به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد  ( آسمان را ابر فراگرفت و دنیا سرد شد. )
 آسمون اوری گرهد ...

گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه

تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
مو چطور دل خوش کنم لای این همه برد
لای این همه برد  ...
( آسمان را ابر فراگرفت و دنیا سرد شد .من چگونه زیر خاك و سنگ در درون قبر دلخوش باشم ؟)

♫♫♫

 میروی اما خودت هم خوب میدانی عزیز
می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه

سخت میگیری به من با این همه از دست تو
میشوم دلگیر شاید نازنین بی زار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

 دادم هی بیدادم هی
مندم خوم تک
مندم خوم تک...
مرقیامت بنشونمون کل یک
مرقیامت بنشونمون کل یک
( داد و بیداد ، من تك و تنها ماندم. مگر قیامت فرا رسد تا بارِ دیگر كنار یكدیگر بنشینیم)

قشنگی آهنگ : 90%




طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: محسن چاوشی، سینا سرلک، افسار، شهرزاد، اهنگ شهرزاد، چاوشی، معرفی اهنگ،
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1395 | 08:15 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دلم خیلی برای شما ، نوشتن ، وبم و ...   تنگ شده بود.
دیروز یکی از بدترین روز های تحصیلی من بود. عذابی که من کشیدم واسه 3 تا از امتحان هام غیر قابل تحمل بود.
شبش یادمه که سه بار داشتم مرور میکردم که راحت ترین و سریع ترین راه برای راحت شدن چیه !!!
همش به خودم میگفتم دیگه جهنم چجوریه !!!    داشتم میمردم !!!   اخه ستا درس معارف باهم امتحان داشتم. که 2 تاشون هم توی یه ساعت بود.
یعنی وقتم نداشتم !!!
اول این که رکورد درس خوندن خودم رو شکستم تونست توی یه روز 20 ساعت بخونم. تا حالا انقدر نخونده بودم.
جواب کنکور ارشد هم اومد ...
بد نبود ...   بیشتر از انتظارم بود. این بهم انگیزه میده واسه سال بعد ...
امیدوارم واسه شما خوب بوده باشه ...
البته کنکور بسته به تلاش آدم داره ، شانسی نیست ...
انقدر موضوع دارم که نمیدونم کدوم رو بگم.

امیدوارم طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی قرار بگیره ...
امیدوارم توی این ماه بتونیم به خدای خودمون نزدیک تر بشیم.
من نتونستم همه روزه هامو بگیرم. خیلی فشار درسیم زیاد بود اگرم میخواستم روزه بگیرم نمیتونستم درس بخونم منطقم بهم اجازه داد روزه نگیرم میدونم کار درستی نیست ...
من کمتر از 10 روز توی خونه هستم. نمیدونم اصلا یه جوری شده ...
نمیدونم باید شکسته نماز بخونم یا کامل !!!
اصلا یه وضعیه ...   هرکسی هم میبینم یچیزی میگه ...
وقتم نشده برم از مکارم شیرازی بپرسم.
اخه من یبار نماز صبح رو یجا خوندم. 50 کیلومتر رفتم و نماز ظهر و عصر و خوندم. بعدشم 100 کیلومتر رفتم مغرب و عشا رو خوندم !!!
همرو هم کامل خوندم. مکان اول میشه خونه اول ، مکان دوم میشه خونه دوم ،  مکان سوم میشه دانشگاه !!!
با دلیل هم میگن ...    خخخ ...
شرایط خاصی گیر کردم ...

امیدوارم پست قبلی انقدری که توی نظرات بهم لطف داشتین نظرتون رو نسبت بهم عوض نکرده باشه ...
البته خوبه ها !!!    قبلا خیلی منو بالا میبردین ...
خداروشکر فهمیدین که من انقدر ها هم خوب نیستم.
از اول قرار شد از واقعیت بنویسم ...
ترسی ندارم از نوشتن چیزایی که چهره ام رو خراب کنه ...
ذهنیتم رو اینجا مینویسم، اگه بخوام مراعات کنم که دیگه چه قشنگی داره ؟؟؟
ببخشید بازم ...

تک تکتون رو دوست دارم به اندازه خودتون ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: خاطره نویسی، ماه رمضان، امتحان پایان ترم، کنکور ارشد، معارف، دروس معارف، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1395 | 08:04 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز روز خیلی عالی واسه من بود. بعد چند روز بهترین دوستم رو دیدم خیلی خوشحال بودم کل روز پیش هم بودیم و نا خواسته از هم جدا شدیم ...
وقتی کنار هم بودیم خوشحال ترین آدم های روی زمین بودیم. چقدر خوبه ...
واقعا عالیه ...
امروز قرار شد باهم به پر خاطره ترین مکان بریم تا دور بشیم از همه چیز ....
میخوایم بریم یه کوه خیلی عالی ...

دیروز چهلم دوستم بود ...     خیلی سخت بود ...    هنوزم باورش نکردم ...
من سر مراسم هیچکس گریه نکردم ولی ...
کی باورش میشد ...
بیچاره زنش که چند ماه بود ازدواج کرده بود ...
مادرش ...    پدرش ...
بعضی از مسسائل حضمشون خیلی سخته و تا آخر با آدم میمونه ...

چند روزه برگشتم تا استراحت کنم،  بدتر خسته شدم ....
بخاطر بقیه همیشه لبخند توی صورتم هست ولی از داخل ...
قول دادم که تلخ ننویسم. ولی احساس که بدونه تلخی نمیشه !!!

دارم برنامه میچینم واسه ارشد بخونم. واسه درس خوندن هم باید یه بستری فراهم بشه تا آدم بتونه درس رو خوب بخونه و اون نتیجه دلخواه روبگیره.
دیروز اولین موج منفی ارسال شد که خیلی قوی تر از موج های مثبتی بود که به من داده شده بود. چون یکی از حامی هام بود.
خیلی سخته ...
توی دانشگاه منو یه آدم باهوش میدونن و همه بهم میگن میتونی ...
ولی کسایی که دوست دارم این حرف از دهن اونا شنیده بشه، خیلی راحت میگن نمیتونی ...
همیشه با مخالفت های مسخره و سلیقه ای زندگیم برگشته...
کاش یکی از من میپرسید که چی احتیاج دارم ...
یه دوستی دارم اسمش ایمانه که حالا سربازه ( نیروی انتظامی )  بهم گفت مرتضی چرا زندگی ما اینجوریه ؟؟؟
گفتم چجوریه ؟؟؟
گفت خدا به یه کسایی نعمت داده که اصلا لایق نیستن ولی ما ...    من هیچ خودتو ببین ...
گفتم: قضاوت سخته ...    حتما تلاش کردن که به اونجا رسیدن ...
توهم تلاش کن بهشون برسی ...

دلم خیلی پره ...
همش پر شده از ای کاش ...
شاید من پر توقع شدم. حتما من پر توقع شدم چون میخوام ادامه تحصیل بدم.
داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که ارزش درس فقط مدرک شده و مقدار درآمد.
هعی ...
دلم میخواد یکی بزنه پشتم بگه مرتضی، خسته نباشی ...
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی ندای درونم میگه ؛ مرد باش مرد که گریه نمیکنه ...
ولی اگه همه این مسائل رو کنار هم جمع کنی بازم همه تقصیر ها گردن من
میوفته.
 
واقعا هم تقصیر منه ...

موفق تر ببینمتون با امیدواری و شادتر از همیشه ...
نمیخواستم ناراحتتون کنم یا دلتون برام بسوزه ...
دوست داشتم یکم از واقعیت بنویسم که تلخه ...
یا از تلخی بنویسم که واقعیته ...
این روزا میگذره ...     ولی ما از این روزا نمیگذریم.
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: خدارو شکر، 14 خرداد، خاطره، سختی، درس، درس خوندن، کنکور ارشد،
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395 | 08:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
صعود تیم ملی والیبال به المپیک ریو رو تبریک میگم، فوق العاده بودن.
امیدوارم هر روز برای هم وطن هامون به خوشی و شادی سپری بشه ...
خیلی حس خوبیه که هموطنت رو خوشحال کنی، توی عصری که درصد غم توی جامعه خیلی بیشتر از شادی شده ...
یه لحظه راها ببینشون از همه چیز ...
ممنونیم ...
امیدوارم خدا بهتون سلامتی بده ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: والیبال، صعود به المپیک، ریو، المپیک ریو، والیبال ایران، صعود تیم ملی، تیم ملی والیبال،
تاریخ : پنجشنبه 13 خرداد 1395 | 09:49 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
برای فراموش کردنت به هر دری زدم اما باز نشد
 *************
عطر تنت بی نیاز ترین عطر دنیاس وقتی تو باشی به عطری نیاز نیست بودنت کافیست ...

************* 
دل تنگ روزی ام که سر سجاده ام از فرط دلتنگی به خدا پناه بردم !

نویسنده: ناشناس
زمان: 12 خرداد




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: دلنوشته، دلتنگی، فراموش کردنت، ارسال دلنوشته، ارسال پست، احساس نویسی، عاشقانه،
تاریخ : چهارشنبه 12 خرداد 1395 | 07:30 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
کاش از اول می دونستم تو ماله دیگرونی
کاش از اول می فهمیدم تو با من نمیمونی

کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی
کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی

از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی
تو اون فرشته پاکی که من فکر می کردم نبودی

میدونم هرجا که هستی با هرکسی نشستی
به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی


کاش از اول می فهمیدم تو مغروری
کاش میدونستم از دنیای من دوری

کاش آروم آروم از قلب من میرفتی
چه دروغای شیرینی به من میگفتی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی



قشنگی آهنگ : 91%



طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: سیامک عباسی، آهنگ های قشنگ، معرفی آهنگ، فرشته پاک، اهنگ های فوق العاده، سیامک عباسی فرشته پاک، آهنگ های خاص،
تاریخ : سه شنبه 11 خرداد 1395 | 09:47 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم روزتون قشنگ باشه ...
یادم نمیاد صبح پست فرستاده باشم. این رو دارم 8 صبح مینویسم. شاید با بقیه پست هام یه تفاوتی بکنه ...
دلم براتون خیلی تنگ شده، نتونستم زیاد تحمل کنم.
امتحانای ما تازه داره شروع میشه و باید آماده باشم. فکر کنم این آخرین پست خرداد ماه باشه ...

1) بگم که چرا داستان عشق شیشه ای رو پاک کردم:
1- خیلی بد نوشته بودم و باید باز نویسی بشه ...
2-دوست عزیزمون یه اشاره کرد که فامیلی ها باهم نمیخونه، اره ...     اشتباه بزرگی بود.
3-دارم دوباره مینویسم و میخوام فصل فصل بزارم توی وب  ایشالا وقت شد دوباره مینویسمش.
4-ممنون از همتون که لطف داشتین و میگفتین عالیه ...    خیلی خیلی ممنون چون خودم میدونم چقدر افتضاح بود.

2) امروز بعد از 2 ماه اومدم خونه و حالم خیلی خوبه، تنهایی کم کم داشت دیوونم میکرد. امروز داشتم به بویی که توی خرداد ماه کل محله رو گرفته بود توجه میکردم. چه جالبه که اصلا به این چیز ها توجه نمیکنیم.
درخت گیلاس کنار خونمون گیلاس آورده ...
هوا گرم شده، روز ها طولانی تر شده، پرنده فقط دارن میخونن ...
حالا میفهمم کسایی که 10 سال از کشور میرن و بعد بر میگردن چه حسی دارن !!!    منی که 2 ماه نبودم اینجوری شدم !!!
خیلی حس خوبی دارم دوست دارم شماهم این انرژی مثبت رو داشته باشین.

3) فصل امتحان ها هست و همه مشغول درس خوندن. کنکور ماهم که تموم شد ایشالا سال بعد باید قوی تر از این عمل کنیم.
آرزوی موفقیت واسه تک تکتون دارم و از ته دل دوست دارم موفق بشین، یکسال زحمت کشیدین امیدوارم بهترین نتیجه رو بگیرین.
واسه نتیجه بد نارحت نباشین، سعی خودتون رو بکنید و اگر هم به نتیجه نرسیدین مهم نیست.
دوست دارم عمری باشه تا موفقیتتون رو ببینم...

4) دو شب پیش یه خواب دیدم که خیلی وحشتناک بود.
خواب دیده بودم که شهید شدم !!!
خیلی جالب بود وسط جنگ بودم و یه گلوله خورد بهم و شهید شدم.
وقتی که مردم، روحم راحت میتونست هرجا بره و با هر کسی حرف بزنه !!!
ولی نمیتونستم کار های فزیکی انجام بدم. مثلا ایمیل که مینوشتم تموم میشد گزینه ارسال رو میزدم ایمیل ارسال نمیشد.
خیلی حس بدیه...     کسی رو
که منتظرته تنها بزاری ...
با دوستام حرف میزدم، به مادرم میگفتم گریه نکن ...
دوستم توی خواب بهم میگفت تو مردنت هم مثل آدم نیست.
خیلی باحال بود میتونستم چشم هامو ببندم و توی هر جایی باشم. دوست داشتم پرواز کنم به سمت آسمون ولی نمیتونستم. خیلی حس بدی بود.
از همه هم میپرسیدم من چجوری باید پرواز کنم ؟؟؟
همه مسخرم میکردن ...   دوباره تنها شده بودم اینبار خدا رو با خودم نداشتم. انگار اون هم منو نمیخواست.
خیلی خیلی حس بدی بود. حتی خدا هم قبول نداشته باشه تورو ...
توی خیابون ها قدم میزدم و از ارتفاع خودمو پرت میکردم تا بتونم پرواز رو یاد بگیرم ولی نمیتونستم !!!
خیلی سخته که اضافه باشی توی این دنیا ...
به نظرتون چه معنی داره این خواب هام ؟؟؟
خدا خودش بخیر کنه.

دوستون دارم خیلی زیاد، مواظب خودتون باشین !!!
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: املت، خواب، داستان نویسی، احساس نویسی، خواب وحشتناک، خرداد ماه، خونه،
تاریخ : دوشنبه 10 خرداد 1395 | 07:57 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...        خوب هستین ؟؟؟
حس خاصی دارم ؛ هر کسی واسه بهتر شدن حالش راهی رو بلده ...
یکی گریه میکنه ، یکی میخنده ، یکی فریاد میزنه ، یکی فکر میکنه ، سیگارو و ...
من واسه این که آروم بشم سعی میکنم بنویسم ؛ چه تو دفتر خاطراتم چه توی این وبلاگ ، اینجوری حس میکنم که بهتر شدم.
شرایطم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده، منتظر اردیبهشت ماه و سختیاش بودم. الان هم تعجب نکردم . خداروشکر که تنم سالمه ...
میخوام درباره حس خوب بنویسم : حس خوب چیه ؟؟؟
چهار شنبه همین هفته بعد از ظهر کلاس داشتم یعنی انقدر خسته شده بودم که با یه لیوان عسل هم نمیشد منو خورد !!!
بعد توی حال خودم بودم و داشتم جادرو نگاه میکردم ، یهو یه صدای اومد گفت چرا اینهو لاکپشت راه میای بیا دیگه پختم.  سرمو بلند کردم و دیدم یکی از بچه های دانشگاه هست. یعنی خندم گرفته بود اخه همه داشتن مارو نگاه میکردن !!! چرا داد میزنی آخه ...
همین کار کوچیک باعث شد که تا خود شب بتونم با همون استاد خوبی که گفتم انرژی داشته باشم . استادش 2 تا کلاس داره یکیش ساعت 6 تازه شروع میشه من اصلا اون درس رو ندارم یعنی توی چارت دانشگاهیم نیست. ولی میرم سر کلاسش میشینم.  اولین جلسه یادم میاد میخواستم برم سر کلاسش بشینم گفتم : استاد اجازه هست این کلاس رو بشینم.
گفت : ( این حرفشه ) بیا بشین ببینم، واسه من سوال میکنه !!!
 به دوستم میگفتم من 4 شنبه های به اندازه یک هفته انرژی میگیرم وقتی که سر کلاس این آدم میشنم. تا هفته بعد که بازم باهاش کلاس دارم.
از خودم نمیخوام تعریف کنم. استادمون حاضور غیاب نمیکنه یعنی باورتون نمیشه فقط 5 نفر اومده بودن ...
درسم انقدر سنگین بود که مغز پوک میشد. 2 نفر که داشتن اتک میکردن !!!   2 نفر دیگه هم نمیدونم چی ولی داشتن بازی میکردن ...
یعنی شده بود کلاس خصوصی - واسه من توضیح میداد من میفهمیدم سوال میپرسیدم جواب میداد. من میفهمیدم هم کافی بود.  مباحثی که واسه کنکور مهم بود یا سوال ازش میومد رو واسه من مشخص میکرد میگفت اینو بخون ...
یعنی خیلی جالب بود.   کلاس بعدشم گیر داده بود به من میگفت که کلاست نیست باید بیای تخته رو پاک کنی ...   اصلا پدیده ایه ...
چقدر از بحث خارج شدیم. کسایی که منو میشناسن میدونن در مورد موضوع اصلا حرف نمیزنم بیشتر حاشیه رو میگم بعد مبحث اصلی ...
اینو میخواستم بگم که حس خوب این نیست که شما یهو یه ارث چند ملیاردی بهتون برسه - یا یهو سرطانتون خوب بشه و...
حس خوی میتونه همین لحظه شکل بگیره، لحظه ای که هیچ چیز برای از دست دادن نداری ...
دیدن کسایی رو که از نعمت سلامتی برخوردار نیستن ولی از همه سر زنده ترن. نمیگم بیخیال باشین ولی حداقل زندگیتون رو خراب نکنین.
توی زندگی هر کسی هستن افرادی که حال آدمو خوب میکنن ...
چند هفته پبش با یکی آشنا شدم که باعث میشه حالم خوب بشه. تغییری که این آدم توی زندگی من ایجاد کرده تا حالا خیلی زیاد بوده، بعدا بهتون میگم.
خودش اصلا نمیدونه با اون هستم یا نه ولی میخوام بدونه که خیلی حالم رو خوب میکنه.
قدر دوستایی که این حس رو به شما هدیه میدن رو داشته باشن ...   امیدوارم همتون قطب مثبت خودتون رو پیدا کنین ...

من شاید نتونم زیاد پست بفرستم ایام امتحان هست و میدونم که شما هم نمیتونین زیاد به دیدنم بیاین ...
اصلا اجباری نیست واسه این پست نظر بدین ...
منم امتحانام داره کم کم شروع میشه و ...
سر هممون شلوغه ...    پس یک ماه اینترنت رو توی زندگیمون کم رنگ کنیم.
بهترین نتیجه رو براتون آرزو میکنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، حس خوب، استاد، استاد خوب، دوست داشتن، دوست خوب، احساس خوب،
تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 04:08 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
چند وفته دارم پازل های زندگیم رو تکمیل میکنم. باورتون نمیشه پارسال یه کار کوچیکی که میکردم الان نتیجه اش مشخص میشه ...
دنیای شگفت انگیزی داریم ...
توی این چند وقت خیلی اتفاق واسم افتاده که نمیدونم کدومشو براتون تعریف کنم.
چند روز پیش از طرف دانشگاه رفتیم بازدید از نیروگاه های استانمون ، یجورایی میشه گفت اردو بود برامون.   تو طول راه که ضبط و آهنگ و ...
باورم نمیشه توی این رنج سنی بازم همه ریز میان ...   عالی بود ...   مخصوصا با بهترین استادمون باشیم.  همون استادی که یبار باهاش رفتم و هرچی سوال داشتم ازش میپرسیدم.   بهترین استادی هست که تا حالا دیدم.  اصلا گیر نمیداد همه چیز فوق العاده بود.
رسیدیم به نیروگاه، خدارو شکر سیستم نیرو گاه گازی اورحال بود ( هر 4 سال یکبار برای سرویس کل سیستم رو باز میکنن و ... ) خوب بود همه چیز باز و قابل مشاهده بود.  چون اگه نیروگاه فعال میبود از شدت گرما اصلا نمیشد سیستم رو دید.  خیلی عالی بود. تونستیم چیزی رو که تئوری فقط دیده بودیم به صورت یک مجموعه ببینیم.
یعنی انقدر مسخره بازی کرده بودیم که استادمون گفت فقط چیزی داخل دانشگاه نگین که دیگه شمارو نیارن.  قرار شده بود دوربین نبریم ولی من به چشم دیدم یکی از دوستامون جلوی مرکز فرماندهی داشت سلفی میگرفت.   استادمون گفت یعنی این نیروگاه با این عظمت تو باید بیای اینجا !!!
خیلی جالب بود. هر چقدر بگم بازم کم گفتم.  بعد از اون رفتیم نیروگاه بادی و توربین های بادی رو برسی کردیم. موتوروش رو نگاه کردیم ...
خیلی چسبید بهمون چون داشتیم میدیدم که علم میتونه چقدر قشنگ همه چیز رو کنار هم قرار بده و یک مجموعه بی نقص رو درست کنه ...
توی همه مراحل هم استامون و مسئول اونجا واسمون تشریح میکردن. چقدر این آدم فوق العاده هست. بعد از اومدن تو اتوبوس همون برنامه ها بود عملا عقب ماشین که ما بودیم کسی روی صندلی ننشسته بود.   بگذریم ...

دیروز امتحان روخوانی قرآن داشتم و دوست داشتم بیست بگیرم چون این ترم میخوام معدلم بالا باشه ...
زیاد خوب پیش نرفت و بهم گفت خوب نیست گفتم هفته بعد دوباره امتحان میدم. گفت باشه ...
یکم سخت گیره ولی در کل آدم خوبیه ...
یادم میاد اول ترم 5 جلسه نرفته بودم سر کلاسش !!!
یعنی هر کسی بود اصلا منو حذف میکرد ولی صدام کرد و گفت بیا باهات کار دارم. ( گفتم حتما میخواد منو نصیحت کنه )
گفت شمارتو بهم بده ... گفتم این چیکار میخواد بکنه !!!
گفت تو دانشجوی خوبی هستی میخوایم ازت تجلیل کنیم.
از هر زاویه ای نگاه میکردم منطقی نبود. من !!!
البته هر ترم از این کارا میکنن ولی خدایش این مدلیش رو ندیده بودم.    خدا بخیر کنه ...
فردا قرار طی مراسمی از من تجلیل کنن !!! یکم پیگیر شدم و دیدم جشن ازدواج دانشجویی هست !!!
اخه عزیزم این همه مراسم چرا این روز رو انتخاب کردن ...
چی بگم - باید برم ... اخه هیچوقت نمیرفتم، چون درسم بد نیست و از این مراسم ها هم بگیرن من باشم!!!    آبرو واسه آدم نمیمونه ...
به خودش هم گفتم شما توی من چی دیدن !!!   گفت تو بیا فقط دیر نکن ...
غیبت هام همیشه پره ... کلاس هم پیچیده میشه علتش منم ... کاغذ میچسبوندیم که استاد نیومده !!!
اصلا یه کارایی ...
بعدا از من میخوان تجلیل کنن ... بابا دمتون گرم ...
رفیقم توی تشکل دانشگاه هست بهم گفت خبر دار شدم میخوان بهت جایزه بدن ، گفتم آره ...
بهم گفتم توی جلبک چجوری هر سال جایزه میگیری ؟؟؟
گفتم بخدا من نمیدونم ...  بدبختی دانشگاه هم توی شهرمون نیست بگم همشهری بازی میکنن ، خیلی فاصله داره ...
یکی از دوستام یه حرف قشنگی زد.
گفت این میخواد توی همون مراسم ازدواج دانشجویی زنت بده !!!  ( استاد روحانیه  )
فردا ببینم چی میشه ...

موفق تر ببینمتون ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، تجلیل، ازدواج دانشجویی، خاطره نویسی، نیروگاه، بازدید از نیروگاه، اردو،
تاریخ : دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 | 04:23 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
♫♫♫♫♫♫
آرزومـــــــــــه
آرزومه دستای ِ تو تو دستام جا بگیره
خدا کنه شعله ی ِ عشقم تو دلت پا بگیره
تو با من من با تو دوست دارم دستاتو دل میدم دل بده
فردارو کی دیده؟!
آرزومه دست ِ تورو بگیرن خاطره هامون من از خدا جز تو که دنیام
هیچی نمی خوام

♫♫♫♫♫♫

معجزه کن با اون چشات.عروس ِ سرنوشت ِ من
منو بکش با خنده هات
فرشته ی ِ بهشت ِ من
اونقده خوبی که تورو وصل ِ به ماه میکنم
وقتی دلم تنگ میشه
ماه و نگاه میکنم
آرزومه دستای ِ تو تو دستام جا بگیره
خدا کنه شعله ی ِ عشقم تو دلت پا بگیره
آرزومه دست ِ تورو بگیرن خاطره هامون من از خدا جز تو که دنیام
هیچی نمی خوام

♫♫♫♫♫♫

آرزومه دستای ِ تو تو دستام جا بگیره
خدا کنه شعله ی ِ عشقم تو دلت پا بگیره
تو با من من با تو دوست دارم ِ دستاتو دل میدم دل بده
فردارو کیِ دیده؟!
آرزومه دست ِ تورو بگیرن خاطره هامون من از خدا جز تو که دنیام
هیچی نمی خوام

♫♫♫♫♫♫

معجزه کن با اون چشات عروس ِ سرنوشت ِ من
منو بکش با خنده هات
فرشته ی ِ بهشت ِ من
اونقده خوبی که تورو وصل ِ به ماه میکنم
وقتی دلم تنگ میشه
ماه و نگاه میکنم
آرزومه دستای ِ تو تو دستام جا بگیره
خدا کنه شعله ی ِ عشقم تو دلت پا بگیره
آرزومه دست ِ تورو بگیرن خاطره هامون من از خدا جز تو که دنیام
هیچی نمی خوام
آرزومــــــــــــه


قشنگی آهنگ :93%
تنظیم :دی جی آرگون
ملودی : فواد غفاری
میکس و مسترینگ : آرمیک





طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: بهترین آهنگ دنیا، معجزه کن پویا بیاتی، معجزه کن، پویا بیاتی، قشنگ ترین آهنگ دنیا، بهترین آهنگ، قشنگ ترین آهنگ،
تاریخ : یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 | 07:29 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
هیچ کس نمی خواهد بمیرد ...
حتی مردمی که دوست دارند به بهشت بروند، نمی خواهند برای رسیدن به آن بمیرند. با این حال مرﮒ سرنوشتی است که همه ی ما در آن سهیم هستیم …
زمان شما محدود است، پس آن را با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهید . در دام عقاید تعصب آمیز دینی گرفتار نشوید که آن چیزی نیست جز زندگی کردن با نتایج تفکرات دیگران . اجازه ندهید تا صدای عقاید دیگران، صدای درونی شما را نامفهموم کند . و مهم تر از همه اینکه، شجاعت پیروی از قلب و بینش خود را داشته باشید…


نویسنده : واحه ای در لحظه
زمان : 17 اردیبهشت



طبقه بندی: رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: مرگ، تفکر، بهشت، اعتقاد های تعصب آمیز، رفتار درست، عقاید دیگران،
تاریخ : جمعه 17 اردیبهشت 1395 | 05:33 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
همه چیز خوب بود ...
شب رو نتونستم بیشتر از یک ساعت بخوابم. و کل شب رو درس خوندم . همه چیز عالی بود برای یه امتحان ...
امتحانم ساعت 7:30 بود و من گفتم ساعت 6 برم اشکالی نداره همونجا میمونم مگه چقدر میتونه سخت باشه !!!
رفتم سمت دانشگاه گیلان که خارج شهر بود و حدودا ساعت 6:30 رسیدم اونجا و خیلی خوشحال داشتم دنبال حوزه امتحان میگشتم. از یکی از مسئولین پرسیدم که علوم پایه کجاست ؟؟؟
گفت اینجا نیست ، فکر کردم باید از یه طرف دیگه برم ...
بعدش به من گفت داخل شهره ...
گفتم اذیت نکن ... گفت بخدا ادرس زده که ...    عاشقی ؟؟؟
گفتم دستت درد نکنه که گفتی ...
5 کیلومتر رو برگشتم رفتم داخل شهر ...
همیشه موقع کنکور اتفاق های زیادی میوفته و همه تقصیر خودمه ...
اولین سالی که داشتم کنکور میدادم پای راستم رو شکستم ( سه تا از انگشت های وسط )  روز کنکور انقدر خندیده بودم فکم جابجا شد.
فرض کن موقعی که میخوای بری داخل حوزه امتحانی لی لی کنی !!! یه مراقب سمت چپ من وایساده بود یکی سمت راستم.
هر کس منو میدید یه  خنده نرمی میکرد. دوستام که همه یه یادگاری رو گچش نوشتن !!!
هیچوقت یادم نمیره اون روز بارون می اومد پام خیس شده بود داشتم یخ میزدم و کنکور میدادم ولی با اون حال عالی شدم.
بگذریم ...
خداروشکر سوال ها خوب بود ولی راضی کننده نبود واسه من ...
باید سال بعد دوباره شروع کنم و هدفم رو جدی بگیرم.    از حالا میخوام بگم که من از تیر ماه 14 ساعت میخونم، قول میدم به خودم تا همیشه یادم بمونه ...
من میتونم، به خودم ایمان دارم. 
برام دعا کنین ...

راستی امروز  مبعث رسول اکرم بود. این روز رو به همه مسلمانان تبریک میگم.
همیشه شاد باشین ...

موفق تر ببینمتون ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: کنکور، روز کنکور، بعد کنکور، کارشناسی ارشد، کنکور کارشناسی ارشد، کارشناسی ارشد سراسری، کارشناسی ارشد 95،
تاریخ : پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 | 11:19 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 18 :: ... 8 9 10 11 12 13 14 ...


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات