منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 15 خرداد 1398 06:38 ق.ظ نظرات ()

    به زخم های بی شمـــارِ کشورم ...


    دردِ این روزهایِ من شـــعر است
    شــــعر شور و شعورِ آیینی است
    دردِ بی دردهایِ دیـــــن گمــــراه
    دردِ دین نیست دردِ بی دینی است

    کَدخُدایـانِ اختــلاس اندیـــش
    تــاج دارانِ ظاهــرأ درویــــش
    شهرِری هایِ عبـدِ غیرِ عظیـــم
    کُت و شلوارهـایِ در تجریـــش

    در دلِ سجده هایتـان بی شــک
    مُهرِ داغ است مِهرِ ایمـان نیست
    زر و زوری که هســـت زیورِتـان
    خوانده ام هیچ جایِ قرآن نیست

    صوریِ سور و ساتِ سوریه اید
    فقـــرِ نـــان را ولی نمی بینید
    سوگــــوارِ غمِ فلسطیــــن اید
    سیســــتان را ولی نمی بینید

    اصلِ چیــــن است پرچمِ ایران
    زیره دیگر وزیـــرِ کرمان نیست
    دستِ تبریـــز اشـــک می ریزد
    چرم شهری به پایِ ایران نیست

    زخمیِ وعده هاست کرمانشـاه
    صبرِ کارون گذشته است از حَد
    سقطِ دین از جنین شروع شده
    تَن فروشــی رسیــده تا مشهد

    پشتِ این اختیـــارِ اجــباری
    برّه امروز گرگ تر شده است
    جایِ ترویجِ دیـــن به آبــادی
    کشورِ قم بزرگ تر شده است

    گُل نشین هایِ کاخ سبزِ ستم
    بوسه ی خـــار را نمی فهمند
    کــــارمندانِ کــــودک آزاری
    کـــودکِ کـــار را نمی فهمند

    می کُشد شهوتِ خُرافه پرست
    گربه ی حجله ی عروســـی را
    می کُند در لباسِ دیــــن بدنام
    طوسیِ شیخ ، شیخِ طوسی را

    شاه از اصلِ خویش افتاده است
    اســـب بُرده است اصلِ بازی را
    چه قَدَر ســـاده می کند راضـی
    شـرحِ قاضی شُریحِ قاضـــی را

    از قَضا در قَضا/یِ عصرِ علـی
    فتنه ای در لباسِ حصــر نبود
    مالــکِ اشـــترِ سپـــاهِ علـی
    مالکِ زرق و برقِ قصــر نبود

    و علی این شرافــتِ تاریــخ
    فرق دارد چقــدر ایــــمانش
    پینه افتاده جــایِ پیشــــانی
    بوسه بوسه به پایِ دستانـش

    سهمی از سایه ی درخت نداشت
    چاه کن بود و چــاهِ نفت نداشت
    بی نیـــازِ نیــــازمنـــدان بـــود
    تاجداری که تاج و تخت نداشت

    مثلِ آیینه بود ســـنگ نبــود
    ذوالفقاری که فکرِ جنگ نبــود
    آخرِ نامه اش به دشمنِ خویش
    جایِ توهین نوشته است : درود

    کــاش یک ذرّه از عدالـتِ او
    در رگ و ریشه شُمایــان بود
    آنچه ما را حقیـــرِ دریــا کرد
    بی خــــداییِ ناخدایــان بود

    دینِ من ذرّه ای پشیـمان باش
    جاهلیّت بس است ایـران باش
    روزبه بـــاش بهتـــر است امّا
    مثلِ سلمان کمی مسلمان باش


    #ابراهیم_زمانی_قم


    @tanhatarinzaker

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 15 خرداد 1398 05:53 ق.ظ نظرات ()

    شادزیستن


    خواندنی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خجالت می کشم...

    ✍️مهسا ریحانی
     
    هر بار که از کنار یکی از آن ها رد می شوم، خجالت می کشم.
    ناخوداگاه، سرم را پایین می اندازم.
    یا که سعی می کنم چشم در چشمشان نشوم.
    اصلا نمی دانم چشم هایشان چه حسی دارد،
    حتما پر از درد و  شاید هم پر از کینه است.
    یا که کلا سرد و بی روح است، مثل این شهر...
    هربار به خودم می گویم
    این بار دیگر به چشم هایشان نگاه می کنم
    ولی باز هم نه... نه خجالت می کشم
    از سر و وضعم، از کفش هایم، بوی عطرم، موبایلم،
    ... از لباس های گرمم!
    از جیب پالتوم که دست هایم را در سرما گرم نگه می دارند،
    از تمیز بودنم، خجالت می کشم.
    اصلا من به چه حقی آن ها را به یک چشم می بینم؟
    «زباله گردها»!
    شاید که نه حتما، هرکدام از شهر و دیار و ریشه ای متفاوتند،
    و قطعا هرکدام پشت این صورت های دود زده، چهره های متفاوتی دارند،
    و هنگام خواب، اگر سرما و دغدغه ی فردا مجالشان دهد،
    رویاهای متفاوتی هم دارند...
    شاید آن نوجوانی که دیروز از کنارم گذشت و آنقدر نجیب بود که با بار بر دوشش (زباله های من بر دوشش) از پیاده رو به خیابان رفت تا من راحت تر قدم بردارم،
    ...رویای خلبان شدن در سر دارد...

    یا پسر قدبلندی که تا به حال دوبار در محل به او بر خوردم،
    هدفش صاحب شدن یکی از خانه هایی است که بهترین زباله ها را 'هر شب'،از سطل آشغالش جمع می کند..
    نمی دانم، فکرهایم زیر سقف و در رختخواب گرم،
    با دردهای او همخوانی ندارد
    بازهم خجالت می کشم...

    شما چطور بزرگان شهر و شهرداری
    شما هم خجالت می کشید؟


    @MyAsriran


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • اعتبار در چیست؟


    برای تولد دوستم دنبال هدیه می‌گشتم.
    به ویترین یک جواهر فروشی در نیوزیلند رسیدم که چشمم به یک گردنبند مروارید افتاد.
    در بین تمام گردنبندهای صد دلاری داخل ویترین فقط این گردنبد برچسب ده دلاری داشت. وارد مغازه شدم. گردنبند را درخواست کردم.
    فروشنده بارکد را اسکن کرد.دیدم قیمت صد دلار روی صفحه کارت‌خوان ظاهر شد.

    به فروشنده گفتم: فکر کنم اشتباه شده چون برچسب ده دلاری کنار این گردنبند بود.
    آقای فروشنده با صاحب مغازه تماس گرفت تا علت اختلاف قیمت را بپرسد.
    تلفنش که تمام شد رو به من گفت: 

    قیمت این گردنبند صد دلار است ولی احتمالا موقع برچسب زدن اشتباه شده.

    گفتم: من فکر کردم ده دلاره، خیلی ممنون با این قیمت نمی‌خوام.
    فروشنده در حالی که که جعبه را در یک کیف کاغذی می‌گذاشت، گفت: 

    من که از شما صد دلار نخواستم.شما همون ده دلار رو بپردازید. اشتباه از ما بوده!

    با تعحب گفتم: نمی‌خوام به شما خسارت وارد شه.

    فروشنده گفت: خسارت اینه که اعتبار ما کم بشه.
    ما به خاطر نود دلار اعتبار‌مون رو کم نمی‌کنیم.

    بعد فاکتور ده دلاری را دستم داد و گفت:
    امیدوارم از خریدتون راضی باشید.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •   فرجام تلخ حقگویان!

    سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان. در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد؛ سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: 

    حرف آخرت چیست ؟ 

    گفت : خدا ... خدا...خدا... او مرا نجات خواهد داد. 

    وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ از او سؤال شد: 

    آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟ 

    گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت می دانم؛ عدالت ... عدالت ...عدالت... 

    گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد. مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد. آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛ سؤال شد: 

    آخرین حرفت را بزن! 

    گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود! 

    با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند. تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد! 

    چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را می گویند و به «گره ها» اشاره مى كنند .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  عابد مغرور یا گنهکار شرمنده؟!

    روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می‌گذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى می‌کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: 

    «خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.»

    مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: 

    «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.»
    در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: 

    «ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی‌کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.»

    خدا ستار العیوب است. هیچ وقت آبروی کسی رو نبرید، چون آبروی کسی را بردن  حقّ الناس و نابخشودنی است.
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •    فلسطین مظلوم !


    این شعر را من در سال ۱۳۴۹(نزدیک به نیم قرن پیش) سروده ام....

    و اکنون به مناسبت "روز قدس " به شما تقدیم می کنم . به امید روز آزادی قدس و همه سرزمین های اشغالی مسلمانان جهان و بهروزی همه آنان . 

    به امید روزی که برای رسیدن به آرمان های مقدس خود علاوه بر "شور" و" شعر  "و"  شعار " قدری هم بر " شعور "بیفزاییم!! 

    امروزه رفع فقر و گرسنگی و بیکاری و تورم کمرشکن در ایران بر کمک به مردم مظلوم فلسطین اولویت دارد!

     

               درود بر همه مردان عزم پولادین

              درود بر همه رزمندگان خشم آگین

              درود بر همه پویندگان راه نجات

              درود برهمه جویندگان حقّ و یقین 

              درود بر همه جنگاوران و جانبازان

              درود بر همه آزادگان روی  زمین

              درود بر همه تن های دست شسته زجان

                درود بر همۀ بازوا ن پولادین

             درود بر سر پر شور نو جوان چریک

             که می دهد سر خود در ره دفاع از دین

              درود بر شرر قلب های توفنده

             که شعله می کشد از سینه های خشم آگین

             درود بر صف موّاج توده های چریک 

              که نعره شان شکند پشت دشمن دیرین

              درود بر کف صحرا و خیمه های کبود

                که پرورند به دامان چریک پولادین

                درود بر لبن پاک مادران عرب

                که شیرمرد بسازد ز کودکی شیرین

                 درود بر تپش قلب کوچک طفلان

                که ناگهان شود آماج تیر زهرآگین

                درود بر نمکین خنده های طفل شهید

                 که نقش بسته به لب های کوچک و خونین 

                  درود بر عطش کودکان  آواره

                   که در صحاری اردن غنوده اند غمین

                    درود بر شرر و شعله مسلسل و توپ

                    که ظلمت شب سنگر شود از آن رنگین

                    درود بر شفق سرخ رنگ قدس عزیز

                     درود بر شرف و همّت" صلاح الدین "

                     درود بر سخن پاک سرور شهدا (ع)

                     که " مرگ سرخ بود به که زیستن ننگین "

                     درود بر تو ! ایا کودک فلسطینی !

                     که توده های مسلمان کند تو را تحسین

                      بجنگ خلق فلسطین ! بکوب استعمار !

                      بساز میهن آزاد و زنده کن آیین

                      امید آن که به روزی کنار هم جنگیم

                       علیه دشمن اسلام از یسار و یمین

                       سرود دلکش تو بشکند سکوت فضا

                        ز خواب خوش بپراند یهود کاخ نشین

                        درود ملت مسلم به خاک پای تو باد !

                        نگاه دار تو باشد خدای عرش برین 


                         ( سید علیرضا شفیعی مطهر )

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آخرین ویرایش: جمعه 10 خرداد 1398 07:38 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 8 خرداد 1398 05:35 ق.ظ نظرات ()

    به انسان بودنت شک کن !

    خیلی قشنگه حتما بخونید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سخنانی از انیشتین


    1_ فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد اما آن یکی نه!
    2_ عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم.
    3_ من هوش خاصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.
    4_ سعی نکنید موفق شوید, بلکه بکوشید با ارزش شوید.
    5_ یکی از قوی ترین عللی که باعث ورود آدمی به عرصه علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.
    6_ مثال زدن فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست، تنها راه آن است.
    7_ زندگی مثل دوچرخه سواری است برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
    8_ حقیقت آن چیزی است که از آزمون تجربه سربلند بیرون آید
    .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات