منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • #طنزسیاهنمایی /57

    خروس بی محل!!

    گفت: ایران ازمجموع ۱۵کشور اروپایی بزرگ تر است!

    ایران بیش از ٦٠ برابر کل اروپا نفت و گاز کشف شده دارد!

     ایران ۳۸برابر اروپا ذخایرمعدنی دارد!

    ایران به تنهایی از کل قارۀ اروپا ثروتمندتر است!
    كشورى با این ثروت عظیم ولى فشار زندگى بر مردمش در حد سومالی!
    مشكل كجاست؟!!!

    گفتم :مشکل از تو و امثال توست!اگر تو و امثال تو این قدر سرتون رو توی کتاب ها نکنید و این قدر این آمارها و ارقام رو ردیف نکنید،هیچ کس دیگه این حرفای زیادی رو نمی زنه.  

    گفت: در شهری مردم برای سیرکردن شکم خود و خانواده شون دو سه جا کار می کردن و شب ها دیروقت می خوابیدن. سحر که می شد یک خروس با صدای خودش خواب همه را آشفته می کرد. یک روز همۀ مردم خواب آلوده به خانه صاحب خروس یورش آوردند و خروس را سربریدند!از آن پس دیگه  همه راحت تا ظهر روز بعد می خوابیدند!

    گفتم: آفرین بر تو! تو همون خروس بی محل هستی!برو بخواب تا......! 

    و این قدر #سیاهنمایی نکن! 

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ره توشه سلوک
     
    ذخائر مؤمن بعد از مرگ


    إمام صادق(ع)فرمود: 

    شش چیز است که مؤمن  پس از مرگ هم از آن بهره مندمی شود:

    - فرزند شایسته ای که برای پدرآمرزش بطلبد،

    - و قرآنی که از آنِ او باشد و مورد استفاده قرار گیرد،

    - و چاه آبی که می کَنَد،

    - و درختی که می کارد،

    - و چشمه آبی که در راه خدا جاری می کند،

    - و رَوِیّه نیکی که از او به یادگار مانده و دیگران از آن پیروی کنند.


    (خصال صدوق، باب السّنّه،حدیث ۹)(۹۵)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  زاغ سخنگو

    قصه های شهر هرت/قصه 89

    #شفیعی_مطهر

    در زمان سلطنت ابدمدت اعلی حضرت هردمبیل بر شهر هرت هر پنج سال یک بار یک مسابقۀ بین المللی بین طوطی های سخنگو برگزار می شد. شهر هرت تحت مدیریت داهیانۀ!! هردمبیل در زمینه های اقتصادی،علمی،فناوری و...هیچ دستاورد قابل ذکری نداشت که در عرصۀ بین المللی قابل عرضه و افتخار باشد. بنابراین هردمبیل دستور داد در این زمینه نهایت تلاش و کوشش انجام شود تا در مسابقۀ طوطی های سخنگو لااقل دارای رتبۀ قابل قبولی بشود.

    بدین منظور اطّلاعیّه ای صادر شد و از همۀ دارندگان و پرورش دهندگان طوطی خواسته شد که اگر طوطی سخنگویی پرورش داده اند که بتواند در سطح جهان بدرخشد، آن را به دربار اعلی حضرت بیاورند.

    به دنبال انتشار این اطّلاعیّه تعدادی از پرورش دهندگان طوطی با طوطی های دست پروردۀ خود در دربار حاضر شدند. دربار توسّط چند کارشناس خبره چند طوطی برتر را برگزید و از صاحبانش خواست طوطی ها را برای شرکت در مسابقۀ داخلی آماده کنند،تا طوطی برتر ملّی برای شرکت در المپیک بین المللی شناخته و اعزام شود.

    در همین زمان یک شیّاد زیرکی بود که نقطۀ ضعف هردمبیل را شناخته بود،به وزیر دربار مراجعه و پیشنهاد کرد :

    شما به جای عرضۀ طوطی سخنگو به مسابقات جهانی، موضوع «زاغ سخنگو» را مطرح کنید تا همۀ جهانیان از هنر شهر هرت مبهوت شوند و هیچ کس و هیچ کشوری نتواند با ما رقابت کند!

