" تلح وشیرین _ 255"
از پای بردوش هارون تا لگد بر باسن !!!
بگذارید یک حکایت از عهد قدیم و یک حکایت از عهد جدید بگویم و بعد منظورم را از این حکایات بیان کنم:
یک روز هارون الرشید خلیفه عباسی به باغ وزیر برمکی خود رفت.هارون از دیدن باغ زیبا به وجد آمد و هوس کرد یکی از سیب های درشت و آبدار درخت را بخورد ، لذا به وزیرش گفت:
آن سیب زیبا را برای من بیاور !
وزیر گفت:قربان سیب در جای بلندی است اجازه دهید باغبان را که همین نزدیکی است صدا کنم تا سیب را بکند!
هارون گفت :نیازی نیست بیا و بر دوش من برو و سیب را بکن!
وزیر گفت:حضرت خلیفه به سلامت باد! من چنین جسارتی نمی کنم!
هارون گفت :من به تو امر می کنم ،ما با هم این حرف ها را نداریم !!!
هارون دستانش را قلاب کرد و یحیی برمکی بالا رفت و بر دوش خلیفه هارون الرشید سوار شد وسیب را کند . وقتی سیب را خوردند، هارون خیلی خوشش آمد و گفت:
باغبانت را صدا کن تا او را تشویق کنم و انعام دهم .
یحیی باغبان را فراخواند،باغبان که از دور ناظر ماجرا بود بر خود لرزید .هارون گفت:
چقدر سیب های خوشمزه ای پرورش داده ای. از من چیزی بخواه تا بهره مندت سازم .
باغبان گفت:قربان من وظیفه ام را انجام داده ام و چیزی نمی خواهم؛ فقط یک درخواست دارم !
هارون گفت :بگو !!!
او گفت: فقط یک دست خط از شما می خواهم که بنویسید "من برمکی نیستم!!!"
هارون خندید و درخواستش را اجابت کرد. از قضا مدتی بعد هارون به خاطر موضوعی بر جعفر برمکی خشم گرفت و دودمان برمکیان را بر باد داد ،آن ها را قتل عام یا به زندان افکند! هر جا برمکی می دیدند می گرفتند.باغبان باغ را هم گرفتند و گفتند :تو نیز از برمکیانی! او نامه هارون الرشید را نشان داد و جان به سلامت برد. ظریفی از او موضوع را پیرسید و او شرح ماوقع بگفت،ظریف گفت:
چطور این روز را پیش بینی کردی؟
گفت:آنگاه که وزیر بر دوش خلیفه سوار شد و بالا رفت فهمیدم که سقوطش نزدیک است !!!
اما حکایت دوم: خیلی سال پیش عضو شورایی آموزشی و فرهنگی بودم،رییس سازمان و معاونانش هم با عده ای از مدیران شرکت داشتند. جلسه که به اتمام رسید، دیدم معاون با رییس اش شوخی خارج از عرف می کند.رییس هم لگدی پراند و بر باسن معاونش نشست !!! هر دو قاه قاه خندیدند!!! اطرافیان هاج و واج به این صحنه نگاه می کردند!!! به یاد قصه خلیفه و وزیر برمکی افتادم و به کنار دستی ام گفتم :
عمر مدیریت اینان به سرآمده!!!
با تعجب گفت:چرا؟
گفتم:حرمت و حریم رییس و مرئوس شکسته شده!!!
مدتی بعد نیز همین طور شد.
حال ای جان برادر ؛ رییس هستی یا مرئوس قدر جایگاهت را بدان و از حریم خارج نشو ، محیط سازمان و اداره و موسسه محیط کار و تلاش و جدیت و انضباط و حریم و حرمت است،رفاقت را در حد مجاز بگذار برای وقتی دیگر!!! مدیریت های رفاقتی و شکستن رییس و مرئوسی و پای بر شانه و لگد بر باسن دوام چندانی نخواهند داشت!!!
از من گفتن بود. خود دانید؟؟؟!!!
قاسم پزدان پناه
@Sepidar338