!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

دیروز عصر همینجوری نشسته بودیم كه یهو تلفن زنگ زد و مامانم تلفن رو كه قطع كرد گفت زود باشین برین چایی بذارین الان میرسن همین دورو برا هستن!! گفتیم خب كیه؟! گفت شما نمیشناسینش!

خلاصه اومدن و نشستن و تازه فهمیدیم كه از نوادگان پسر عموهای پدربزرگم (از طرف مادر) هستن كه مامانم اینا بهشون پسردایی میگفتن (حالا چرا نمیدونم؟!) یعنی فامیلای خیلی دوری حساب میشدن ولی چون زمان بچگی با مامانم اینا همسایه بودن صمیمیتشون و خاطرات مشتركشون زیاد بود!

بعد از معرفی كردن و اینا تازه فهمیدیم اونا سید هم هستن! اینو داشته باشین...

من سالهاس عادت كردم یعنی بد عادتم دادن كه از سادات عید غدیر عیدی بگیرم به عنوان تبرك! هر سال هم یكی از پسرای دانشگاهمون كه واقعا دل پاكی هم داره بهم عیدی میداد و اتفاقا امسالم كه عید رو تبریك گفتم با اینكه دیگه دانشگاه نمیرم اما گفته هرجا بگم میاد تا تبرك رو بهم بده! اینم عكسای عیدی هام هست كه هیچوقت خرجشون نمیكنم!



zzzz.jpg

خلاصه برگردیم به دیروز كه فهمیدیم این فامیل های تازه پیدا شده سید هستن، منم به شوخی گفتم پس عیدی ما محفوظه، همونجا در آورد اون پنج هزاری رو به من داد و به بقیه هم همینطور!!

بعد از رفتن اونا كه داشتم به این دست و دل بازی و سادات و اینا فك میكیرم با یه حساب سر انگشتی به این نتیجه رسیدم كه ما هم از طرف مامانم سید حساب میشیم، اما طبق تحقیقات من، سالها پیش پدربزرگِ پدر بزرگم در طی یه اتفاقاتی (كه به احتمال زیاد مساله ناموسی بوده!) سید بودنِ خودشو انكار میكنه و این سید بودن توی شناسنامه های ثبت نمیشه!! اما خب ملاك كه شناسنامه نیس!!




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های قدیمی، 
[ پنجشنبه 16 مهر 1394 ] [ 11:52 ق.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین