!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیشب توی هر صفحه و هر شبکه
اجتماعی و هر پیجی که میرفتم همه عکس ترقه ها و بمب هاشون
یعنی آخره آخره آتیش بازی من
خلاصه شد توی اینا، منم مستقیم اینا رو دادم به دامادمون و خودم حتی یه دونه شو هم
روشن نکردم چون اصلا خوشم از این برنامه ها نمیاد! البته دیشب هم مثل پارسال
چهارشنبه سوری رفته بودیم خونۀ خواهرم که با مادرشوهرش اینا توی یه آپارتمانن، توی
حیاطشون آتیش روشن کرده بودن و ماشاا... خواهرشوهرش بجای لباس عید تمام پولشو داده
بود از این چیز میزا خریده بود! اینم یادم رفت بگم که درسته به
این خرافات اعتقاد ندارم اما دیشب یه بار اونم فقط یبار از روی آتیش پریدم... رو گذاشته بودن!! واقعا انگاری
قصد منفجر کردن شهر رو داشتن، نمیدونم چجوری دلشون میاد پول زبون بسته رو به این
چیزا میدن ،
من که تا حالا یه قرون هم برا همچین چیزایی خرج نکردم و هر سال هم
میلاد برام میخرید! امسال که میلاد نبود و مونده بودم ترقه از کجا بیارم امیدم به
رازق بودن خدا رو از دست ندادم
و صاحب کارمون برا هممون کلی وسایل آتیش بازی خرید
و من فقط اینا رو برداشتم!
هیچکدوم از اینا به اندازه ی اون بالنی که روشن
کردیم و فرستادیمش هوا و اونم بخاطر باد رفت توی خیابون واسه من جالب نبود!
من این
بالن ها رو توی کارتون راپانزل دیده بود و فک نمیکردم واقعی باشن! اولین بارم بود
که از نزدیک میدیدم اما خیلی جالب بود! جای همتون خالی، آخرش یه چیزایی کباب کردیم
و خوردیم و این شد چهارشنبه سوری ما و خلاصه خوش گذشت...
هیچ
سالی همچین کاری نکرده بودم، امسال به اصرار خواهرشوهره خواهرم بود وگرنه...
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های جدید، حرف های قدیمی،
قالب ساز آنلاین |