!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیروز
با مامان رفته بودم النگومو عوض کنم و یه شماره کوچیکترشو بگیرم! اما رفتیم، دیدیم
کلا طرف اشتباه فهمیده و به مدل دیگه سایز 1 رو سفارش داده، خلاصه من از اون مدل
جدیده خوشم اومد و همون قبلی رو هم دادم و دوتا مدل جدید گرفتم! داشتیم میومدیم
خونه که یه چیز جالب دیدم و یاد الناز افتادم و همونجا اونو خریدم براش (جای دوری نمیره که) و امروز به
عنوان یه کادوی بدون مناسبت بهش هدیه دادم (تف به ریا):
حالا
من امروز الناز رو چجوری دیدم؟! اصلا برنامه چی بوده؟! قضیه
اینجوریه که قرار بود امروز من و خواهرم و الناز و خواهرش (که امسال از دانشگاه ما
قبول شده) بریم مدرک آبجی رو بگیریم! از اون طرفم یه سید داشتیم که پارسال رفته
بود کربلا و امسالم قسمت شده و قراره بره، چند شب پیش اصرار داشت که بیاد سوغاتیه
پارسالمو بهم تحویل بده،(در کمال پررویی خودم سفارش داده بودم خلاصه
امروز خیلی خوش گذشت و جای همتون خالی بود! دیشبم خواب کسی رو دیدم (بعد از سالها)
که امروز همش نگران بودم نکنه توی دانشگاه اتفاقی ببینمش
+ پریشب هم با مامان فیلمی که م. پ. ن توی وبلاگش معرفی کرده رو داشتم
نگاه میکردم! بهتون توصیه اکید میکنم اگه زیادی احساسی هستین و فیلم روتون زیاد
تاثیر میذاره به هیچ وجه اون فیلم رو نه دانلود کنین نه نگاه کنین!! سرِ همین
احساسی شدن من هم م. پ. ن قسم خورده دیگه بهم فیلم معرفی نکنه!!
) منم وقت رو غنیمت
شمردم و گفتم امروز اگه دانشگاه میاد بیاره سوغاتیمو بده که آورده بود و دستش درد
نکنه!
که خدا رو شکر ندیدمش
(اما از شما چه پنهون همچین بدمم نمیومد ببینم چه ریختی شده!!
)
یعنی پای قسمش
میمونه؟!
اگه بمونه من از بی فیلمی میمیرم!!
(حالا نه که خیلی هم اهل فیلمم!!
)
طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |