!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

عرض شود خدمتتون كه دیروز داشتم از سركار برمیگشتم كه تقریبا نصفه های راه بودم كه یه صدای خش خش شنیدم! (البته قبلش اینو بگم كه مسیر من دو قسمته، یه قسمتش مغازه دارا هستن كه همیشه شلوغه، یه قسمتش یه زمین خالی هست كه سال هاس بدون هیچ صاحبی افتاده و نه ساختمانی میسازن نه چیزی و همیشه هم خلوته، الان داستان توی همون جای خلوته!) یواش پشت سرم رو نگاه كردم اما چون كامل برنگشتم چیزی ندیدم، گفتم شاید بادی بوده یا چیزی، اما یكم جلوتر دیدم دوباره همون صدای خش خش نایلون میاد! دوباره یكم سرمو بركردوندم ببینم آدمی پشت سرم هست یا نه، بازم چیزی ندیدم... كم كم داشتم میترسیدم، یكم سرعتمو كه بیشتر كردم دیدم یه پسربچه ی شیطون سوار بر دوچرخه یجوری آروم آروم پشت سر میومد كه من ندیدمش، اومد از بغلم رد شد! و تا جلوی خونمون پا به پای من اومدم و منو از تنهایی درآورد، احتمالا خودشم دوست نداشت تنها بره این مسیر رو! منم بخاطر اینكه منو دوبار ترسونده بود بدون اجازه ازش عكس گرفتم تا عبرتی شود برای سایرین!


Copy of zzzz.jpg


اما بگم از حس و حال امروزم...

همیشه دوست داشتم بچه ی آرومی باشم، از اون درسخونا كه یه گوشه میشینن و ساعت ها بی وقفه درس میخونن... اما متاسفانه درسخون بودم اما نه از اونا كه روزانه بیست ساعت بخونه، حتی واسه سخت ترین امتحانا هم كه آخرش بیستی نوزدهی چیزی میشدم هیچوقت بیشتر از بیست دقیقه نمیتونستم وقت بذارم، یعنی مغزم نمیكشه یه مطلب رو بعد از فهمیدنش دوبار بخونم! یا مثلا دوست داشتم وقتی میریم مهمونی یا جایی بگم اه این چیه؟ من اینو نمیخورم، اما متاسفانه توی هر مهمونی عین قحطی زده ها میوفتم رو غذا و با چه به به و چه چهی تناول میكنم! حتی همیشه دوست داشتم روح آرومی مثه كاسپر داشته باشم اما فك كنم روح من مثه یكی از اون سه تا خبیث ها بشه! اما...

اینا رو گفتم كه مقدمه ای باشه واسه گفتن بزرگترین آرزوم! اینكه وقتی بارون میاد شلوار و چادر من گِلی نشه!! بارها واسه امتحان انواع مدل های كفش و شلوار رو امتحان كردم اما هیچكدوم افاقه نكرد تا اینكه فهمیدیم عروس راه رفتن بلد نیس گویا!!

خلاصه حسرت به دلم مونده یه قطره بارون بیاد، اصلا زمین یكم نم برداره اما شلوار من كثیف نشه!! درد بزرگیه هاااا!!


+ جواب نوشت:

دوستان عزیزی كه كامنت خصوصی میفرستین آخه من چجوری جواب بدم بهتون؟ (مخصوصا آقای میم توكلی!!) خب برادر من، من یهویی همینجوری بیام جواب بدم نمیگن این دختره داره با خودش حرف میزنه؟! نمیگن قاطی كرده؟ اونوقت جواب خواستگارهای احتمالی رو كه بخاطر جواب های بی سوال من ممكنه بپرن رو كی میده؟!




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، 
[ سه شنبه 5 آبان 1394 ] [ 09:12 ق.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین