!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

اینکه من پست نمیذارم دلیل بر این نیس که هیچ اتفاقی نمیوفته...اتفاقا برعکس، اونقد اتفاقای جورواجور میوفته که وقت نمیکنم! از جملۀ همین اتفاقا اضافه کاری هایی بود که عصرا از ساعت 6 تا ساعت 10 میرفتم... بعدش آقای م.ت فک میکنه من بیکارم!! من که گفته بودم قول صد در صد نمیتونم بدم! واقعا تو محل کار سرمون خیلی شلوغه!

پنجشنبه بود و بعد از ناهار غیرتم گل کرده بود و بعده چندین ماه اومدم ظرفای ناهار رو بشورم که دیدیم یکی در زد! فک کردیم داداشمه، آخه چون محل کارش به خونۀ ما نزدیک تر از خونۀ خودشه معمولا برا ناهار وقت کنه میاد اینجا... یهو دیدیم مامان از خو شحالی داره قربون صدقۀ یکی میره و میبوستش... نگاه کردم دیدم میلاد بی خبر اومده مرخصی! فرداش ساعت 2 هم باید میرفت، اومده بود که لباساشو ببره خیاط و کلی کارای دیگه... از همه مهمتر یه سری هم به گوشیش بزنه!!

از پادگان کلی بهش کار گفته بودن توی این 24 ساعته انجام بده که یکیش هم خریدن لیوان استیل بود! توجه کنین به اسم روی لیوان:

IMG_۲۰۱۶۰۲۰۴_۱۲۰۴۲۷.jpg

امروز عصر که رفتم طبق معمول یه سر به تلگرام بزنم دیدم مصطفی چه استیکرهای باحالی پیدا کرده! استیکرهای دانشگاهمون... الناز اومده پی وی میگه من قبلا اینو برات فرستاده بودم! دروغ میگفت... مطمئنم نفرستاده بود...

Screenshot_۲۰۱۶-۰۲-۰۵-۱۸-۰۶-۵۰.png

+ یه چیز دیگه هم میخواستم بگم هرچی فک میکنم یادم نمیاد... یادم افتاد حتما به سمع و نظر شما میرسونم... تا درودی دیگر بدرود...




طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، اتفاقات، خاطرات، 
[ شنبه 5 دی 1394 ] [ 06:51 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین