!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...


بعضی وقتا كه معمولا همیشه میشههههه دلم یه چیزایی هوس میكنه كه مامان میمونه چی بهم بگه!!
چند روز پیش این شكم مبارك یا به قول میلاد خندق بلای ما چی هوس كرده باشه خوبه؟!


1.jpg

+ توجهتون رو به اون گوشه سمت راست بالای تصویر زیر مانیتور به ساقه طلایی جلب میكنم!

حالا این چطور به ذهن و شكم مبارك من خطور كرده بود جریان داره ها!
یه روز قبل از اینكه هوس كنم داشتم برمیگشتم خونه كه دیدم یه خانومی با كلی میوه توی نایلون سفید داره میره خونشون! من اصلا نمیخواستم نگاه كنمااا اما یهویی چشمم افتاد و دیدم بعله از اینا هم توشه!!! اصلا جور ناجوری دلم خواست كه نگو!!
اومدم خونه به بابا میگم بابایی واسم آفتابگردون بخر میگه میخوای بخوری؟! حیف كه نمیخواستم پ نه پ بیارم كه مبادا منصرف بشه!!
خلاصه ظرف (ضرف؟ زرف؟ ذرف؟!) كمتر از بیست و چهار ساعت توسط چند تا قحطی زده تبدیل شد به این:

2.jpg

++ چیزه خاصی نداره كه توجهتون رو جلب كنم بهش! فقط میتونم بگم جای تك تكتون تخمه شكوندم!!

بعدا نوشت: دیشبم كه یه ساعت ساعتا رو كشیدیم عقب منم نبوغ شعر سراییم گل كرد و شعری گفتم با این مضمون:

گفته اند ساعت عقب باید كشید
من كشیدم ساعتم با این امید
طعم ناب شب نشینی با تو را
یك دو ساعت بیشتر خواهم چشید...

چون دقیق نمیدونستم باید الان ساعت عقب كشیدنو تبریك بگم؟ تسلیت بگم؟! خوشحال باشم؟! یا حتی ناراحت باشم!! برا گروه ادبیات فرستادم توی تلگرام كف همشون برید!! همش نبوغم دیگه!!

سوالی كه اینجا مطرحه اینه كه "تو" كی هست؟! من كه بعدش گرفتم خوابیدم!! با كی میخواستم توی افكار پلیدم شب نشینی داشته باشم یعنی؟!

جدیدا به خودم و افكارم هم مشكوكم! حتی به عروسكم هامم مشكوكم!! (آیكون زهرای خود درگیر)







طبقه بندی: توضیحات، اتفاقات، خاطرات، 
[ سه شنبه 31 شهریور 1394 ] [ 06:37 ق.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین