!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
فکر
میکردیم فرداس، منم خودمو برا فردا آماده کرده بودم که یهو سرکار بودم که آبجی زنگ
زد گفت برا ناهار خونه نرو و بیا خونۀ ما! بله قضیه از این قراره که هرسال این
موقع از ماه محرم، خالۀ من شله زرد میپزه و نذری میده!
در
کل جای همه تون خالی بود!! + خاله جان نذرت قبول... من تا به این سن فقط سهمی
که برامون میفرستادن رو میخوردم اما امسال خالم مخصوص دعوت کرده بود که بریم توی
پختن و بقیۀ کارا کمکش کنیم!
منم یادم میاد خیلی قبلا ها آش رو موقع پختن هم زده
بودم اما تا حالا شله زرد رو امتحان نکرده بودم که ببینم واقعا آدم حاجت روا میشه
یا نه،
خلاصه مام نیت کردیم
و یه نیم ساعتی هم زدیم که ته نگیره! توی اون لحظه
دیگه واقعا به یاد همه تون بودم
، هنوزم نخوردم که بعد بیایین بگین خوردی و بعد یاد
ما افتادی! یه شوخیه کوچولو هم با امام حسین کردیم و روی شله زرداش چندتا شکلک
کشیدیم!
البته اونا برا خودمون بودهااااا قرار نبود اونا رو بدیم هیئت!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های جدید، حرف های قدیمی،
قالب ساز آنلاین |