    وزیر پرسید: زاغ که نمی تواند سخن بگوید! ما زاغ سخنگو از کجا بیاوریم؟

    شیّاد گفت: آن بر عهدۀ من! شما فقط به من ده سال زمان و مقداری امکانات بدهید،من زاغی تربیت می کنم که نه تنها سخن بگوید،بلکه سخنرانی هم بکند!

    وزیر ساده دل با شگفتی و خوشحالی این خبر را به عرض ملوکانه رساند. شاه با ذوق زدگی امر به احضار آن مرد داد و به او گفت:

    تو برای انجام این کار شگفت و بی نظیر هر امکاناتی بخواهی دستور می دهم تا در اختیارت بگذارند. من می خواهم با نشان دادن یک کار خارق العاده روی دشمنان داخلی و خارجی خود را کم کنم. از بس این خارجی ها اختراعات و اکتشافات و پیشرفت های خود را به رخ ما کشیدند،خسته و شرمنده شدیم. حالا در مراسم افتتاحیۀ مسابقات شخصاً شرکت می کنم و چنان نطقی غرّا ایراد می کنم که همۀ رقبا را سرِجای خود بنشانم! می خواهم هنرت را به خرج جهانیان بدهی! 

    شاه سپس به وزیر دستور داد: 

    این مرد هر چه می خواهد از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در اختیارش بگذارید.

    مرد شیّاد که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید،فهرست بلندبالایی از نیازمندی های خود را از قبیل حقوق نجومی ماهیانه،چند قصر بزرگ با کلّیِۀ امکانات ،وسیلۀ نقلیه و تعدادی کُلفت و نوکر و...تهیه و به وزیر ارائه داد.

    وزیر ظرف چند روز همۀ درخواست های شیّاد را تهیه و در اختیارش قرار داد.

    مردک شیّاد در قصر بزرگ مستقر شد و برای خود و خانواده اش یک زندگی شاهانه برقرار کرد و مشغول عیش و نوش شد.

    روزی یکی از دوستان محرمش از او پرسید:

    به راستی تو چطور می خواهی زاغ سخنگو پرورش دهی؟ آخر زاغ که نمی تواند سخن بگوید!

    مرد شیّاد با پوزخندی مسخره آمیز پاسخ داد:

    تو چقدر ساده ای! من هم می دانم که هیچ کس نمی تواند به هیچ زاغی سخنگویی بیاموزد!فعلاً که بساط بخور بخور ما برقرار است .حقوق نجومی و قصر شاهانه و وسیلۀ نقلیّه و کلفت و نوکر و...حالا کو تا ده سال دیگر؟! تا ده سال دیگر کی مرده و کی زنده؟! خود اعلی حضرت که همین حالا هم مُردنی است! با مرگ هردمبیل دیگر هیچ ملّتی زیر بار دیکتاتوری هردمبیلک نمی رود! 

    تو ظاهراً هنوز با نظام هردمبیلی شهر هرت آشنا نیستی! در این جا هر روز باید با وعده هایی تازه سر مردم را شیره مالید! مردم کم حافظه اند. تا حالا دیده ای کسی بیاید بپرسد چرا به وعده های دیروزت عمل نکرده ای؟ فعلاً زندگی شاهانه را عشق است! بزن به سلامتی اعلی حضرت هردمبیل!!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تقلید کورکورانه!

    چوپانی تعریف می کرد، گاهی برای سرگرمی با یک چوب دستی دم در آغل گوسفندان می ایستادم و هنگام خارج شدن گوسفندان، چوب دستی را جلوی پایشان می گرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن می شدند.
    پس از آن که چندین گوسفند از روی آن می پریدند، چوب دستی را کنار می کشیدم، اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می پریدند.
    تنها دلیل پرش آن ها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند!!!!!!
    گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است.
    تعداد زیادی از آدم ها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش می دهند؛ مایل به باور کردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند؛ مایل به پذیرش بی چون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.

    ********
    وقتی خودت را همصدا با اکثریت می بینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقاً فکر کنی!!!!
     
    دیل_کارنگی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  خرانه و بُزانه!!

    خری حاکم جنگل شد.

    خر حیوانات را مجبور کرد ساعت ۶ صبح بیدار و ۶ عصر بخوابند!

    دستور داد که هرکدام از پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند ۶ لقمه غذا بخورند.

    اگر خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم ۶بازیکن داشته و زمان بازی نیز ۶ دقیقه باشد!

     خر قوانین شش‌گانه وضع می کرد.
    در یک روز دل انگیز خروس ساعت ۵:۲۰دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند.
    خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت:
    قوانین ما از همه قوانین دیگران کامل تر است و خروج از این ها و تخلف از قانون های شش‌گانه جرم محسوب و منجر به اشد مجازات می شود.
    سپس طی مراسمی خروس را اعدام کرد.
    همه حیوان ها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقت بیشتر قوانین را اجرا می کردند.

    بعداز گذشت چندین سال خر بیمار شد و درحال مرگ بود.
    شیر به دیدارش رفت و گفت:
    من و تعدادی دیگر از حیوان ها می توانستیم قیام کنیم. ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد. حال بگو علت ابلاغ قوانین شش‌گانه چه بود؟ و چرا در این سال ها سخت گیری کردی؟
    خر گفت: حالا من به خاطر خریت یک چیزهایی ابلاغ کردم. شماها چرا این همه سال عین بُـز اطاعت کردید؟!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • چرا عصبانی می شویم؟


    استادى از شاگردانش پرسید: 

    چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

    شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: 

    چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
    استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
    شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد.

    سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

    سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.
    استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

    سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 5 تیر 1399 05:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •   اقتصاد مظفری

    در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال بوده ،روزی قصابی های تهران سر از خود گوشت را یک ریال گران کردند.
    مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند و به خیابان ها ریخته و علیه قصاب ها شعار دادند!
    این خبر به گوش مظفرشاه رسید و اعضاء دولت برای آرام کردن مردم از او کمک خواستند! سلطان صاحب قران فکری کرد و گفت: 

    بروید و به قصاب ها بگویید گوشت را دو ریال گران تر از آنچه خود گران کرده اند به مردم بفروشند! یعنی هر کیلو گوشت شد از قراری پنج ریال!
    مردم چون دیدند قیمت گوشت بالاتر رفته این بار به خیابان ها ریخته و این بار مغازه ها را به آتش کشیدند.
     هیئت دولت نزد قبله عالم رفتند و به عرض همایونی رساندند که تدبیر شاه شاهان کارساز نشد و مردم این کردند و آن نمودند!  این دفعه مظفرالدین شاه گفت: 

    حالا بروید و یک ریال گوشت را ارزان تر کنید! 

    یعنی هر کیلو گوشت شد چهار ریال!  و مردم هم پس از آن چون دیدند گوشت یک ریال ارزان تر شده برای سلامتی شاه دست به دعا شدند و در خیابان ها نماز شکرانه خواندند!

    به این، اقتصاد مظفری گفته می شود.



    @moallemshad

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی/ 56

    نظرسنجی جالب!

    گفت: رادیو ایران دربارۀ ارزیابی از کار یکی از قوای سه گانه نظرسنجی جالبی را اعلام کرده است.نظرسنجی از مردم می خواهد دربارۀ میزان رضایت خود از  آن دستگاه به یکی از این سه پرسش زیر،پاسخ دهند:

    الف- خیلی زیاد

    ب -متوسّط

    ج- نظری ندارم 

    آخر این هم شد نظرسنجی؟!کسی که نظری ندارد،با چه انگیزه ای در نظرسنجی شرکت کند؟

    گفتم: لابد شوخی می کنی!

    گفت:نه، والله! می گویند پادشاهی اعلام کرد در همۀ شهرها جارچی ها جار بزنند که هر کس می تواند چاپار تهران را 24 ساعته به تبریز برساند،به دربار مراجعه کند. 

    در یکی از شهرهای دور وقتی یک کشاورز ساده دل این اعلامیّه را از جارچی ها شنید،پیش خود هر چه فکر کرد،دید با آن وسائط نقلیّۀ آن زمان،نمی تواند چاپار تهران را 24 ساعته به تبریز برساند؛بنابراین کار و بار خود را رها کرد و به سختی بار سفر را بست و به تهران آمد و با دشواری به دربار رفت و به شاه اعلام کرد که :«قربان! من نمی توانم»!

    شاه و درباریان از سادگی او خندیدند و گفتد: «بسیار خوب!بفرما».

    کشاورز با خوشحالی و با خیال راحت برگشت و به کار خود پرداخت. فردای آن روز برادرش او را دید و از او پرسید : 

    برادر!چرا چند روز غایب بودی؟کجا رفته بودی؟

    وقتی کشاورز علّت سفرش را توضیح داد،برادر به سختی برآشفت و بر سر او فریاد زد :

    تو که این همه راه را تا پایتخت رفتی،لااقل باید به سلطان می گفتی که برادرم هم نمی تواند ،تا من هم مجبور نباشم این همه راه را بروم که بگویم من هم نمی توانم!!!

    گفتم:باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 4 تیر 1399 04:21 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/ 55

    پیش به سوی نابودی کامل جنگل ها!!

    پخمه گفت: سازمان جنگل‌ها، گرچه گام های بلندی در راه نابودی جنگل ها(!!) برداشته،ولی در مجموع در اجرای پروژۀ نابودی کامل جنگل ها!! با شکست روبه رو شده،چون هنوز نتوانسته جنگل ها را ریشه کن کند!!!

    گفتم: ظاهراً باز هم یک چیزی زده ای!! این حرف ها چیست؟ سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور یکی از سازمان های زیر مجموعه وزارت جهاد کشاورزی به شمار می‌رود که وظیفه دفاع و حفظ منابع طبیعی کشور را بر عهده دارد.نه جنگل زدایی!!

    گفت: ما قرن ها در طول تاریخ که چنین سازمان هایی عریض و طویل نداشتیم چندین برابر فعلی جنگل های انبوه داشته ایم. در اطراف همدان امروز که هیچ پوشش درختی طبیعی انبوه ندارد، در حدود 2500 سال پیش، جنگلی پر از جانوران درنده بوده است. ناصرخسرو قبادیانی که در قرن پنجم هجری از خوزستان عبور کرده، از فضاهای جنگلی منطقه نوشته که از انبوه درختان،آسمان دیده نمی شد! همۀ این جنگل ها را نیاکان ما حفظ کرده و برای ما به میراث گذاشته اند.ولی ما با صرف مبالغی هنگفت و بودجه ای سنگین سالانه از مساحت این میراث تاریخی می کاهیم. به طوری که در همین جنگل سوزی های!! اخیر در بیش از 250نقطه کشور هزاران هکتار از جنگل ها را به آتش کشیدیم!! ما سالانه 63 هزار هکتار از جنگل های خود ،این معادن طلای سبز را نابود می کنیم!!

    می گویند راننده ای با ماشین ژیان بین دو شهر مسافرکشی می کرد. روزی مسافری ساده دل سوار کرد. بین راه برای چند لحظه به علّت نیاز به دستشویی در جلوی یک قهوه خانه توقُّف کرد. پس از برگشت دید مسافر دندۀ ژیان را از جای کنده است! با شگفتی به او گفت: چرا دنده را از جاکندی؟ 

    پاسخ داد: آخر دیدم تو از ابتدا با همۀ زور و قدرت خود تلاش می کنی دنده را بکَنی و نمی توانی! من خواستم کمکت کرده باشم!(دندۀ ژیان به گونه ای طرّاحی شده که راننده موقع تعویض دنده آن را از جای  خود بیرون می کشد).

    حالا ظاهرا سازمان جنگل ها ظاهراً گمان می کند وظیفه اش ریشه کنی جنگل هاست!

    گفتم: تو از بس سرت را توی کتاب ها می کنی و این آمار و ارقام را می خوانی چشم و گوشَت باز و در نتیجه زبانت دراز می شود!

    و باز هم #سیاهنمایی می کنی!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  زیبانگری در هر حال!

    ادیسون در سنین پیری پس از كشف چراغ برق یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می  كرد. این آزمایشگاه بزرگ ترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

    در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان ها است . آن ها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.

    پسر با خود اندیشید كه احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند . لذا از بیدار كردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند . با کمال تعجب دید كه پیر مرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته  و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند.

    پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش به سر می برد . ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید . با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: 

    پسر !تو اینجایی!  می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است!  وای ! خدای من، خیلی زیباست!  كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید! كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیه پسرم؟

    پسر حیران و گیج جواب داد: 

    پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟ چطـور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟

    پدر گفت:  پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مامورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ای است كه دیگر تكرار نخواهد شد !

    در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نوسازی آن فردا فكــر می كنیم. الان موقع این كار نیست .به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت! 

    توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدّداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود و همان سال یكی از بزرگ ترین اختراع بشریّت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان کرد. آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع نمود.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات