!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
امروز صبح كه داشتم میومدم سركار
هنوز حالم خوب نشده بود اما چون دیروز رو مرخصی گرفته بودم و به جای استراحت با
دوستم زهرا رفته بودیم بازار و دوتا شلوار خریدم، دیگه نمیخواستم امروز رو هم
مرخصی بگیرم چون برنامه دارم یكشنبه یعنی چهار روز دیگه مرخصی بگیرم كه با خواهرم
و هفت هشت تا از دوستام بریم دانشگاه كه آبجی تسویه كنه!! یعنی یه جورایی مراسم
تسویه كنون داریم!! یادش بخیر وقتی من رفته بودم
واسه تسویه خواهرم هنوز دانشجوی اونجا بود و منم اون روز برادرمو برده بودم
دانشگاه كه هم دانشگاهمونو ببینه هم بیاد وقتشو با یكی از بچه های شیمی به اسم
داریوش بگذرونه!! طفلكی ها بخاطر من چقد آلاخون والاخون (از املاییش مطمئن نیستم
خیلی محاوره ایه!!) شدن! یعنی مجبورشون كردم كل دانشگاهو با من بچرخن تا من امضا
هامو بگیرم! بگذریم! داشتم میگفتم كه اره صبح كه زدم
بیرون یعنی یَك هوا سرد و طوفانی بود كه نگو، تازه بارونم میبارید، بعد منم بدون
هیچ چتر و كاپشن و پالتویی حتی عزمم رو جزم كردم كه پیاده تا محل كارم برم!! خیلی دلم
میخواست از همون مسیر صعب العبوری كه توی پست قبلی راجع بهش نوشتم برم اما حسابی
اونجا گِل شده بود و اونوقت به جای دفتر باید میرفتم حموم مستقیم!! یعنی هوااا خیلی دلگیر بود،
مخصوصا كه دیشب اتفاقی افتاده بود و صبح هم قبل رفتن همچنان درگیر اون اتفاق بودم
كه بعد از نماز نتونستم بخوابم و بیدار موندم تا جواب اون شخصی كه افكار منو به هم
ریخته بود بدم (توی تلگرام)... تازه كارمو شروع كرده بودم كه همون طرف گویا حرفامو
خونده بود و زنگ زد و یعنی خلاصه كنم، هوای دلم از هوای بیرون بدتر بود! حالا مهم
نیس، توی اون هوای بیرونی و درونی دنبال یه آهنگی میگشتم كه بزارمش رو تكرار و تا
ساعت دو كه میخوام برم فقط بخونه، اما هرچی آهنگامو بالا و پایین كردم چیزی نظرمو
جلب نكرد، جز یه آهنگ بی كلامی كه هیچوقت گوش نمیدادم و مال فیلم پدر خوانده بود!!
شاید صد بار اونو امروز گوش دادم
و فقط فكر كردم!! فك كنم از این آهنك های بی كلام خوشم اومده امروز برم خونه
چندتایی دانلود میكنم واسه همچین روزایی كه نه دوست دارم حرف بزنم نه كسی باهام
حرف بزنه و فقط دلم میخواد فكر كنم... فكر...
طبقه بندی: حرف های قدیمی، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |