!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیروز هوا خیلی سرد بود، داشتم
از سركار برمیگشتم كه با این صحنه مواجه شدم:
هیچوقت فك نمیكرم كه گربه ها هم
احساس سرما كنن و برن روی ماشینی بشینن كه تازه خاموش شده و گرمه! این گربه ها رو مادرشون توی
باغچه ی كنار ساختمونمون به دنیا آورد و از اون روز همسایه مون (زن و شوهر) از
اونا مراقبت كردن تا الان به این هیكل رسیدن! تقریبا دوماهی میشه! الانم باز همون
مادره سه تا دیگه توی موتور خونه ی ساختمونمون به دنیا آورده و همسایه مون علاوه
بر این سه تا كفالت اون سه تا تازه به دنیا اومده رو هم به عهده گرفته! اونا هنوز
خیلی كوچولو ان و از آدما میترسن، یكم بهمون عادت كنن ازشون عكس میگیرم براتون
میذارم!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات،
قالب ساز آنلاین |