منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • باید صدای الاغ دربیاری!


    یه شیر رو میندازن تو قفس. بهش سوسیس کالباس میدن.
    شیره میگه: من آهو می خوردم این چیه؟!
    بهش میگن: اونقدر گرسنه می‌مونی تا همینو بخوری!

    شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو می خوره...

    چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، ‏شیره میگه: 

    بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه؟!!
    بهش میگن :اونقدر گرسنه می‌مونی تا استخون رو بخوری!!
    شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو می خوره...

    بعد یه مدت به جای استخون یونجه می ریزن جلوش.شیر میگه: 

    بی انصاف ها من الاغی که یونجه رو می خوره رو درسته قورت می دادم اینو نمی خورم دیگه.‏

    بهش میگن: اونقدر گرسنگی می کشی تا یونجه رو هم بخوری.
    شیر یه مدت مقاومت می کنه ولی بالاخره یونجه رو هم می خوره.

    یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن.
    داد می زنه: من به یونجه عادت کردم.
    اینو دیگه چرا نمی دین بخورم؟!!!

    بهش میگن: یونجه‌ی مفت نداریم. باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم!!!

    ‏و این داستان چقدر آشناست برایمان...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • میگه خدا کریمه!! 

    یک مرد فقیر ایرانی عادت داشت کنار در موزه ای در تهران گدایی می کرد. روزی یک توریست خارجی از کنار او می گذشت.
    فقیر ایرانی گفت : در راه خدا کمکم کن!
    توریست گفت : what؟
    فقیر تکرار کرد : در راه خدا کمکم کن!
    توریست گفت : what؟

    فقیر حوصله اش سر رفت و بعد از این که توریست ازش عکسی به یادگار گرفت قدم زنان دور شد.
    این توریست بسیار پولدار بود و وقتی به کشورش بازگشت با دوست ایرانی زبانی تماس گرفت و ازش ترجمه «در راه خدا کمکی کن» را خواست.
    دوستش گفت که این بیچاره ازت کمک خواسته تا بتونه چیزی بخوره...

    دل توریست به درد اومد و برای مرد فقیر با کمک سازمان خیریه ای یک میلیون دلار به همراه عکس مرد فقیر و آدرسی که باهاش برخورد کرده بود فرستاد تا پول به دستش برسد.

    خلاصه پول به دست سازمان در ایران رسید. مسئول سازمان گفت: 

    یک میلیون دلار برای یه گدا زیاده، 200 هزارتا براش کافیه و خوبه!
    200 هزارتا رو داد به دست استاندار که به دست گدا برسونه و الباقی رو برای خودش برداشت.
    استاندار گفت: 200 هزارتا برای گدا زیاده، دو هزارتا خوبه براش!
    دو هزارتا برای شهردار فرستاد و الباقی رو برداشت.
    شهردار گفت : دو هزارتا زیاده برای گدا،200 دلار کافیشه!
    200 دلار فرستاد کلانتری که به دست گدا برسونن.
    رییس کلانتریم گفت: 200 دلار زیاده برای گدا 20 تا واسه گدا که یه غذایی بخوره بقیش هم برای من.
    سرباز رو صدا کرد که برو به گدای موزه این 20 دلار رو بده.

    سرباز به گدا که رسید و گفت: یادته اون توریست خارجیه که ازش کمک می خواستی باهات عکس گرفت؟
    مرد فقیر گفت : آره خیلی هم خوب یادمه...
    سرباز گفت : سلام بهت می رسونه و میگه خدا کریمه!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اینان دانش آموزند؟/طنز

    معلمی می خواست زیان های مشروبات الکلی را به دانش آموزان بیاموزد.

    او یک کرم گذاشت را روی میز گذاشت و یک قطره از مشروبات الکلی را روی آن ریخت .کرم نابود شد !
    بعد گفت : دیدید بر سر کرم چه آمد ؟ چه نتیجه ای می گیریم ؟؟

    همه با هم گفتند : باید مشروبات الکلی بخوریم تا کرم های بدنمان از بین بروند !!!
    معلم دید اینان زبان آدم را نمی فهمند ، یک ظرف پر مشروب جلوی یک الاغ گذاشت و به بچه ها گفت : ببینید حتّی الاغ هم از این نمی خورد ! چه نتیجه ای می گیریم ؟؟؟
    همه با هم گفتند : نتیجه می گیریم که هرکس مشروب نخورد خر است!!
    دانش آموز نیستند که هیولایند!

    آخرین ویرایش: شنبه 24 آبان 1399 03:51 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی. 116

    اثر انتخابات آمریکا!

    گفت: انتخابات آمریکا تیتر نخست همۀ رسانه های دنیا شده. گویا همۀ دنیا چشم به راه نتایج آن هستند!

    گفتم: در هر کجا هر اثری داشته باشد،برای ما هیچ اثری ندارد!

    گفت: بله، اثری مهمّی که ندارد! مقداری بر قیمت ارز و سکّه اثر می گذارد و آن ها هم بر سایر اجناس و ارزاق عمومی مردم!این ها هم که چیز مهمّی نیست!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 24 آبان 1399 06:04 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • هفت درس مولانا    

     درس اول
    عشق را بی‌معرفت معنا مکن
    زر نداری، مشت خود را وا مکن
    ________

     درس دوم
    گر نداری دانش ترکیب رنگ
    بین گل‌ها زشت یا زیبا نکن
    ________

     درس سوم
    پیرو خورشید یا آیینه باش
    هرچه عریان دیده‌ای، افشا مکن
    ________

     درس چهارم
    ای که از لرزیدن دل آگهی!
    هیچ‌کس را، هیچ جا رسوا مکن
    ________

     درس پنجم
    دل شود روشن ز شمع اعتراف
    با کس ار بد کرده‌ای، حاشا مکن
    ________

     درس ششم
    زر به دست طفل دادن ابلهی‌ست
    اشک را نذر غم دنیا مکن
    _________

     درس هفتم
    خوب دیدن، شرط انسان بودن است
    عیب را در این و آن پیدا مکن


    سالم و خرسند باشید
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • قصّه های شهر هرت؛

    سبکی نوین در زمینۀ نقد اجتماعی و سیاسی

    استاد حیدرعلی عنایتی بیدگلی


    قصّه های شهر هرتِ سیّد علیرضا شفیعی مطهّر ( زاده کاشان / ساکن تهران) یک ژانر تازه در طنز و یک سبک نوین در زمینۀ نقد اجتماعی و سیاسی ایران امروز است که به شیوه دانای کل و از زبان سوم شخص مفرد و لحنی که تقریباً همه قصه های کلاسیک فارسی به آن عادت کرده اند ( لحن راویِ مرد یا به قول رضا براهنی - مذکّر -) روایت می شود.

    بار اصلی این قصّه های  پی در پی روی دوش کاراکتری به نام " هردمییل " قرار دارد که یاد آور " دخوِ" علامه دهخدا در چرند و پرند است.

    انتخاب شخصیّت هردمبیل که اسمی کاملاً آشنا به ذهن توده های فارسی زبان است و در نزد ایرانیان نمادی شناخته شده از خصلت هایی نظیر خود شیفتگی، آب زیرکاهی، قاتل پیشگیِ پنهان، عدم پاسخ گویی، خشک مغزی و لودگی های ارادی کوچه و بازای می باشد، بر می گردد به طنزهای یک علّامه قزوینی دیگر ( عبید زاکانی) در قرن هشتم و نِشتر های سوزان طنز او که  انتخابی کاملا از سر ِ هوشیاری و دقّت نظرِ قصّه پرداز است.‌
    به طور حَتم نویسنده پُرکار و آگاه به زمانی مثل شفیعی مطّهر از قصّه نویسی مدرن و پسا مدرن زمان خود آگاه است و  علاوه براین که می تواند طرح و پیرنگ داستان های کوتاه خود را در سبک ها و حال و هوای امروزی و انتخاب شخصّیت های بداهه و خلق السّاعه به مخاطب ارائه دهد، تلاشی مُصّرانه دارد تا فضای سنتّی قصّه های طنز ایرانی را از معرض توفان فراموشی و انقطاع فرهنگی به دور نگه دارد.

    بد نیست گوشه چشمی هم داشته باشیم به شیخ و زاهد و قاضی و کسانی که لقمه شُبهه می خورند و آنان که از زرِ طمغا ساز و برگ معاش می سازند و منفور و ملعون عصر حافظ هستند با تاکید مکرّری که رند شیراز برای رسوا کردن آن ها دارد.

    و ملّّانصرالدّین را نیز از یاد نبریم.
    این نوع استفاده از نمادهای تیپیک را ما در آثار صادق هدایت هم به واضح می بینیم.

    و قبل از صادق هدایت و حتّی علّامه دهخدا در برخی از آثار عصر مشروطه هم می توان دید.

    با این تفاوت که آثار مشروطه از جمله جمال زاده و ادبیّات سُنتی دهه های آغازینِ قرن ِشمسیِ حاضر کاملا خاستگاه  تاریخی و جغرافیایی و زمان خود را دارند ولی نویسنده مدارا جو و پرهیز کار شهر هرت در واقع به نوعی از زمان خود دور می شود و از گذشته های رو به فراموشی بهره می گیرد.
    قلم پر توان استاد شفیعی مطهر قلمی شاد ، شیوا ، رها و فوق العاده متکّثر است.

    ولی دقّت و وسواس و خدا ترسی را در نوشتن از یاد نمی برد.

    برغم آشوب هایی که در دل دارد و نفثت المصدور دردآوری که در کلام او دیده می شود، خیلی ملاحظه می کند تا مرزها و هنجارها و خطّ قرمزهایی که ممکن است در لجام گسیختگی  توسن سر کش ِ قلم  لگد کوب شود و تهذّب و پاببندی او را نسبت به عفّتِ کلام، به بی ثباتی و تزلزل ببرد ، مرعی دارد.
    شما یک تصویر غیر اخلاقی ، یک عبارت انحراف آمیز ، یک جمله یا سخنی که به دلمردگی و پژمردگی و گناه آلودگی مخاطب بینجامد در آثار مکتوب و کتاب های منتشر شده و هزاران مطلبی که از ایشان در فضای مجازی شناور است، نمی بینید .

    با زبان نابالغ خود سر شما را به درد نمی آورم .
    دست رسی به آثار استاد شفیعی مطهر - دست کم - در فضای مجازی آسان است.

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • پرنده شما چیست؟!

    «پسربچّه ای پرندهءزیبایی داشت.
    او به آن پرنده بسیار دلبسته بود، حتّی شب ها هنگام خواب، قفس پرنده را كنار رختخوابش می گذاشت و می خوابید.
    اطرافیانش كه از این همه #عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابی كار می كشیدند.

    هر وقت پسرك از كار خسته می شد و نمی خواست كاری را انجام دهد، او را تهدید می كردند كه الآن پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس می گفت: 

    نه، كاری به پرنده ام نداشته باشید. هركاری گفتید انجام می دهم.
    تا این كه یك روز صبح برادرش او را صدازد كه برود از چشمه آب بیاورد و او با سختی و كسالت گفت: خسته ام و خوابم می آید.
    برادرش گفت:
    الآن پرنده ات را از قفس رها می كنم.
    پسرك آرام و محكم گفت:
    خودم دیشب آزادش كردم! با آزادی او خودم هم آزاد شدم...

    این حكایت همهءماست.
    تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته ایم. پرندهءبسیاری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعیتشان، زیبایی، عنوان آكادمیك، مدرکشان و... است.
    خلاصه هركسی خود را به چیزی بسته است...!»


    سلااااااااااااام...
    صبح همگی بخیر إن شاءاللّه...
    روز و روزگارتان مملوّ از طعم شیرین آزادی...

    #محتاج_دعا...

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 22 آبان 1399 06:52 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • قایق خالی

     از خاطرات مارگارت تاچر
     خشم

    وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی می گذراندم.
    شبی بدون آن که به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور می توانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمی شد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد....
    از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم می گویم :

    " این قایق هم خالی است !"
    نکته اینجاست :
    در واقع آن کس که شما را عصبانی می کند, شما را فتح کرده. اگر به خود اجازه می دهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید.

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 21 آبان 1399 04:22 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی.115

    من آمریکا شدم!!

    گفت: من مثل آمریکا شده ام!!

    گفتم: باز هم چیزی زده ای؟!آخر این حرف یعنی چه؟!

    گفت: وقتی حقوقم را می گیرم و می روم بازار برای خرید،می بینم با این قیمت ها من هم مثل  آمریکا،هیچ ‌غلطی نمی توانم بکنم !

    می گویند کارمندی وقتی برای خرید گوشت مرغ به بازار رفت،در حالی که از پشت ویترین قصّابی به ران مرغ زُل زده بود،مرغ به خروس گفت : 

    بی غیرت!تو شرم نمی کنی که این مرد این چنین به من نگاه خریداری می کند؟

    خروس گفت: عزیزم! ناراحت نباش! او نمی تواند تخم های تو را هم بخورد!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 21 آبان 1399 04:58 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  جایزه یا جریمه؟!

    افسری توی جاده‌های دوردست، جلوی یه ماشین رو می گیره و به راننده می گه: 

    شما به خاطر بستن کمربند ایمنی از سوی انجمن حمایت کنندگان از ایمنی جاده ها ۵۰ هزار تومان جایزه بردید. حالا می خواهید با این پول چه کار کنید؟
    راننده می گه: فکر کنم باهاش برم گواهی نامه مو بگیرم!
    خانمی که کنار راننده نشسته بوده می گه: 

    جناب سروان، حرفشو گوش ندید! شوهر من وقتی مسته یه بند چرت و پرت می گه.
    روی صندلی عقب یه نفر خوابیده بوده که از شدّت سر و صدا بیدار می شه و می گه: 

    من از اولشم گفتم با ماشین دزدی نمی شه فرار کرد.
    یه دفعه یه نفر از صندوق عقب ماشین داد می زنه: 

    ببینم، بالاخره از مرز گذشتیم؟

    آخرین ویرایش: سه شنبه 20 آبان 1399 05:52 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات