!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...


وقتی آخر ماه باشه و کار هم خیلی زیاد باشه و مجبور باشی صبحونه رو نری آشپزخونه و بیاری سر میزت بخوری و نت گوشیتو باز بذاری که پیاما بیاد و قاچاقی پیاما رو بتونی بخونی و نتونی جواب بدی و دوستات بهت اعتراض کنن که چرا میخونی و جواب نمیدی... خوردن یه سیب سرخ میتونه آرامش بخش باشه!

سیب.png

+ این سیب ها رو همکارم ز.ز آورده بود، خیلی هم خوشمزه بود جاتون خالی! دستش درد نکنه!

+ عنوان:

سیب سرخی به من بخشید و رفت
ساقه سبز مرا او چید و رفت
عاشقی های مرا باور نکرد
عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان گرمم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت
چشم از من کند و از من دل برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت
با غم هجرش مدارا میکنم
گرچه بر زخمم نمک پاشید و رفت ...

(درسته شاعرش رو پیدا نکردم اما همچین این قضیۀ سیب با اتفاقای امروز بی ربط نبود! حالا بماند)





طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، 
[ سه شنبه 27 بهمن 1394 ] [ 08:48 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین