!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
با توجه به شکل بالا: 1. امروز یکی از مشتری هامون نمیدونم به چه مناسبتی برامون شیرینی
آورده بود... (جای همتون خالی!) 2.
اون همکارم م.ق که برای عروسیش رفته بودیم اومد و برای هممون گرفت که یه دونه
برداریم (فقط یه دونه هاا 3.
همینجوری که از ظاهرش خوشم اومد شروع کردم به خوردن... خوردم و خوردم یهو که به
اینجاش رسیدم یادم افتاد آخه من رژیمم!!! 4.
ساعت 11 بود که دیدیم ارتباطمون قطع شده و صاحب کارمون بهم گفت که برم خونه و عصر
برم کارامو انجام بدم (الانم خونم!)، منم گفتم خوبه، پس تا خونه پیاده میرم و دوباره
میام و عصر هم کارم تموم شد دوباره برمیگردم خونه (انگار یک مسیر رو سه بار
میرم) پس این شیرینیه شیرین هضم میشه، ) و مام طبق عادت یکی برداشتیم!
دیگه دست نگهداشتم، اما لامصب جلوی چشمم
بود چجوری میتونستم نه بگم؟!
لذا بقیه شو هم میل نمودم! نوش جونم!
طبقه بندی: حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |