!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیروز هوا خیلی سرد بود، داشتم از سركار برمیگشتم كه با این صحنه مواجه شدم:

هیچوقت فك نمیكرم كه گربه ها هم احساس سرما كنن و برن روی ماشینی بشینن كه تازه خاموش شده و گرمه!
این گربه ها رو مادرشون توی باغچه ی كنار ساختمونمون به دنیا آورد و از اون روز همسایه مون (زن و شوهر) از اونا مراقبت كردن تا الان به این هیكل رسیدن! تقریبا دوماهی میشه! الانم باز همون مادره سه تا دیگه توی موتور خونه ی ساختمونمون به دنیا آورده و همسایه مون علاوه بر این سه تا كفالت اون سه تا تازه به دنیا اومده رو هم به عهده گرفته! اونا هنوز خیلی كوچولو ان و از آدما میترسن، یكم بهمون عادت كنن ازشون عكس میگیرم براتون میذارم!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات،
[ یکشنبه 10 آبان 1394 ] [ 01:17 ب.ظ ] [ زهرا بانو ]
چیزی میگی بگو؟! 1
قالب ساز آنلاین |