!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیروز اتفاق جالبی افتاد! صاحب كارمون
گفت اگه دفتر رو تمییز كنیم برامون پیراشكی میخره، چون من كمك نكرده بودم و بارون
هم میومد واسه اینكه شدید نشه و بتونم به موقع برسم خونه از خوردن پیراشكی منصرف
شدم و ساعت دو كه شد دوتا پامو كردم توی یه كفش كه من میخوام برم خونه، هر كاری
كردن كه بمونم واسه پیراشكی گفتم نمیمونم كه نمیمونم! كه خب میموندم هم ضرر میكردم
چون الان مطلع شدم كه پیراشكی وعده ای بیش نبود!! این عكس كارگران مشغول به كار: (از راست: زهرا، الهه، مریم)
قبل از اینكه راجع به اتفاق دیشب
بگم لازم میدونم بگم كه چند شبه توی گروه ادبیات من و چند نفر از آقایون و گاهی هم
یه خانوم دیگه مشاعره میكنیم و خب بیشتر شعرایی كه میذایم عاشقانه هست! من میخوام
بدونم توی شعر عاشقانه چی میگن؟! مثلا میگن عشقم برو نمازتو سر وقت بخون؟! زهرا و مریم و الهه بسیج شدن كه
تمییز كنن و منم الكی این طرف اون طرف میرفتم! البته بیكاره بیكارم نبودم،
میخندوندمشون و ازشون عكس گرفتم! واقعا كار من سخت تر بود!!
بابا خب
شعر عاشقانه پره از آغوش و بغل و بوسه! حالا چند نفر رفتن به مدیر اون گروه شكایت
كردن كه وااااااااای اسلام داره تو خطر میوفته!! آخه من میخوام بگم مرد یا زن
مومنی كه رفتی چنین حرفی زدی و معلوم نیس از شعرای ما چه برداشتای دیگه ای كردی،
من بخوام كسی رو ببوسم میرم توی قسمت خصوصی اونقد میبوسمش كه یا جان اون دربیاد یا
جان من!
دوما مگه مرض دارم كسی رو ندیده و نشناخته ببوسم آخه؟! خداییش تو خودت
میتونی كه همچین فكری راجع به بقیه میكنی؟! یه زمان توی فیسبوك جك های خنده داری
راجع به شوهر و دوس پسر و مخاطب و اینا میذاشتم همه فك میكردن من دنبال دوست پسرم!
اصلا مردم ما فرق بین طنز و شعر و واقعیت و جدی و كلا فرق بین هیچی رو نمیدونن!! بعد
خودشونو عقل كل میدونن! آخه توی گروهی كه برادر و آشنایان من كه خیلی هم بهشون
ارادت دارم هستن چه دلیلی داره من بخوام با نیت خاصی به پسر مردم بوسه تحویل بدم؟! یعنی
دور از حضور هر آدم احمقی هم میدونه كه اینجور حرفا جاش توی جای عمومی نیس مگر
اینكه واقعا بدون قصد و غرضی باشه! كه خب تعداد احمق ها بیشتره همیشه!! حیف كه اون
گروه رو دوس دارم وگرنه بدون معطلی حتما لفت میدادم! آیكون زهرای عصبانی
طبقه بندی: حرف های قدیمی، توضیحات، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |