!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

وقتی دیروز مرخصی میگیری كه با مامان جونت برین خرید و بعد یهویی دختر داییت از غیب نازل میشه و شما رو برا ناهار دعوت میكنه و اصلا هم نمیدونست كه اتفاقا من اون روز مرخصی گرفتم و میتونم بیام و بعد تویی كه انتظار داشتی صبح یكم بیشتر بخوابی و بخاطر این اتفاق غیر منتظره مجبور میشی همون ساعت همیشگی بیدار شی و عصر هم قرار میشه كه زودتر برگردین اما غیبت اینقد شیرین میشه كه شب برمیگردین و شب تصمیم میگیری یكم زودتر بخوابی و دلت باز میگیره و اینبار به اصرار دوستت كه میخواستی شخصی رو نفرین كنی ، دعاش میكنی و با همون دل غمگینت بازم شب دیر میخوابی، انتظار داری الان سركارخوابت نیاد؟! نه واقعا همچین انتظاری داری؟!

تازه شبشم یه خواب خیلی عجیب ببینی و بخوای تعبیرشو بدونی و هیچ جا همچین تعبیری رو نمیابی و دست از پا درازتر خودت میشی معبّر (تعبیر كننده) و خوابتو اونطوری كه دلت میخواد به خیر (طبق روایات) تعبیر میكنی دیگه حالی به آدم میمونه؟

شنبه هم مرخصی گرفتم كه با الناز جونم برم دانشگاه، من كه كاری ندارم، بخاطر الناز میرم (آیكون منت گذاری)!

یكی از آپشن های مثبتی كه قرار گذاشتن توی دانشگاه داره اینه كه اولا آدم خاطراتش مرور میشه، دوما انگیزه میشه واسه افرادی مثل من كه علاقه ی فراوانی به كسب علم و دانش دارن، سوما هوا خوب باشه آدم میره تو حیاطش میشینه بدون حضور پیرزنان و پیرمردانی كه آدم رو زیر نظر میگیرن و هزارتا حرف و حدیث پشت سر آدم درمیارن، و اگه هوا هم خوب نباشه بدون هیچ منتی میریم داخل ساختمون یا بوفه و باز هم بدون هیچگونه بودن در انظار عمومی راحت میتونیم گپ بزنیم!

یه مساله ی دیگه ای هم كه هست اینه كه من واقعا دانشگاهمو دوس دارم!

با كمی تخلص در جمله ای كه شنیده بودم جمله رو اینگونه بیان میكنم:

It is not my university, but it is still mine!

اصل جمله هم با عرض پوزش از حضار گرامی این بودش كه:

He is not my boyfriend, but he is still mine!

بعد ازمدتها یه پست خارجكی گذاشتم دیسك كمرم عود كرد!!

+عنوان از آرش ن‍ژادی... عنوان رو دریابین!




طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات، 
[ پنجشنبه 15 بهمن 1394 ] [ 09:44 ق.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین