!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...


آخیییییییییییییییییی

چه شود!! همین یه ساعت پیش یه پاکت اومد درخونمون با این مضمون:


IMG_۲۰۱۶۰۱۰۴_۱۹۳۱۰۲.jpg

بله برادر جان ماهم داره میره خدمت! بیست و دوم همین ماه! (اون فلش پُره کارتونه )

داداش بزرگم خدمت نرفت، هیچوقت نمیدونستم چه احساسی داره وقتی برادر آدم میره خدمت اما این آخری رو دیگه مجبور کردیم بره... بهش گفتم میلاد همین که بری کل محل رو هفت شب و هفت روز شام و ناهار میدم (آرایۀ لف و نشر= برین یکم تحقیق کنین ببینین یعنی چی!! آرایه رو هم که من نباید توضیح بدم!)

حالا این خبر خوبی بود... از نظر من پسری که خدمت نره مرد نمیشه، اصلا پسر سختی نکشه چطور میتونه سختی های زندگی رو به دوش بکشه؟! نه این پسری که خدمت نرفته چطور میتونه بشه مرد زندگی؟ اصلا میتونه اسم خودشو بذاره مرد؟!

یعنی داداش من داره مرد میشه؟! ای جانم!

میگم میلاد که میخواد بره ارومیه، حالا من چی بپوشم؟

+دوست میلاد اومده نصیحتش کنه میگه: میلاد اصلا نگران نباش چشمتو میبندی باز میکنی میبینی.... هنوز تموم نشده!!

من برم لباس آماده کنم از الان...

 




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، حرف های جدید، 
[ سه شنبه 3 آذر 1394 ] [ 07:36 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین