!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
پاییز
ما تموم شد!
اومدم
خونه، برف که دونه دونه میومد، منم توی آرامش انار (میوۀ محبوبم) دون میکردم
+ راستی
یه چیز جالب! پریشب ساعتای حدوداً 10 بود که خیلی خوابم میومد و منم خوابم بیاد
صبر نمیکنم، داشتم همینجوری میخوابیدم که بدون اینکه به چیزی یا کسی فک کنم، یهویی
یه شخصی اومد تو ذهنم و نرفت بیرون! مونده بودم که این طرف چرا بعد این همه مدت
بیخبری ازش، یهویی اومده تو ذهنم!
به همین زودی... و امروز شاهد اولین برف بودیم (عکس از محل کارم درست
موقعی که تازه برف شروع شده بود گرفته شده)
واضح نیس چون مجبور بودم حجمشو کم کنم!
و
داشتم به حرف اون عزیزی فکر میکردم که میگفت: "یکی رو هم نداریم براش انار
دون کنیم"
فردا صبحش (که دیروز صبح باشه) دیدم عـــه دقیقا
همون ساعت، همون شخص توی تلگرام بهم پیام داده!!
یعنی درست اون لحظه ای که اون به
یاد من بوده، منم به یادش بودم!! به این میگن تله پاتی عایا؟!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، حرف های جدید، حرف های قدیمی،
قالب ساز آنلاین |