!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
به نظر شخص شخیص بنده دختر كه به
سن بلوغ رسید باید بره خونه ی شوهر تموم شد رفت! با من بحث هم نشه كه دلایل دندان
شكنی دارم در این زمینه! از شما چه پنهون سالهاس كه تصمیم
جد دارم كه دخترمو در اولین فرصت به عقد دایم یه آقا پسر گل دربیارم عارضم به خدمتتون كه پنجشنبه در
اثنای اونهمه مشغولیتی كه داشتیم یه قرار غیر رسمی هم با شخصی داشتیم كه دو روزه
فكرمو چنان مشغول كرده كه با وجود وقت بسیار، حوصله ی نوشتن نداشتم! به هر حال همیشه یكی از شرط های
مهم من در كنار هزار و یك شرطی كه دارم اینه كه نباید منو از نت جدا كنه... اصلا
نت برا من مثه اكسیژن میمونه... میشه من رو بدون نت رو تصور كنین؟! حتی تصورشم محاله! + توی گروهمون توی تلگرام برای
این هفته جمعه صندلی داغ من انتخاب شدم!! خیلیا خیلی سوال ازم دارن، امیدوارم
همشون یادشون بره!! اولین دلیل اینه كه سنش كه بره بالا و با دوتا پسر سلام و
علیك داشته باشه دیگه نمیتونه مثل آدم راجع به خواستگاراش فك كنه و همش اون
خواستگار بدبختشو با اون چندتا پسری كه فقط واسه گذر وقت باهاش حرف میزنن مقایسه
میكنه و آخرشم به امید اینكه یكی از دوس پسراش (!!) بیاد بگیرتش به خواستگارش جواب
رد میده و همینجور سنش كه میره بالا توقعشم میره بالا و آخرش نه تنها دوس پسرش نمیاد
خواستگاریش بلكه دیگه واسش خواستگار هم نمیاد!
دیدم كه میگماا وگرنه شما كه منو
میشناسین بی خود و بی جهت حرفی نمیزنم كه!
كه نه اون این
چیزا رو ببینه نه من شاهد دوباره ی این اشتباها باشم!
فقطم یكسره
دارم از اقوام و آشنایان نصیحت میشنوم، یعنی كار به جاهایی رسیده كه كم مونده برم
یگم آقاجون خیلی خوشت میاد برا خودت بسم ا...!
دیروزم با وجود اینكه جمعه بود اما
اومدیم سركار و خب البته یكم هم برام بهتر بود كه كمتر فكر كنم! توی این دو روز به
قدری فك كردم كه اگه واسه كنكور اینقد فك میكردم حتما پزشكی رو شاخم بود! خلاصه این
روزا سرم خیلی شلوغه... یا بالاخره به خیر میگذره یا باید به خیر بگذره!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات،
قالب ساز آنلاین |