!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

نمیدونم چه سری هست توی این شیرینی كه سالهاس نمیتونم مثه قبل درستش كنم! اتفاقا دیروز از اینترنت دستورالعملشو نگاه كردم دیدم دقیقا همون طوریه كه یاد گرفتم، اما بازم اونطوری كه دلم میخواست خوب از آب در نیومد!

توی تزیین هم كه اصلا سررشته ندارم... تصمیم دارم بعد از دوره های آشپزی یه دورم برم كلاسای سفره آرایی و اینا! اما خب این همه چیز یاد بگیر و كسی قدر ندونه و یه خونواده ی شوهر هم نداشته باشی كه هنرتو بكنی توی چشمشون!

IMG_۲۰۱۵۱۲۱۸_۱۹۱۴۱۳.jpg

حالا دلیل پخت این شیرینی ها چی هست؟!

یادم نیست توی كدوم پست  گفته بودم واسه نشون دادن هنرم به دوستام و مصطفی قول داده بودم هروقت برم دانشگاه شیرینی مخصوص كرمانشاه رو بیپزم، امروز همون روز موعوده! همون روزیه كه میخوام برم دانشگاه اما نه دانشگاه اصلی... شعبه پردیس! شایدم گلدیس!

دیشب هول هولكی اینا رو دست تنها خودم درست كردم و یه چندتاشو با قالب انداختم و دیدم حوصله ندارم و وقت كمه، بقیه شو به صورت سنتی كه توی خود كرمانشاه دوره دیده بودم درست كردم! توی طعمشون فرقی نداره، فقط شكلشون متفاوته!

امروزم طبق برنامه ای كه سر در آشپزخونه زده بودن نوبت سحر بود به كارای آشپزخونه برسه اما اومد گفت داره میمیره منم بخاطر حس انسان دوستانه ای كه دارم گفتم حالا نمیر امروز من نوبت تو كار میكنم و تو هم عوضش چهارشنبه باید مثل كوزت كار كنی!

از روز اول هم قرار بود هر كس لیوان خودشو بشوره، اما وقتی میبینم هیشكی نشسته دلم نمیاد فقط لیوان خودمو بشورم! الان دستم یخ زده!! آب گرم هم نداریم! اصلا این دل رئوف سر سبز میدهد بر باد!!

الان بهمون صبحونه میدن!! دارن صدام میكنن برم!! تا بعد...




طبقه بندی: خاطرات، حرف های قدیمی، حرف های جدید، 
[ یکشنبه 17 آبان 1394 ] [ 08:58 ق.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین