منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • #طنزسیاهنمایی. 107

    قیمت واقعی دلار!

    گفت: رئیس کل بانک مرکزی پس از فتح کانال 18 هزار تومانی در اردیبهشت، برای اولین بار فرمودند: «قیمت دلار واقعی نیست!» 

    گفتم: خب،درست فرمودند این قیمت حباب است!

    گفت: من آن روز به فرمایش ایشان  شک کردم ، ولی امروز ،وقتی وارد کانال 32 هزار تومان شدیم،تازه دوزاری من افتاد که قیمت واقعی دلار چند است! بنده خدا راست می گفته که آن روز قیمت دلار واقعی نبوده است!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: دوشنبه 5 آبان 1399 05:15 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  انگشتر اصلی کجاست؟

    #حتما_بخونید

    روزی صلاح الدین ایوبی فرمانده مسلمانان در جنگ های صلیبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شاید بتواند پولی برای ادامه جنگ هایش بگیرد .آن تاجر مبلغ مورد نیاز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد .صلاح الدین موقعی كه خواست از خانه بیرون برود رو به آن مرد نمود و پرسید: 

    به نظر شما بین سه دین یهود و مسیح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كدام یك است؟ 

    آن تاجر بزرگ گفت: بنشین تا یك داستان برایت بگویم. بعد خودت نتیجه گیری كن ..

    او گفت :در روزگاران قدیم مرد كشاورزی بود كه صاحب یك انگشتر بود . همه می گفتند این انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانیت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد . وقتی پسران بزرگ شدند پدر آن ها از روی آن انگشتر دو تای دیگر دقیقاً شبیه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش یكی از انگشترها را داد. از این به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پیش اوست و همیشه با هم دعوا داشتند بر سر این كه انگشتر اصلی كه باعث كمال انسانیت می شود پیش كدام یك از آن هاست. تا بالاخره تصمیم گرفتند برای مشخص شدن انگشتر اصلی پیش قاضی بروند.
    وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت:

    احتمالا انگشتر اصلی گم شده است. چون قرار بر این بوده كه آن انگشتر پیش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد، اما شما سه نفر كه هیچ فرقی با هم ندارید و مدام مشغول ناسزاگویی به یكدیگر هستید...

    (بر گرفته از كتاب تاریخ ویل دورانت)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ره توشه سالکان


    اصل نظارت همگانی


    أمیرمؤمنان(ع)فرمود: ماأَعمالُ البِرِّکُلُّهَا وَ الجِهادُ فی سَبیلِ اللهِ عِندَ الأَمرِ  بِالمَعرُوفِ وَ النَّهیِ عَنِ المُنکَرِ،إِلّا کَنَفثَةِِ فی بَحرِِلُجِّیِِّ،وَ إِنَّ الأَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ لایُقَرِّبانِ مِن أَجَلِِ،وَ لا  یَنقُصانِ مِن رِزقِِ،وَ أَفضَلُ مِن ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدلِِ عِندَإمامِِ جائِرِِ:
    (بدانید)تمام کارهای نیکو و حتی جهاد در راه خدا،در  برابر(فضیلت)امر به معروف و نهی از منکر همچون قطره ای است در مقابل یک دریای پهناور،
    (بدانید)امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد.
    و أمّا از همه این ها مهم تر سخنی است که برای دفاع از عدالت در برابر پیشوای ستمگری گفته می شود.
    (نهج البلاغه حکمت ۳۷۴)(۲۱۰)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  بنی آدم ابزار یکدیگرند!!

    بنی آدم ابزار یکدیگرند
    گهی پیچ و مهره گهی واشرند
    یکی تازیانه یکی نیش مار
    یکی قفل زندان،یکی چوب دار

    یکی دیگران را کند نردبان
    یکی می کشد بار نامردمان
    یکی اره شد،نان مردم بُرَد
    یکی تیغ شد خون مردم خورَد

    یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل
    یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل
    یکی چون قلم خون دل می خورد
    یکی خنجر است و شکم می درد

    خلاصه پر از نفرت و کین و اندوه و آز
    نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز

    چو عضوی به درد آورد روزگار
    دگر عضوها پا گذارند فرار!

    آخرین ویرایش: شنبه 3 آبان 1399 09:12 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی.106

    گرانیِ مهندسی شده!

    گفت: بالاخره قیمت ارز و سکّه تا کجا می خواهد بالا برود؟

    گفتم: مژده بده!امروز دلار 300 تومان و سکّه یک میلیون تومان ارزان شد!

    گفت: تو دیگر چقدر ساده ای! 

    گفتم: مگر غیر از این است؟

    گفت: این گران شدن و ارزان شدن هم مهندسی شده است. مثلاً اگر روند معمول گرانی دلار روزانه صد تومان باشد، این ها دو سه روز روزانه دویست  تومان گران می کنند. پس از پنج روز که یک هزار تومان گران تر شد،حالا 300تومان از روند افزایش قیمت می کاهند و باز از روز بعد روند عادی افزایش قیمت شروع می شود!

    می گویند یکی از اجناس یک سوپرمارکت به نام «عسل شیرین» بادکرده بود و فروش نمی رفت. روزی صاحب مغازه به شاگردش گفت: 

    در بَنِرِ بزرگی بنویس «حراج عسل شیرین با 50درصد تخفیف »!

    شاگرد گفت: اوستا! با این درصد که نمی صرفد! ضرر می کنیم!

    صاحب مغازه گفت: پسرجان! تو چقدر ساده ای! اول 70 درصد به قیمت می افزاییم،بعد 50 درصد تخفیف می دهیم!  کی به کیه؟ تاریکیه!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 3 آبان 1399 04:56 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  ستم مشروع!!

    قصّۀ 105 شهر هرت

    #شفیعی_مطهر

    اعلی حضرت هردمبیل و همۀ اعوان و انصار او تا می توانستند با زور و قلدری و رشوه و اختلاس بر مردم فرمان می راندند و ثروت های شهر هرت را غارت و چپاول می کردند.

    یکی از فرزانگان شهر هرت که سال ها در فرنگ تحصیل و تحقیق کرده و با ایده هایی جالب به شهر هرت برگشته بود ، داشت کم کم با آموزه های پیشرفتۀ خود بر سطح آگاهی مردم بویژه جوانان می افزود.  چون ایده های پیر فرزانه انسانی و عدالت محور بود،به زودی در بین مردم پایگاهی ژرف پیدا کرد و جوانان زیادی به او گرویدند.

    او رهنمودهای خود را در ده اصل منتشر کرد:

            1-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .

            2-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .

            3-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .

            4-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .

            5-   هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .

            6-   هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .

            7-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .

            8-   هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .

            9-   هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسّس نکند .

            10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !

           نهال این تعالیم خیلی زود در باور شهروندان شهر هرت ریشه کرد و پیروان بسیاری بر او گردآمدند. کم کم خبرهای نگران کننده ای از گرایش سریع مردم به این ایده به گوش هردمبیل می رسید و بر وحشت او می افزود. روزی شارل شرلی مستشار سیلگنایی را به حضور طلبید و از او راهکار خواست.

    شرلی یک هفته مهلت خواست و پس از بررسی های زیاد طرحی موذیانه تهیّه کرد و به حضور اعلی حضرت رسید و طرح خود را بدین شرح ارائه کرد.

            او گفت :اعلی حضرتا! من پس از مطالعات زیاد ، کلمه ای یافته ام که بسیار از آن بیزارم ؛ اما  به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده اصل پیر فرزانه ، همه چیز را به سود خودمان ، تغییر خواهیم داد.

    ما باید به هر اصل از اصول پیر فرزانه یک کلمۀ «مومن» بیفزاییم. مثلا! آن ده اصل چنین می شود:

            1-هیچ انسانی ، انسان  مؤمن دیگر را نکُشد .

            2-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .

            3-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .

            4-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .

            5-   هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .

            6-   هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .

            7-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن  دیگر زور نگوید .

            8-   هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .

            9-   هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسّس نکند .

            10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر این که بسیار مؤمن باشد !

            بعد با سوء استفاده از اعتقادات سطحی و قشری مردم می کوشیم بر کلمۀ «ایمان» و «مومن» تاکید کنیم. اتّفاقاً چون ما از دین و ایمان دم می زنیم و آن ها از مدرنیسم و روشنفکری،لذا ما می توانیم به سرعت میدان را از دست آنان بازپس بگیریم.

            شرلی پس از ارائۀ طرح به هردمبیل و تایید او به همه عوامل درباری و نیروهای امنیّتی و تریبون های حکومتی و رسانه های مزدور دستور داد که مردم را وسوسه کنند که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند !

    بدین صورت و با شگرد موذیانه چند سال دیگر بر عمر ننگین هردمبیلیان افزودند.لذا از آن پس هر ورجاوند آزاده و هر شهروند دادخواه که حرف حق می زد و از حقوق تضییع شدۀ مردم دفاع می کرد،فوراً به برچسب خائن،جاسوس،مزدور بیگانه ،اغشاشگر و...می زدند او را غیرمومن می خواندند،بنابراین هر گونه ستم و شکنجه و زندان و حتّی اعدام در حق او را مشروع و مُجاز تلقّی می کردند!(*)

    (* - با اقتباس از یک تمثیل قدیمی) 

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar



    آخرین ویرایش: جمعه 2 آبان 1399 04:20 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  نشانۀ شجاعت!

    می گویند روزی یک سرباز مغول در بیابانی پنج نفر بومی ساده دل را یافت. می خواست آنان را بکشد، ولی اسلحه نداشت. دور آنان خطّی کشید و گفت:

    هیچ کدام حق ندارید پا روی این خط بگذارید،تا من به شهر بروم و اسلحه بیاورم و شماها را بکشم!

    وقتی سرباز مغول رفت،یکی از این پنج نفر به دیگران گفت: 

    من پدری از این سرباز درآوردم که خودش هم نخواهد فهمید!

    پرسیدند: چه کار کردی؟

    گفت: چند بار پایم را روی خط گذاشتم!!

    آخرین ویرایش: جمعه 2 آبان 1399 04:07 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  

     حقایق بزرگ در چشمان تنگ

    همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید.
    پرسید: چه می‌کنی؟
    گفت: خانه می‌سازم…
    پرسید: این خانه را می‌فروشی؟
    گفت: می‌فروشم.
    پرسید: قیمت آن چقدر است؟
    دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
    هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.

    روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد.
    پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد.
    گفت: این خانه را می‌فروشی؟
    دیوانه گفت: می‌فروشم.
    پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
    دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
    پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای!
    دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری.
    میان این دو، فرق بسیار است…
    دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
    حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!

    گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند ...


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 1 آبان 1399 09:31 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات