!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

از روز تاسوعا همینجور بکوب صبحونه و ناهار و شام مهمون امام حسینیم و همین چند دقیقه پیش آخرین نذری ها رو هم خوردیم که دیگه چیزی نمونه ولی خب ماشاا... تمومی نداره که، همینجوری میاد برامون (خدا قبول کنه!) توی این مدت هم اینقد خوردم (عین قحطی زده ها) که فک کنم راحت 5 کیلو به وزنم اضافه شده!! منی که 4 ماه طول کشید 10 کیلو کم کنم و به وزن دلخواهم برسم الان توی سه چهار روزه شدم عین سابق!! آخه چیکار کنم؟! از غذا خوردن لذت میبرم، نمیتونم جلوی خودمو بگیرم! بزرگترین آرزوم هم همیشه این بوده که هرچقد دلم میخواد غذا بخورم ولی چاق نشم، اما خب خدا میاد به مردم استعداد نخبگی میده به منم استعداد چاقی داده!

به لطف مهیار خان (که عمه همچنان فداش شه!) که فرشمون رو کثیف کرده بود، امروز خواستم اراده کنم درس بخونم که مامان از این تعطیلی و هوای نسبتا خوب استفاده کرد و گفت بیا بریم فرش رو بشوریم! منم بعد از سه هفته تازه تازه داشت سرماخوردگیم درست میشد که باید عرض کنم دوباره سرماخوردگیم به حالت اول بازگشت!

دوتا فیلم دانلود کردم که حجمم تموم شه لامصبا جفتشونم طنزن نتونستم نگاه کنم!

النازم باز معلوم نیس چش شده یه هفته س تلگرام نیومده، میپرسم چرا نمیای جواب سربالا میده! اصلا من به اینجور رفاقتا مشکوکم... همش حس میکنم داره چیزی رو که "به من مربوط میشه" از من مخفی میکنه!

م. پ. ن هم امروز رفت تهران، خب که چی؟!

همین 5 دقیقه پیش اس داد که رسیدم، بازم خب که چی؟!




طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات، 
[ جمعه 23 مهر 1395 ] [ 08:50 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین