به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
از چی بگم ؟   از کجاش بگم ؟   چطور بگم ...

دیروز من انگار خیلی بد بود ...     بد شروع شد ...    بد هم تموم شد ...
شروعش رو که خودتون بهتر میدونین ...
بعد از این که نمرم رو نگاه کردم عصبانی بودم و رفتم تلگرام تا یکم حالم بهتر بشه، یه دختره بود چند روزی بود هی بهم پیام میداد آدم بدی نبود فقط چنتا سوال داشت. ولی خیلی زود دختر خاله میشد ...   از این جور اتفاقا واسم میوفته انقدر سرد برخورد میکنم که خودشون میفهمن ...
ولی بی حوصله و عصبانی بودم ...  به قول شقایق دهقان ؛ شستمش، گذاشتمش روی بند رخت خشک بشه ...    خیلی نارحت تر شدم !!!
بعدش پسر عمه کوچیکم هعی اذیتم میکرد. چنتا شمشی المنیومی واسش درست کرده بودم با اونا همیشه ادای شمشیر زن ها رو در می آورد. انقدر اذیتم کرد تا گرفتم یکشیشون رو شکستم و انداختم وسط حیات ...    کلا از دستم عصبانی شد و قهر کرد. بعدش از دلش در آوردم. درسته یکم باج دادم ولی ادم باید اشتباهشو جبران کنه ...
دیروز داشتیم یه بازی میکردیم 4 نفری ( دوتا برادرم و پسر عمه کوچیکم ) یه حالتی مثل والیبال داشت ولی کاملا ابداعی بود. خیلی خندیدم و سعی میکردم بهم خوش بگذره ...
ولی هیچ فرقی نکرد !!!   حالم بدتر شد بهتر نشد ...
حالم خیلی بدتر شد وقتی مادرم گفت؛ مرتضی امروز خیلی خندیدی ولی خنده هات از ته دل نبود. انگار داری به زور اسلحه میخندی !!!
مادرم پرسید چی شده ؟   چرا اینجوری شدی ؟   مرتضی ؟!!!؟
گفتم تو از خنده های من که غیره واقعی هستن فهمیدی که حالم خوب نیست !!!
یجوری حرف میزنی انگار بهترین مامان دنیایی ( به شوخی ... )
همیشه اذیتش میکنم ...    همیشه غذا درست میکنه...    میخورما !!!   ولی میپرسه خوب بود ؟
میگم افتضاح بود !!!   خدا اون روز رو نیاره که غذاش بسوزه !!!   وای ...
انقدر اذیتش میکنم ...   
خیلی دوسش دارم ...    مگه میشه توصیفش کرد ؟
بهش گفتم حالم خوب نیست ولی از دست تو کاری بر نمیاد عشقم !!!
کلا میخواست بدونه چی شده ...   صورت مسئله رو پاک کردم ...
یجوریم وقتی که ناراحتم نه نشون میدم. نه به کسی میگم که بخواد آرومم کنه ...
عادت کردم هر وقت شمشیر میخورم ...   جای خراش قبلیم رو نشون بدم !!!

دیشب سعی کردم با کسی حرف نزنم ...
زود خوابیدم و 8 صبح بلند شدم !!!
امروز قرار بود من برم و درس بخونم ...    حوصلم نمیکشه ...
یه هفته انداختمش عقب !!!
حتما دارین میگین چرا انقدر ضعیفم ...
اخه بلژیک هم دیشب باخت ...
یعنی اگه بلژیک میبرد من بهترین حال رو داشتم و یه پست مثبت مینوشتم. سه تیر آخر رو ولز به من زد !!!
بعضی اوقات بی حوصله هستی و خسته ...
تنها دلخوشیت چیزی میشه که ساده ترین چیزه ...   اگه اونم از دست بدی دیگه چیزی نداری ...
به لوکاکو  و مروان فلینی فقط فحش میدادم !!!   بیچاره کورتوا !!!
همون بلژیک توی والیبال از فرانسه باخت ...
تیم ملی ما هم برد ...  یه تبریک ...    حداقل یه نکته مثبت دیروز داشت ...
کلا شدم اخبار ورزشی ...

نمیخواستم حالتونو بد کنم. بالاخره آدمه دیگه دوست داره درد و دل کنه ...
البته بیشتر شبیه ترشی لیته شد تا پست احساسی ...
ذهنم شلوغه، نمیدونم چی مینویسم !!!
خیلی ممنون که هستین ...  دوستون دارم ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: ترشی لیته، 11 تیر بد، بلژیک، باخت بلژیک، مادر، خنده های مصنوعی، عصبانی،
تاریخ : شنبه 12 تیر 1395 | 07:58 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

دیروز یکی از بهترین روز های من بود !!!
چون بعد 3 ماه فوتبال بازی کردم ...   هر وقت فوتبال بازی میکنم تمام غم ها از تن من بیرون میره ...
روزه داشتم و قبل اذان فوتبال بازی کردم !!!
تمام بدنم از تشنگی التماس میکرد. انقدر تشنم بود که راه نمیتونستم برم ...
ولی میدویدم !!!  کلا فوتبال عالیه ...
سر درد داشتم شبش ولی سر دردش شیرین بود !!!

با اون حال خوب امروز رفتم که نمره هامو ببینم ...
میون 5 تا نمره بیست و یه نمره 19.5 یه نمره 10 خودنمایی میکرد !!!
10 !!!
چه درسی ؟   تفسیر موضوعی قرآن !!!
خدایا من این درسو مطمئن بودم بالای 18 میشم !!!
چی شده !!!   یه لحظه قلبم وایساد !!!

من که پایینترین نمره ام 16 بود اونم درس انقلاب اسلامی و ریشه ها بود !!!
کلا دروس عمومی تنفر آور هستن !!!  اه ...
یه فکری کردم که واقعا چرا انقدر پایین شدم ؟؟؟
فکر کردم دیدم این امتحان همش تستی بود و من احمق به کل کلاس تمام تست هارو گفته بودم !!!
استادم رحم نکرده و به همه 10 داده ...

یه لحظه خسته شدم !!!   دوسال تلاشم بخاطر یه اشتباه احمقانه ای که هیچ سودی نداشت سوخت !!!
انقدر حرسم گرفته ...   نه از استاد !!!   نه از بقیه !!!
از خود احمقم که یکم شعور ندارم !!!    ترمی که میتونستم راحت معدل بیست بشم !!!
یه تراژدی وحشتناک شد ...
چی بگم !!!
من به این مرتضی احمق چی بگم ؟؟؟
تمام خستگی دوسال یهو سرم ریخت ...

ولی بیخیال ...
چیزی که نمیشه تغییرش داد رو چیکار کنم ؟؟؟
بعضی تجربه ها سنگین تموم میشه ...
البته چند سال پیش هم همینجور بدجور ضرر کردم !!!
ولی آدم بشو نیستم ...

تنها جمله ای که توی ذهنم هست اینه که میگه :
به جهنم ...

باید واسه ارشد این احمقیت رو جبران کنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
طاعات و عبادتتون مقبول درگاه حق تعالی ...
یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، تفاوت، اعتراف،
برچسب ها: تقلب، تفسیر موضوعی قرآن، امتحان پایان ترم، معدل بیست، نمره 10، امتحان تستی، احمقیت من،
تاریخ : جمعه 11 تیر 1395 | 12:40 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.

اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.

اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.

اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.

اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.

اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.

اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.

اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.

اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.

اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.

اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.

اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید....




طبقه بندی: رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: کتابخوانی، کتاب، اثر کتاب، اثر کتابخوانی، رفتار های قشنگ، کتاب خواندن، سلامت جامعه،
تاریخ : سه شنبه 8 تیر 1395 | 01:13 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
 گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

گفتمش رنج و فراق  و درد گشته حاصلم،
گریه کرد ،آهی کشید و زینب کبرا کشید


+شهادت مولا امیر المؤمنین تسلیت باد.
التماس دعا ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: موضوع آزاد، یک پله بالاتر، تفاوت،
برچسب ها: حضرت علی، شب قدر، شهادت، شهادت حضرت علی، شهادت حشرت علی (ع)، حضرت علی (ع)، یا علی،
تاریخ : دوشنبه 7 تیر 1395 | 10:45 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
1) اولین رخدادی که استارت همه اینا بود. دوم شدن مارک مارکز توی رقابت های موتوجیپی بود که واقعا توی اون هوا عالی کار کرد ...
و الان هم در مجموع اوله، امیدوارم امسال هم قهرمان بشه ...
این اولین انرژی مثبتی بود که بهم وارد شد و باعث شد خیلی حالم خوب بشه ...

2) برد مقتدرانه 4 بر صفر بلژیک مقابلی مجارستان بود که خیلی بهم انرژی داد !!!
خیلی کشور بلژیک رو دوست دارم و عاشقشم ...
دوست دارم توی اینده برم بلژیک و اونجا زندگی کنم - امیدوارم بتونه قهرمان یرو بشه ...
حتما هم میشه !!!

3) شیلی ...
شیلی رو بخاطر بازیکن هایی مثل سانچز ، براور ، ویدال و ...
خیلی دوست دارم و توی کپا امریکا طرفدار سختش بودم ...
دیشب طی یه بازی پر استرس و وحشتناک، یاران مسی در ضربات پنالتی مغلوب شدن !!!
مسی هم موقیت خراب کرد و آخر بازی گریه میکرد.
قهرمان شدیم !!!   برای دوبار پیاپی ...
خدایش دمشون گرم !!!    واقعا خیلی کار سختی انجام دادن !!!
البته من کلمبیا رو هم خیلی دوست داشتم بیاد تا فینال ...
ولی قدرتش نمیرسید. سوم شد !!!


پ.ن: دیروز کلا خیلی خوب بود حداقل برای من ...
امیدوارم والیبال کشورمون بتونه توی المپیک خوب کار کنه، اخه توی این رقابت ها خسته بودن ...
خودتون میدونین که چقدر فشار و انتظار روشون زیاده ...
واسه همه ورزشکارا بهترین هارو آرزو میکنیم ...
به امید قهرمانی تمام تیم ها و ورزشکار های محبوب من
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: موتو جیپی، بلژیک، فوتبال، یورو، مارک مارکز، کوپا امریکا، ورزش،
تاریخ : دوشنبه 7 تیر 1395 | 10:07 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
♫♫
 بچه بودم ...
بادبادکای رنگی ...

دلخوشی هر روز و هر شبم بود
خبر نداشتم از دل آدما
چه بی بهونه خنده رو لبم بود ...

کاری به جز اَلک دولَک نداشتم
بچه بودم، به هیچی شک نداشتم ...

بچه بودم غصه وبالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود ...

بچه که بودم آسمون آبی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
حتی شبای ابری مهتابی بود ...

♫♫
بچگی و بچگی و تموم شد ...
خاطره های خوش رو دست من مُرد
!!!

تا اومدم چیزی ازش بفهمم
جوونی اومد اونو با خودش بُرد...
بُرد... بُرد ... 
بُرد... بُرد ...

 
بچه بودم غصه وبالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود ...

بچه که بودم آسمون آبی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
♫♫


قشنگی آهنگ : 89%



طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: محسن چاوشی، بچگی، بادبک های رنگی، بچه که بودم آسمون آبی بود، حتی شبای ابری مهتابی بود، اهنگ های قشنگ، آهنگ های قشنگ،
تاریخ : یکشنبه 6 تیر 1395 | 10:54 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
اول بگم عنوان هیچ ربطی به موضوع نداره ...
دیشب نتونستم درست سحر بخورم انقدر حالم بد بود !!!
ولی همیشه اون لبخنده باید باشه تا مادرم رو نارحت نکنم ...
الانم حس آب طالبی اومده انشاالله موقع افطار میخوریم !!!

امروز رفتم سایت دانشگاه نمره هام رو ببینم 4 تاش اومده بود !!!
3 تاش بیست شد !!!  یکیش 19.5
اون 19.5 واسه خودش ماجرا داره :
کارگاه داشتیم و من عملا همه کار هارو میکردم. حتی کلید کارگاه هم دست من بود. ( یه نسخش )
استاد بهم گفت بیا همه سوالارو بهت بگم بتونی بیست بگیری ...
گفتم استاد این نامردیه بقیه چی ؟؟؟    نمیخوام من همینجوریشم بیست میگیرم ...
فکر کنم نارحت شد واسه همون 19.5 داد !!!
چون مطمئن بودم بیست میشم.   حتی ویرگولشم مطمئن بودم.
بیخیال ...
نمیدونم چرا دیگه واسم مهم نیست این نمره ها !!!
البته دروس معارفی مونده ...
صداش بعدا در میاد !!!

چند مورد میخواستم بگم ؛
1- از دو نفر خیلی سخت میخوام معذرت بخوام !!!
واقعا بعضی مواقع خنگ میشم. ولی میخوام بدونن توی دلم هیچی نیست ...
امیدوارم که منو ببخشن ...

2- طاعات و عباداتون قبول
امیدوارم توی این شب ها به خواسته و ناخواسته های خوبتون برسین ...

3- ببخشین منو بخاطر پست های بی کیفیتم ...

4- مواظب خودتون باشین - خیلی جدی !!!

خیلی دوستتون دارم ...
هرکسی رو به اندازه خودش ...
مواظب آرزو های قشنگتون باشین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: اب طالبی، ماه رمضان، رمضان، نمره، درس، دانشگاه، ناراحتی،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:32 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
زندگی یک آدم نفهم بستگی به میزان نفهمیدنش داره...
 وقتی تو شرایط امروز باشی ،ماجرا برعکس میشه باید نفهم باشی!
نفهمی چرا زنده ای!      نفهمی چرا فاصله طبقاتی هست!      نفهمی چرا اخبار هرروز با یه موضوع جدید سرتو گرم میکنه و نفهمی چرا اصلا هیچی نمیفهمی!
نفهمی عشق و احساسات و خیانت و ازدواج و بی پولی به هم مربوطن یا نه!
 قانون اینجا نفهمیدنه!
اگر فهمیدی که دیگه زندگی برات طعم نداره ،تازه سرتو میکنن زیرآب چون خیلی فهمیدی خطرناکی!
پس نفهم بودن تنها امتیاز انسانیت در دنیای مدرن امروزه!
یک روز کسی که دوسش داشتم منو خطاب کرد نفهم!      چون اگه متوجه بشه که من خیلی چیزا رو میفهمم دیگه دوسم نداره!
بله من یک نفهمم و افتخار میکنم!   شما چطور ؟؟


نویسنده : ناشناس
زمان : 4 تیر




طبقه بندی: تفاوت، موضوع آزاد،
برچسب ها: نفهمیدن، نفهمی، بفهم !!!، نفهم، نمیفهمی ؟، نمیفهمی ؟؟، نمیفهمی ؟؟؟،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:20 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
چند روز نبودم ...
ممنون که انقدر لطف داشتین و من رو تنها نگذاشتین.
چند روز خونه مادربزگم بودم - واقعا چند روز قشنگ و فوق العاده ای بود ...
بدونه تکنولوژی بدونه استرس و با یکی از بهترین های زندگیم که خیلی بهم انرژی میده ...
کلا فقط خوشحال بودیم اونجا هر روز هم بیرون بودیم جاتون خالی ...    منو مجبور کردن روزه نگیرم !!!
چند روز فوق العاده داشتیم ( کوه ، جنگل ، دریا ، رودخونه و ... )
ماجرا های جالب ...   پانتومیم ، بیست سوالی ، چالش های سنگین !!!
اخرین چالشمون خوردن بود که باید میخوردیم ...   امروز روزه ام دیروز انقدر خورده بودم الان هرچی غذا میبینم فرار میکنم.
تا صبح که بیدار بودیم فقط داشتیم حرف میزدیم و ...    صبح هم دلم واسه خونه تنگ شده بود اخه هعی بهم میگفتن ما تورو ندیدم و...
مونده بودم برم یا بمونم هر دو طرف طرفدار داشتم !!!    یه لحظه حس مهم بودن بهم دست میداد.
این سه روز توی یک ساعت واسم گذشت ...
جای همتون رو خالی کردم.
فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره یا بخوام اس ام اس بدم !!!
همه بهم گیر میدادن مرتضی !!!   کی بود ؟؟؟  فلان جایی ها خیلی خوبن !!!
چقدر هنرمند شدی ؟؟؟   مدل موهات چرا اینجوری !!!   لباسات سلیقه اونه ؟؟؟
کلا من سیبل بودم !!!
لباسهام هم خیلی جالب بود شلوار دخترونه و پیرهن صورتی راه راه !!!
کلا منو میدیدن میخندیدن !!!
پشه هام که رحم نمیکردن ...
هر روز یبرون توی پشه بند، هوای عالی ...
24 ساعت هم بیرون بودیم ...   بخاطر چالش هم همیشه در حال خوردن بودیم ...
حال عالی ...  
امیدوارم شروع شماهم به همین کیفیت پیش بره ...

امشب هم شب قدر هست. برای بهتر شدن حال همه کسایی که زندگی رو برای خودشون سخت کردن دعا کنین ...

همتون رو خیلی خیلی دوست دارم به اندازه خودتون.
تورو خدا خوشحال باشین، نبینم خم ابروتون رو ...
التماس دعا ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: تابستون، شروع، تفریح، حال عالی، طبیعت، گردش، حس عالی،
تاریخ : جمعه 4 تیر 1395 | 12:55 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
1- 31 خرداد - اخرین روز امتحان ها و البته اخرین روز بهار که بهمون یاد اوری میکنه که همه چیز مثل باد از جلومون رد میشه و ما چیزی از زندگیمون نمیفهمیم.
امروز امتحانم خوب بود و حاشیه اخرین روز دانشگاه هم خیلی جالب بود و کلی اتفاق خوب ...

2- یه ریکاوری 10 روزه و ارشد !!!    کم کم باید واسه حرفی که زدم آماده بشم !!!   تا اسمش میاد مو به تنم سیخ میشه ...
امیدوارم خدا بهم کمک کنه ...

3- 10 روز تفریحم رو برنامه اش رو ریختم؛ روز اول که امروز یا فردا صبح میشه میرم خونه و استراحت میکنم. روز دومم که میرم خونه مادر بزرگم. اگه اینترنت نیومدم ببخشین اخه اونجا سوپر مارکتشم خیلی فاصله داره ...
هوا عالی ...   با بهترین و کم استرس ترین ادم های دنیا ...   حس ارامش رو میخوام اونجا داشته باشم ...
روز سومم که بهترین دوستم میاد و باهاش میرم بیرون و ...

4- امیدوارم تک تک هم وبلاگیم حالشون بهتر بشه ...
من روز اولی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم بدترین حال رو داشتم وشما حالم رو عالی کردین ...
من حس مسئولیت میکنم ...
میدونم سخته ...     خودمونم توی همین دنیای که میگین درایم زندگی میکنیم ...
تلخش نکنین ...

5- این اخریم پست بهارم هست ...
ببخشید اگه نتونستم زیاد بیام وب و نظرات گرمتون رو بدونه جواب میزارم ...
من ادم مغروری نیستم. اگر دیدین خطایی از من سر زده حتما دلیل داشتم ...

6- شیش شیش شیشتایی ها !!!

7- تک تکتونو از ته دل دوست دارم ولی یکیتون رو بیشتر از همه !!!
خودش میدونه ...

8- همو دوست داشته باشین از ته دل ...

9- دیروز 30 خرداد بود و سالگرد زلزله 31 خرداد رودبار ...
براشون یه فاتحه بدین من نرسیدم مراسم برسم. دومین سالی هست که نتونستم برم ...
خدا رحمتشون کنه ...    خیلی سخته ...

10- منو ببخشین که بعضی مواقع کاری کردم که باعث نارحتیتون شده ...
بخاطر پست های بی کیفیتم ...

11- مواظب خودتون باشین ....
خیلی خیلی خیلی دوستون دارم ...

12- خدایا ظهور اقامون رو نزدیک و نزدیک تر بگردان ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بهار، اخرین روز بهار، بهار 95، 31 خرداد، سالگرد زلزله، پایان امتحانات،
تاریخ : دوشنبه 31 خرداد 1395 | 04:23 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
نظر یکی از دوستان :

شاید هیچ کس باورش نشه... اما ...
من کسی و ندارم که بخوام بهش توجه کنم ...
پدرو مادر ؟؟؟
دوسشون دارم...     ممنونشونم...    ولی اونا بهم ثابت نکردن که دوستم دارن یا نه...!
نسبت به بقیه هم که ...     اصلا...       مغرور نیستم ولی خوب کاری نمیکنن که من دوسشون داشته باشم...
الکی که نیست دوست، داشتن !!!
خیلی تنها بودن و دوست دارم ...
اون قسمتی که فرمودی:"ازوجودشون خوشال نمیشی و همیشه کنارتن"واقعا خوب اومدی...
درد دل همه است ...



جواب من :
- ببخشید که یه پست درستش کردم چون میخواستم خیلی بنویسم گفتم یه پست باشه بهتره ...
از اینم میخواستم مطمئن شم که به دستتون میرسه ...
نظرتون رو پاک کردم و ویرایشش کردم که کلا هویتتون مشخض نشه ...

- من نه روانشناسم !!!   نه چیزی ازش میدونم.
ولی مطمئنم اونجوری که فکر میکنین نیست ...

- هیچوقت دوست داشتن پدر مادر اثبات نمیخواد.
چند وقت پیش پدرم بهم گفت فلانی رو ببین که چقدر پیشرفت کرده توی زندگیش !!! پسر من !!!  هیچی ...
هیچی سخت تر از یه جمله نیست که پدرم منو با یکی مقایسه کنه که اصلا در حد منم نیست ...
و بدتر از اون از من ناامید بشه ...     اون روز آرزوی مرگ میکردم ...
خیلی واسم سوال بود که چطور به کسی که دوست داریم اینو میگیم ؟؟؟
هر کس جای من بود با باباش دعوا میگرفت وحشتناک - اون روز سخت ترین  اه ... رو کشیدم و هیچوقت یادم نمیره ...
ازش پرسیدم چرا این حرف رو بهم زدی ؟؟؟    گفت میخوام روحیه جوانیت رو تحریک کنم تا پیشرفت کنی !!!
هر کسی یه دیدی داره و یه تصمیمی میگیره ...
اون روز خیلی نارحت شدم.     چند روز بعدش پام شکست !!!
مثل پروانه دورم میچرخید !!!     خیلی نگرانم بود ...   خیلی کمکم میکرد و هر چیزی میخواتسم رو نمیخواستم همیشه جلوم میزاشت ...
هر کسی یه دیدی داره، نمیشه گفت پدر مادر ادمو دوست ندارن !!!   هیچ پدر مادری توی دنیا بد بچش رو نمیخواد
یه رفیق دارم سربازیه ؛ هر وقت میاد اول میاد پیشم یعنی بعد 3 ماه که از سربازی میاد اول میاد یه چند روز پیشم میمونه و بعد دو روز میره خونه و بازم میاد پیشم.
یبار تولدش بود اومده بود پیشم و گفتم میخوام با بهترین رفیقم جشن بگیرم ...
واسم صحبت میکرد من تازه فهمیدم که پدر مادرم واقعا فوق العاده هستن !!!
ما قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم. وای به حال روزی که خدایی نکرده از دستشون بدیم !!!    حسرتش همیشه تو دلمون میمونه ...

- کاری نمیکنن که دوستشون داشته باشی ؟؟؟
اونا کاری نمیکنن که شما دستشون داشته باشین و شما هم کاری نمیکنین که اونا دوستتون داشته باشین !!!
دوست مثل آینه نیست که هر خوبی رو انجام بدی همونن روبهت برگردونه ...
من مخالفم.      دوست داشتن الکیه !!!         شما میتونی همه ادم های کره زمین رو دوست داشته باشی ...
شما ممکنه الان یکی رو دوست داشته باشی 8 دقیقه بعد ازش متنفر بشی !!!
عاشقش نیستی که، دوسش داری ...

-منم تنها بودن رو خیلی دوست دارم ...   همیشه از جمع ها فراری هستم ولی چند وقتی که تنهام دوست دارم بقیه رو ببینم !!!
به نظر من ادم باید بخشی از زندگیش رو تنها باشه و بقیش رو با دیگروون ...
تنهایی ادمو دیوونه میکنه ...    شاید الان بخندین ولی وقتی تنهایی زندگی کنین متوجه میشین ...

- من تحملم زیاده ولی اگه از دست یکی نارحت بشم و بدونم که وجودش واسم بده راحت خطش میزنم !!!
ما مجبور نیستیم کسایی رو که دوست نداریم رو تحمل کنیم !!!
توی یه مجله ای میخوندم که میگفت ادم هایی هستن که میخوان همرو راضی نگه دارن !!!    این ادم ها بیمارن ازشون دوری کنید !!!
یکم به خودم نگاه کردم دیدم من نمیتونم از کسی دل بکنم حتی کسی که دشمنم بوده ...
چند وقت پیش یکی از دوست های 7 ساله ام رو فقط بخاطر یه جمله از زندگیم خط زدم !!!
زیادم جملش بد نبود چون قبلش خیلی بدتر میگفت ولی من نارحت نمیشدم.
از خودم پرسیدم چرا من باید تحملش کنم ؟؟؟
اینو نمیگم که برین با همه قطع رابطه کنین ...
فقط اینو میگم که دوستاتون رو خودتون انتخاب میکنین - هر کسی ارزش اینو نداره که دوست شما باشه ...

- در کل اینارو گفتم. که دوباره به دورتون نگاه کنین ...
همه دوستتون دارن ولی به روش خودششون ...    من خودم کسایی رو که خیلی دوست دارم میزنم !!!
برخورد فزیکی ابراز علاقه منه !!!    قطعا طرف مقابل خوشحال نمیشه ولی جیکار کنم ابراز علاقه هست ...

- زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش خودمون رو عذاب بدیم ...
ممنون که اسمتون رو نگفتین !!!     فکر کنم بدونم که ...

دفعه بعدی که اومدین وبم این دیدتون رو عوض کنین ...
لبتون پر از لبخند و شادی ...     هیچوقت نارحتیتون رو نبینم.
موفقیتتون ادامه دار ...

یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: گفتگو،
برچسب ها: گفتگو با دوستان، نظرات قشنگ، صحبت قشنگ، احساس نویسی، دوست داشتن، پدر مادر، زندگی،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 08:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 18 :: ... 7 8 9 10 11 12 13 ...


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات