد کافی گسترده نباشد آنگاه انسان نمی تواند این احساس همسانی با نوع بشر را در یابد.
افراد خود شکوفا، دارای روابط بین فردی عمیق تری از دیگر بزرگسالان می باشند. آنها قادر به همجوشی بیشتر، عشق وسیع تر و همسانی کاملترند، و قادرند بیش از آنچه که سایر مردم تصورش را می کنند مرزهای شخصی را از میان بردارند، به هر حال ویژگی های معین و خاصی از این روابط در بین آنها وجود دارد. اعضای دیگر این روابط نیز احتمالاً از افراد عادی سالم تر و به خودشکوفایی نزدیکتر هستند. یکی از پیامدهای این پدیده و نیز پدیده های خاص دیگر این است که افراد خودشکوفا روابط بسیار عمیق را با افراد معدودی دارا می باشند. حلقه دوستان آنها تقریباً کوچک است، تعداد کسانی را که آنها عمیقاً دوست می دارند، اندکند. دلیل آن هم این است که نزدیک بودن زیاد به یک نفر و درک عمیق نیازمند زمان است و به قول یکی از آنها من وقت آن را ندارم که دوستان زیادی داشته باشم". ارادت داشتن موضوع لحظه ای نیست. این افراد تمایل دارند نسبت به همه کس مهربان باشند یا لااقل بردبار. علاقه بسیار به کودکان دارند. غمخوار نوع بشرند ( یکی از سؤالاتی که در بهداشت روانی می شود این است که شما چقدر مردم را دوست دارید و مردم چقدر شما را دوست دارند) در عین حال از کسانی که سزاواریش را دارند خصوصاً از ریا کاران و متظاهران با خشونت سخن می گویند شاید به این دلیل که 1) مستحق هستند 2) این رفتار به صلاح فردی است که مورد حمله قرار می گیرد.
برای همه احترام قائلند. آنها این توانایی را دارند که از هر کسی که چیزی برای یاد دادن به آنها دارد بدون توجه به هر ویژگی دیگری که این شخص ممکن است داشته باشد، بتواند چیزی فرا گیرند و در این ارتباط مدعی هیچ گونه حرمت ظاهری یا منزلت یا اعتبار سنی و شغلی نیستند. همه آنها کاملاً آگاهند که در مقایسه با آنچه که می توان داشت و آنچه که دیگران می دانند، اندک می دانند و به همین دلیل آمادگی دارند که بتوانند از همه کس چیز بیاموزند.
افراد خود شکوفا، قویاً پایبند اخلاقند. دارای استانداردهای اخلاقی معینی هستند. چنان رفتار می کنند که گویی وسایل و اهداف برای آنها موضوعی قابل تمیز است. به طور کلی توجه آنها بیشتر به اهداف متمرکز است تا به وسایل ، و وسایل به طور قطع کاملاً تابع این اهداف هستند. کار را به خاطر نفس عمل انجام می دهند.
آنها معمولاً شوخ طبعند، شوخ طبعی آنها از نوع معمولی نیست، آنچه در نظر افراد عادی مضحک است در نظر آنها مضحک نیست. از این رو مزاح خصمانه ( با رنجاندن دیگران مردم را به خنده وا داشتن) مزاح برتری طلبانه ( به حقارت کس دیگر خندیدن) یا مزاح خارج از نزاکت آنها را نمی خنداند. اختصاصاً آنچه را که آنها مزاح می دانند پیوستگی نزدیکتری با فلسفه دارد تا با هر چیز دیگر. می توان گفت نسبت به بقیه کمتر بذله گویند.
این ویژگی کلی در همه آنها وجود دارد و هیچ استثنایی در آن نیست. هریک از آنها به طریقی نوع خاصی از خلاقیت یا قوه ابتکار را که ویژگی معینی دارد، از خود نشان می دهند. در بعضی از آنها خلاقیت به صورت معمولی یعنی تألیف کتاب، ساختن آهنگ یا تولید اشیای هنری ظاهر نمی شود، بلکه تا حدودی می تواند بسیار متواضعانه تر باشد، چنان است که گویی این نوع خاص از خلاقیت که تجلی شخصیت سالم است به دنیای خارج فرافکنده می شود یا در هر نوع فعالیتی که فرد به آن مشغول است، تأثیر می گذارد. بنابراین ، کفاش و نجار خلاق هم می تواند وجود داشته باشد.
افراد خود شکوفا افرادی کاملاً سازش یافته نیستند، آنها به طرق مختلف با فرهنگ کنار می آیند، اما در مورد همه آنان می توان به یک مفهوم عمیق و معنی دار گفت که در برابر فرهنگ پذیری مقاومت می کنند و از فرهنگی که در آن غوطه ور شده اند نوعی جدایی درونی احساس می کنند. در مجموع رابطه افراد سالم با فرهنگ خود که از سلامت کمتری برخوردار است، رابطه پیچیده ای است که از آن می توان لااقل اجزای زیر را استنتاج کرد: 1) در فرهنگ ما همه این افراد در مورد انتخاب لباس، زبان، غذا و شیوه انجام کارها به نحو مطلوبی قرار دادهای ظاهری را رعایت می کنند و در عین حال افرادی سنتی نیستند و به یقین پیرو مد و شیک پوشی نمی باشند. 2) به سختی می توان این افراد را به مفهوم گرایش های نوجوانی، تند مزاج، افرادی آشوبگر نامید. آنها از خود هیچ گونه بی تابی فعالانه یا نارضایتی لحظه به لحظه مزمن و مداوم نسبت به فرهنگ و یا مشغله ذهنی در جهت تغییر سریع آن نشان نمی دهند گرچه به اندازه کافی از بی عدالتی به خشم می آیند. 3) احساس درونی کناره گیری از فرهنگ الزاماً آگاهانه نیست، اما همه آنها این احساس را از خود نشان می دهند.
آنها می توانند بدون زیان رساندن به خودشان و بدون ناراحتی منزوی باشند، به علاوه آنها خلوت و انزوا را بیشتر از افراد معمولی دوست دارند. اغلب برای آنها امکان پذیر است که دور از صحنه نزاع باشند و از آنچه که موجب آشفتگی دیگران می شود خود را آسوده و آرام نگهدارند. برای آنها آسان است که محتاط و کناره گیر و نیز آرام و متین باشند؛ بدین ترتیب این امکان نیز برایشان وجود دارد که بتوانند بدشانسی های شخصی خود را بدون واکنش خشونت آمیز، چنانکه افراد عادی نشان می دهند، بپذیرند. به نظر می رسد که آنها قادرند شأن و مرتبه خود را حتی در شرایط نامطلوب حفظ کنند، شاید این امر از آنجا ناشی می شود که آنها بیشتر مایلند به تعبیری که خودشان از این وضعیت دارند اعتماد کنند تا به آنچه سایر مردم درباره آن احساس یا فکر می کنند. کناره جویی در افراد عادی با دردسرها و مشکلات خاصی همراه است که به عنوان سردی، تکبر، نداشتن عاطفه ، غیر دوستانه بودن و حتی عداوت تعبیر می شود.
یکی از شرایط ازدواج موفق همسانی یا نزدیکی شخصیت ها به یکدیگر است. مسلم است که یک فرد با شخصیت درون گرا ، با کسی که شخصیت برون گرا دارد به زندگی خوشی نمی رسد . یکی به گوشه انزوا علاقه دارد که داستان بنویسد یا بخواند و یا نقاشی کند، دیگری رابطه با مردم را می پسندد، سفره ای گسترده دارد و محیط شلوغ را می پسندد. عقیده ما بر این است که درون گرایان نباید با برون گرایان ازدواج کنند آمار نشان می دهد که چنین همسرانی به مدت یک تا دو سال روابط خوبی دارند، از یکدیگر چیزهایی یاد می گیرند و این اکتشاف تا مدتی برخوی طبیعی یکی از آن دو سرپوش می گذارد. مثلاً آنکه برون گرا است، کمی ساکت می شود، اما زندگی طولانی مدت این زوج ، با سازش همراه نخواهد بود. برخی مردم معتقدند که اگر یک نفر غمگین و ساکت، همسری شاد و خندان داشته باشد، خوب است. اما سؤال این است که به کدام بها این ازدواج دوام می آورد، آنکه شاد و خندان است همنشین خود را می طلبد. او پس از زمانی کوتاه از یک نفر ساکت خسته می شود و آنکه ساکت است از پُرگویی و شادمانی همنشین به آزردگی می رسد. بنابراین در ازدواج باید به سنخیت شخصیت ها باهم اندیشید به طور اعم زوجین باید در صفات شخصیتی قدری به هم شبیه باشند.
پیوندهای روزانه پیوندها صفحات جانبی
آمار وبلاگ
|
||