!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
اینكه تولد خواهرت باشه دیروز و
از ساعت سه ظهر تلپ بشی و اونقدر با مامان حرف بزنه كه نتونی بخوابی حتی، بعدشم هی
بشینی بگی یه چیزی بیار بخوریم و اونم خربزه بیاره كه تو نمیتونی بخوری و بعد
سفارش بدی كه من نسكافه میخوام و اونم هی غر بزنه كه تو دیگه چجور خواهری هستی و
بعد موقع شام دوغ بخوری و دیگه بخاطر گلو دردت صدات درنیاد و بعد از شام هم منت
بذاری سر خواهرت كه من واسه مامانم كار نمیكنم و الان دارم برات ظرف میشورم لذت
داره یعنی؟! تازه بدترین قسمتش اینجاش كه شب
دیر وقت بیاین و بری یه سر تلگرام و ببینی هیشكی نیست و بگیری بخوابی و صبح با
چشمای نیمه باز كه بدجوری هم خوابت میاد باید بری سركار و همون موقع هم آنلاین
میشی و اول صبحی میبینی بازم خبری نیست و صدات همچنان درنمیاد و اصلا هم حوصله
نداری و همه ی عالم و آدم رو به باد فحش میگیری و لعنت میفرستی بر كسی كه اینجا آشغال
میریزد و شیطان رجیم و از این صوبتا... و همینطور الان سركار باشی و
گلوت همچنان میسوزه و صبحونه هم معلوم نیس كی قراره بخوری و اصلا میتونی بخوری یا
نه و داری اینا رو مینویسی... بعد از اینجا هم قراره برم
پایگاه!! دیگه از آرمان های امام نمیشه گذشت :دی
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات،
قالب ساز آنلاین |