!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
آبجی
اومده خونه و با ذوق و شوق میگه: زهرا اگه بدونی امروز موقع اومدن چه اتفاقی
افتاد؟! _
خب چی شده؟! +
امروز داشتم میومدم یه خانومه _
خـــــــــــــــــــــــُـــــــــــــــــــــب؟! (اینو خیلی مشتاقانه بخونین!) +
هیچی دیگه! _
چی هیچی دیگه؟! چی شد؟! شماره دادی؟! +
نه! _
دقیقا قیافۀ من +
خو دختر مجرد سراغ ندارم!! _
حالت خوبه؟! +
(سکوت) خواهر
ما رو باش! مردمم خواهر دارن مام داریم! نه
خداییش این خواهره که من دارم؟! میگه دختر مجرد نمیشناسه، ای خدا بیا منو بکش راحت
شم!! با
این ضد حالی که از طرف آبجی خوردم، دیگه دست و دلم نمیومد که برم سرکار، اما رفتم
دیدم به به چه خبره!! دختره یکی از همکارامون از باغ مادرشوهرشینا یه عالمه آلبالو
آورده، یه بشقاب برا من شست و آورد، منم همچین عین قحطی زده ها افتادم روش انگار
نه انگار که سه روزه دارم آلبالوهایی رو میخورم که آبجی اینا از باغشون برامون
آوردن!
+حتی
موقع عکاسی هم نتونستم نخورم، همش نگران بودم نکنه یکی بیاد ازم بگیره، جای من
بودین می فهمیدین چی میگم!! نیستین خب طبیعیه نفهمین!! +
دیشبم خیلی اتفاقی یه وبلاگ پیدا کردم توپ! جلومو گرفت، گفت خانوم دختر مجرد میشناسی که لیسانس
باشه؟
من اینجا ساقۀ کرفسم؟! شلغمم؟! نکنه شوهر دارم و خودم بیخبرم؟
همچین وسطاش که رسیدم گفتم یه تعارفی هم به شما بکنم، دهنی نشده که، اضافه
هم نیست، برای تعارف کردنم هیچوقت دیر نیس، فقط مدیونین بیشتر از یه دونه بردارین!
لینکشم این بغل ها بگردین پیدا میکنین
، من کلا عاشقه اینجور وبلاگام که طرف خودش بنویسه نه که از جایی کپی کنه!
به خودم قول دادم بعد از کنکور بشینم تمام پستاشو بخونم!
براش آرزوی موفقیت دارم!
طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |