!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

زمان دانشجویی (بازم رفتیم تو خاطرات!!) یه دختر و پسری همکلاس ما بودن که با هم نامزد بودن و روز عروسیشون همۀ ما رو دعوت کرده بودن و مام که هم طرف دختر بودیم هم طرف پسر، کلی بهمون خوش گذشت و جاتون خالی!

+ خب که چی؟!

_ میگم دیگه صبر کنین!

دیروز توی اینستا همین پسره (آقا داماد) منو فالو کرد! همچین یهویی ذوق مرگ شدم و تمام خاطراتم اومد جلوی چشمم! رفتم توی لیست دوستاش کسی رو پیدا کردم که باورم نمیشد!! یکی از استادامون که خیلی دوسش داشیم، آقای دکتر ب. س! از اون معدود استادایی بود که هم مدل درس دادنش رو دوست داشتم، هم درسایی که داده یادم نرفته، هم نمره دادنش عالی بود!! خدا حفظش کنه! الان بسی خوشحالم!

دیشب یه اتفاقی افتاد، یه چیزی رو که نمیخواستم بگم، گفتم!! (این جملۀ رمزی برا خودمه که یادم باشه کِی چی گفتم!)

دیروزم که همینجوری مرخصی گرفته بودم که از حق سه روز مرخصی در ماهم استفاده کرده باشم (حقمه خب)!! البته خیلی هم همینجوری نبود، مهیار از صبح اومده بود که عمه ش فداش شه!!

+ فک میکردم خیلی حرف برا گفتن دارم اما الان که نوشتم دیدم خیلی هم حرف ندارم!

+ اگه آهنگه خوب که ارزش شنیدن داره بهم معرفی کنین ازتون ممنون میشم (بعد از یک ماه گوش نکردن به آهنگ، به شدت کمبود آهن+گ پیدا کردم!)

+ برای این پست عکس ندارم! خودتون یه عکسی تصور کنین!

 + عنوان پست به تک تک پاراگراف ها مربوطه!




طبقه بندی: خاطرات، توضیحات، حرف های جدید، اتفاقات، حرف های قدیمی، 
[ جمعه 14 آبان 1395 ] [ 08:22 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین