حکایت گنجشکی که با خدا قهر بود!
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانید ...
خـــُدایـــا !
آغوشت را امشب به من میدَهی ؟
برای گفتن !
چیزی ندارم ..
اما برای شنیدن حرفهای تو گـــوش بسیار..
می شَود من بغض کنم ؟
تو بگویی : مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی .. ؟
می شود من بگویم : " خـــدایـــا "
تو بگویی : جان دلم .. !
می شود بیایی؟ تمـــــنا میکنم.
نویسنده : محدثه
تاریخ : 9 مرداد
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدا، برداشت بد، احساس نویسی، دلنوشته، مهر خدا، گنجشک، قهر،
این متن زیبا رو با تأمل و تفکر بخونید:
یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم باشد، محال است که سیب در آن پیدا نکنی!
انگار محکوممان کرده اند به سیب خوردن! یا رسم است هرروز سیب بخوریم!
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است که سیب برای پوست مفید است.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:"ای بابا.. بازم سیب خریدی که! مامان! اینهمه میوه ی خوب!"
بعد یکهو دلم برای سیبها سوخت، یکی از آنها را برداشتم و خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می اید!
آخر اصلا تقصیر سیبها نبود. اگر سیب ها هم مثله گوجه سبز، میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند، شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند و بی صبرانه منتظر شان میماندیم و با ذوق و چندین برابر قیمت حالا میخریدیمشان. و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
به نظرم بعضی آدمهای خوب و با خاصیت، شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان و در هر شرایط کمکمان هستند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند.
اما مثل سیب! به چشم نمی آیند و قدرشان را نمیدانیم و در عوض، قدر آدمهایی را میدانیم که هر از گاهی وارد زندگیمان میشوند و میروند،
مثل توت فرنگی! چون نوبرند رنگ و رویشان جذبمان میکند و سیب با وفا و پرخاصیت را میفروشیم به آن توت فرنگی بیخاصیت آبکی که کمتر هست و تازه با قیمت بالا، برایش سر و دست هم میشکنیم!
حیف سیب که هر کارش کنی، سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانه بودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را!!!
سعی كنیم قدر سیبهای زندگی مان را بیشتر بدانیم و آنها را به توت فرنگی های زودگذر نفروشیم.
نویسنده : ناشناس
تاریخ : 6 مرداد
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: دوست داشتن، سیب زندگی، سیب با وفا، رسم سیب، با وفایی، مثل سیب، غم سیب،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
عید شد و سالی که من همیشه منتظرش بودم رسید ...
همیشه به این سال میگفتم سال خودم و همیشه منتظر بهترین اتفاق ها بودم.
شروعش که با مرگ یکی از بهترین و مهربون ترین اقواممون همراه بود ...
انقدر از این حادثه نارحت بودم که نمیشد حتی یک لحظه بچهاش رو از جلوی چشمام دور کنم و ناراحت نباشم ...
همیشه زمان همه چیز رو حل میکنه ...
اینبار حل نکرد ... بدتر کرد ...
دوستم علی فوت شد و حالم رو کاملا بد کرد ...
21 سالش بود چند ماه نشده بود که ازدواج کرده بود و تازه داشت سختی های زندگیش رو کم میکرد که تصادف کرد و فوت شد ...
هیچوقت جمله پدرش یادم نمیره که به عروسش میگفت : دخترم گریه نکن ... امیدوارم یکی نصیبت بشه ، اسم اونم علی باشه ...
هعی ...
داغ جوون واقعا سخته و آدم رو نابود میکنه ...
نوار گوشه وب هم بخاطر همین بود ...
امروز رو بعد از اتفاق های گذشته خوب شروع کردم و یکی از بهترین دوستام بهم خیلی انرژی داد ...
خواستم روزم رو عالی شروع کنم ولی یه خبری بهم رسید ...
علی فوت کرد ...
اون 22 سالش بود و با نامزدش با موتور داشتن میرفتن که تصادف میکنن ...
خودش فوت میکنه و نامزدش هم میره توی کما !!!
خیلی سختی کشید تا بتونه زندگیش رو جمع کنه ...
بعضی وقتا چقدر پیچیده میشه سرنوشتمون ...
فکر میکنم همش یه خوابه ... یه کابوس ترسناک ولی نمیدونم کی باید بلند شم از این خواب ...
دنیام چقدر ترسناک شده !!!
این اون سالی بود که از بچگی انتظارش رو داشتم ؟؟؟
فردا باید برم ...
باورم نمیشه ک باید توی مراسمش باشم.
باورم نمیشه که این اتفاق ها میفته ...
نمیدونم باید چی بگم !!!
واقعا نمیدونم ...
خدایا ...
جوون های ما کم سختی نکیشیدن توی این دنیا !!!
کمکشون کن توی اون دنیا بهشون سخت نگذره ...
از مرداد ماه متنفرم ...
ماه بعد انگار ماه منه ...
خدایا کمکمون کن ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: علی، بدترین هفته، درد، ناراحتی، حال بد، ترس، تصادف،
سلام ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: نگرانی، اتفاق های پشت هم، سردرگم، تفاوت، گیجی، دعوا، اتفاق،
امیدوارم حالتون فوق العاده باشه ...
انقدر موضوع اتفاق افتاده که نمیدونم کدومش رو بگم که توی پست هام جا بشه ...
هعی ...
از بارون هایی بگم که هر روز مارو خسته کرده ...
از دعوام با دوستایی که فقط اسمشون دوسته ...
از اتفاق هایی که امروز افتاد و من هنوزم که هنوزه شبیه علامت تعجبم.
از خواب دیشبم توی پارک ...
از وحشتناکی دیروز ؟؟؟
از مهمونی پری روز !!!
از ادمایی که اصلا ادم نیستن و مجبورم تحملشون کنم...
از کسایی که همیشه دوسم داشتن و دارن و من اصلا اونجوری که باید دوسشون ندارم ...
و...
نمیدونم چطور بگم !!!
شاید باید بزارم واسه بعدا ...
یه سری مطالب هست که مینویسم و منتشر میشه ...
یه سری هستن که مینویسم و رمز دارش میکنم ...
یه سری هستن که مینویسم ولی چرکنویس میمونن ...
یه سری هستن که توی گوگل داریو مینویسم و میزارم بمونه فقط واسه خودم ...
هر چقدر میرم جلو تر بیشتر باید توی گوگل بنویسم تا اینجا !!!
بعضی مسائل هستن که با گفتنشون همه فکر میکنن من راست نمیگم.
اونارو نگم سنگینترم ...
قشنگی دنیاتون دوبرابر ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: نگرانی، اتفاق های پشت هم، سردرگم، تفاوت، گیجی، دعوا، اتفاق،
این پست حالا بدونه رمز است
سلام مرتضی عزیز ...
سلام مرتضی عزیز ...
این اولین بار است که برای تو نامه مینویسم شاید این کار از نظر دیگران مسخره باشد به همین دلیل نامه را رمز دار کرده ام تا فقط خودت و کسانی که دوست داری توانایی خواندن آن را داشته باشند. ( رمزش رو برات میفرستم )
مرتضی عزیز از حال این روزهای تو کاملا مطلع هستم، میدانم چه چیزی تو را نگران و ناراحت کرده.
میدانم که تو قوی هستی و به این مشکلات میخندی ...
چند روز است که اتفاق های گذشته سنگینیش را بر شانه هایت بیشتر و بیشتر کرده. ناراحتیت را درک میکنم چون من همه چیز را میدانم.
امیدوارم هنوز هم مثل همیشه حالت عالی عالی عالی باشد. میدانم سخت است که همه چیز را از همه دور نگه داری ...
یاد روز هایی افتادم که ساکت بودی و تمام خانه را ساعت ها قدم میزدی و فکر میکردی - هنوز هم همین عادت را داری ؟
برای نداشته هایت ناراحتی را با قلب مهربانت راه نده چون خدا خودش میداند چطور بنده اش را از ناراحتی ها رها کند.
به حرف های دیگران هم توجه ای نکن، هرکس به اندازه خودش میتواند تو را درک کند. انتظار نداشته باش همه مثل خودت فکر کنند. شاید سخت باشد در مقابل حرف هایشان حرف نزنی، ولی تو مثل رود باش و بگذر از این انسان های خام و عجول ...
گفتی شب گذشته را با گریه صبح کردی ؟
چرا گریه ؟ چیزی شده ؟ من بی خبرم ؟
قرار بود همه اتفاق ها را برایم بنویسی ، پس چرا من بی اطلاع هستم !
فکر کنم بتوانم دلیلش را حدس بزنم - انشاالله همه چیز به خوبی تمام میشود. و تو هم خوشحال ...
تشکر میکنم از تو که این وقت را برای من گذاشتی ...
دوستت دارم ای بهترینم ...
خدا نگهدار ...
طبقه بندی: گفتگو، تفاوت، موضوع آزاد،
برچسب ها: نامه، حس خاص، تفاوت، تنهایی، ناراحتی، نامه برای من، نامه من،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
اگه بخوام جمع بندی کنم تا حالا انقدر اتفاق رو همزمان نداشتم ...
شنبه رفته بودم کارگاه واسه کارآموزی قرار شد بجای تلف کردن وقت بریم و دوره ببینمیم و با استادمون هماهنگ کردیم که این دوره هارو بریم و نمره کار اموزیمون در نظر بگیره ، خیلی هم خوشحال شد و استقبال کرد ...
کلا همیشه درحال پیچیدنم !!! این هفته سعی کردم برم ...
روزای خوبی کلا توی کارگاه داریم به تعبیر دوستام من نباشم کلا حال نمیده ...
یه دوستی دارم که کلا به خاطر من اومده بود و پایه همه مسخره بازی ها هست، خداروشکر هوا گرم شده و استاد بهمون میگه همون تو ساکت بمونین !!!
هه ... ساکت بمونین !!!
همه داشتن یه کاری میکردن که وقت بگذره منم که کلا همیشه فکرای پلید توی سرم هست. فقط باید دستم رو دراز کنم و یکیشون رو بردارم ...
حالا منو تصور کنین ؛ لباس کارگاهی پوشیده بودم که انقدر تنگ بود دکمه های آخرش به زور بسته میشد و سرمه ای رنگ بود. واسه من نبود واسه کارگاه بود از توی اتاق پیچونده بودم ...
یعنی دقیقا شبیه مانتو کوتاه شده بود !!! خخخ ...
گفتم اینجا یه اهنگ کم داره گوشی بچه هارو گرفتم وصل کردم به سیستم صوتی کارگاه...
یه اهنگ توپ گذاشتم و کل اونجا ترکید ( توی گوشی خودم همش علیرضا آذره )
رفیقم حالش خوب نبود.رفتم و یه مشت محکم بهش زدم !!! وقتی بلند شد و منو دید یه سره داشت میخندید ...
بعد بهم گفت ؛ بیشعور تر از یه ادم بیشعوری
بعد از این که با تمام ابزار هایی که توی کارگاه بود کارم تموم شد ( جوشکاری ، سنگ زنی ، بالابر های برقی ، مدل های اموزشی و ... )
گفتم برم بچه هارو اذیت کنم ...
رفتم از یخچال یه بطری اب برداشتم. ( توی بطری هنوز یخ داشت )
ریختم روی بچه ها و همرو خیس کردم بعد این موشک از در رفتم بیرون !!!
استادمون منو دید گفت چیکار میکنی ؟؟؟
بطری توی دستم بود گفتم هوا گرمه بچه ها تشنه ان میرم آب بیارم واسشون ...
رفت داخل جاتون خالی بچه ها این خیار منو فروختن !!!
یه جوری شده اصلا استادش میخواد باهام جدی صحبت کنه خندش میگیره ...
یبار بین استراحت با یکی از دوستام برنامه چیده بودم بریم واسه خودمون حاضر بزنیم و بریم !!!
یعنی اوج پرویی بود خدایش ...
خخخ ...
کلا چند روز نشده رفتم به گند کشیدم اونجارو - دیروز داشتم قوانین کارگاه رو میخوندم. 13 مورد بود. فهمیدم که من همشون رو زیر پا گذاشته بودم ...
سه روز خوب بود ببینم هفته بعد چی میشه ...
انصافا حاشیه هارو کنار بزاریم خیلی بار آموزش داره و واقعا ادم همه جهاتش رو قوی میشه ...
یه روز استاد منو کشید بیرون تا یه کاری انجام بدم !!!
گفته بود روی یه تسمه اندازه گذاری کنم و سوراخ کاری و رزوه کنم !!!
همه داشتن یه جا کار میکردن من اینور داشتم ساکت و کاملا جدی کار انجام میدادم ...
خخخ ...
استاد خوبیه نمیزاره ادم بیکار باشه ...
درسته با بعضی ابزار ها تا حدودی کار کردیم ولی دوره ای میشه و با امکانات بالا تر میتونیم کار کنیم ...
خیلی به نظرم دوره هاش خوبه ...
من اصلا نمیخواستم اینارو بگم ...
بیخیال ...
اصلا نمیدونم چی شد !!!
پست من باید یه پست نارحت کننده میشد ...
خخخ ...
الان من نارحتم ... خخخ ...
همیشه خیلی چیزا توی ذهنم هست که دوست دارم بنویسم ولی وقت نمیشه ...
همیشه باید بگم؛ بزاریم واسه بعد ...
مواظب حال قشنگتون باشین ...
ببخشید با بعضی از حرفام ناراحت میشین ، قصد بدی ندارم فقط لبخند روی لبتون هست ...
قشنگی های دنیاتون دوبربر ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: کارگاه، فنی و حرفه ای، کارگاه اموزشی، کار اموزی، روزای خوب، روز های خوب، خاطره نویسی،
سلام ...
پی نوشت : چند روزه خیلی درگیرم ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: خدایا شکرت، خدایا شکر، درگیری ذهنی، لیست، لیست مشکلات، خدایا ...، دعا،
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه ...
این چند روزه به قدری گره خوردم که هیچ دندونی نمیتونه بازش کنه !!!
یکی از تئوری های زندگیم اینه که من میتونم 5 تا کار یا مشغله فکری رو هم زمان تحمل کنم ...
دیروز داشتم لیست میکردم که من چنتا کار یا مشغله فکری دارم ؟؟؟
شده بود 13 تا !!!
وقتی لیست میکنی چه مشکلاتی داری خیلی کوچیک به نظر میرسن ولی اگه فقط به یکیشون فکر کنی، ازش یه غولی درست میشه که روز به روز نابودت میکنه !!!
از این 13 تا 5 تاشو انتخاب کردم گفتم من اینارو انجام میدم بقیه بمونه واسه بعد ...
مامانم همیشه بهم میگه ؛ " کار هارو به اندازه توانت سعی کن انجام بدی ... هیچ کس بیشتر از تواناییت از تو چیزی نمیخواد ..."
دیشب داشتم به این فکر میکردم که اگه این شرایط و لیستی که من درست کردم یه بیماری خاص اضافه کنیم چی میشه ؟
مثل این میمونه که یه ساختمونی که توی این مدت درست کردی رو یکدفعه نابود ببینی ...
همیشه یاد گرفتیم نیمه خالی لیوان رو ببینم در حالی که خیلی از قسمت هاش پره !!!
خدایا شکر ...
خدیا شکرت بخاطر این که بدنم سالمه و میتونم نفس بکشم ...
خدیا شکرت بخاطر این که هنوز خیلیا موندن که دوسم دارن ...
خدیا شکرت بخاطر این که سفره ام هر روز پهنه ...
خدیا شکرت بخاطر این که این شرایط رو برام قرار میدی تا من به توانایی های تو و خودم ایمان بیارم ...
خدیا شکرت بخاطر این که حس خوبی هر روز به هممون هدیه میدی ...
و...
مواظب خودتون باشین ...
قشنگی های دنیاتون دو برابر ...
یا مهدی ...
پی نوشت : چند روزه خیلی درگیرم ...
ببخشید اگه نمیتونم به پیام هاتون سر وقت جواب بدم و شاید خیلی کم بتونم توی این وب پست بزارم ...
ممنون میشم واسم دعا کنین ...
ممنونم از همتون واقعا با نظرتون منو خوشحال میکنین ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: خدایا شکرت، خدایا شکر، درگیری ذهنی، لیست، لیست مشکلات، خدایا ...، دعا،
سلام ...
طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: صفر، امتحان، مسخره، امتحان مسخره، مسخره ترین روز، 23 تیر، وصیت نامه امام،
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
این ترم دانشگاهی من نمیدونم چرا اینجوری شده !!!
5 بیست - 1 نوزده نیم - 1 نوزده - 1 ده
حالا نمره بعدیم خیلی باحاله :
صفر !!! اونم واسه وصیت نامه امام !!!
اره دیگه مسخره بودن خودشون رو ثابت کردن !!!
شماره استادم رو گیر آوردم و زنگ زدم !!!
فقط یه سوال داشتم :
من چطور صفر شدم ؟
خوب اگه شرکت کنی توی امتحان میشی 0/25 !!! ( بعدا میگین مرتضی الکی حساسه !!! )
میگه احتمالا تصحیح نکردم ... آخه برگه ها زیاده ...
تشکر کردم و قطع کردم !!!
ساعت 10شب بهم زنگ زد گفت برگه پاسخ برگ شما خالیه !!!
گفتم خالیه !!!
مگه میشه ؟؟؟
گفت اره خالیه !!!
یکم فکر کردم دیدم من 2 تا امتحان همزمان داشتم.
یکیش تستی بود یکیش تشریحی، اون امتحان تستی باید پاسخ برگش خالی میموند. ولی امتحان دیگه باید پاسخ برگش رو مینوشتی ...
حتما متوجه شدین چی شده، برگه ها جابجا شده !!!
مگه میشه ؟
یعنی انقدر مسخره !!!
استادش گفت شماره یکی رو میدم ببین چی میشه !!!
حالا باید منو بکشونن دانشگاه... مگه میشه بدونه اذیت کردن بیخیال بشن !!!
من نمیدونم چی بگم !!!
کلا علامت تعجبم.
جالبش اینه که این مسائل مشکل منه !!!
من باید حلش کنم نه دانشگاه !!!
بزارین همینجا تموم بشه تا پیوندها این بلاگ رو توی لیستش نذاشته !!!
ممنون از نگاه های قشنگتون ...
قشنگی دنیاتون دوبرابر ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: صفر، امتحان، مسخره، امتحان مسخره، مسخره ترین روز، 23 تیر، وصیت نامه امام،
سلام ...
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: واقعیت، خوبی، احساس، احساس نویس، احساس نویسی، خاطره، خاطره نویسی،
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز از خونه دور شدم و اومدم توی تنهایی خودم تا بتونم خودمو برای کنکور ارشد آماده کنم. امروز انقدر اتفاق برام افتاد که نمیدونم کدومشو بگم واسه همون هیچکدومش رو نمیگم چون از حوصله خودمم خارجه ...
دیروز به چند نفر گفتم واسم دعا کنین !!! نمیدونم اگه دعا نمیکردن چی میشد ...
چند روزه میخوام تلخ ترین خاطره زندگیم رو بنویسم ...
هیچوقت ازش حرف نزدم و همیشه فکر میکنم که شبیه خواب میمونه !!!
من اوایل پست هایی که میفرستادم راحت از ذهنم میومد و تایپ میشد ولی حالا باید دقت کنم که چی بگم !!!
خیلی اتفاق افتاده که پستی رو بنویسم. بعد پاکش کنم !!!
بخاطر این که نارحتتون نکنم یا ...
چارچوب های اولیه من این نبود !!!
قبلا که توی وبلاگ مینوشتم دیگه به دفتر خاطراتم هیچ چیزی اضافه نمیکردم ولی حالا برعکس شده !!!
خوبی ها رو اینجا مینویسم. ناراحتی ها و اتفاق های دیگرو توی دفترچه خاطراتم...
خوب نارحتی و اتفاق های دیگه هم جزء قشنگی های دنیاست !!!
همیشه که نباید خوشحال باشیم !!!
از این به بعد میخوام مثل قبل بنویسم ...
اگر از من ناراحت یا حتی متنفر بشین اشکالی نداره، پنهان کردن واقعیت از اول قرارمون نبود ...
قشنگی های دنیاتون دوبرابر ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: واقعیت، خوبی، احساس، احساس نویس، احساس نویسی، خاطره، خاطره نویسی،
سلام ...
خیلی وقته میخوام درمورد خودم و اقوام کم سن و سالی که دورم هستن بنویسم ...
همیشه من باید هم بازی تمام بچه های فامیل باشم. نمیگم این بده خیلی هم خوبه، دوسشون دارم ...
یعنی من در آن واحد باید خاله بازی و پلی استیشن بازی کنم.
بیشتر سعی میکنم با اونا قاطی باشم و مثل خودشون فک کنم. احتمالا واسه همونه که منو دوست دارن.
شما هم مثل من هم بازی خوبی هستین ؟
الان ساعت 2:30 هست که دارم این پست رو مینویسم و قبلش واسه پسر عمه 13 سالم سیب زمینی سرخ میکردم که با سس بخوره ...
همه بهم میگن چه حوصله ای داری... ولی لذت میبرم وقتی باهاشون بازی میکنم.
سعی میکنم قوانین فزیک و ریاضی رو بهشون یاد بدم در مورد دین هم همیشه منتظر میمونم تا خودشون سوال بپرسن یا کار اشتباهی بکنن ...
کلا زومم روی پسر عمه 13 سالم هست اسمش امیر محمده ...
بعضی وقتا دیونم میکنه وحشتناک ... خیلی خیلی منو دوست داره، من بیشتر از اون ولی به روش نمیارم .
متنفرم ازت و دوست دارم رو روزی هزار بار بهش میگم ...
خیلی فوق العاده هست ... تا 4:30 بیادره که شرکول و هملز ببینه ( شرلوک هولمز )
امروز تا 2 ظهر بیدار بود !!! بهش میگم بخواب میگه خوابم نمیبره ...
همیشه واسه قانع کردنش بوسش میکنم. کلا هر کسی رو یجوری قانع میکنم.
همه بوس های من اسم دارن !!!
بوس قبل از خواب ...
بوس قبل از گرفتن کامپیتر
بوس قبل از گاز ...
بوس قبل از خر کردن
بهش میگم امیر محمد خر شو ... میگه نه ... میگم خر شو ... میگه نه ... میگم خرشو میگه اه ... باشه خر شدم !!!
کلا بوس رو قبل از هر کاری هم انجام بدم دیگه شکست خورده ...
باهاش شرط هم میبندم !!!
سر گاز و خواسته هاش ...
بازیامون سنگ کاغذ قیچیه یا چنتا بازی ابداعی از خودم هست .
چند روز پیش یه چیز بهم گفت تا هنوزم بهش فکر میکنم بی اختیار میخندم !!!
بهم میگه برو روانشناس شو !!!
میگم چرا ؟؟؟
میگه تا یه مریض میاد بهش بگو؛ عزیزم بیا یه بوس قبل از خوب شدن تورو بکنم ...
خخخ ...
خیلی عالیه ...
خواهرشم پدیده ای هست واسه خودش ...
اسمش مریمه 8 سالشه !!!
اون یکم اروم تره !!! ولی تقاضاهاش سخته !!! واقعا سخته ...
خاله بازی ...
تاب بازی ...
لی لی ...
عروسک بازی ...
و ...
افراد دیگه ای هم هستن که من باید توی تابستون باهاشون دست و پنجه نرم کنم.
هر کدوم با ویژگی های خاص خودشون که اگه بخوام اینجا بگم مطلب دیگه ای نباید بنویسم !!!
ولی خیلی خوبه که هستن، واقعا آروم میشم وقتی به سوال های شیرینشون جواب میدم یه جوریه که منو بهترین آدم روی زمین میدونن برام خیلی جالبه ...
یه دختر عمه دارم 4 سالشه ...
خیلی خوبه ... همرو 1 دونه دوست داره ولی من 3 تا !!!
همیشه این جملرو 4000 بار میگه تا بهش توجه کنم :
منو بقل ... منو بقل ... منو بقل ... منو بقل... و...
امیدوارم کودک درونتون همیشه کودک بمونه و شادی رو تقدیمتون کنه ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: بچه ها، امیر محمد، پسر عمه، کودک درون، بچگی، تابستون، خاطره،
سلام ...
1001 دلیل دارم که ناراحت باشم !!!
ولی حالم فوق العاده هست ... انقدر خوب که میخوام پرواز کنم !!!
حتما میپرسین چرا ؟؟؟
وقتی میبینم این همه ادم فوق العاده دورم هستن، برای چی ناراحت باشم ؟؟؟
این چند روزه خیلیا بودن که بهم انرژی مثبت دادن، واقعا ممنونم ازشون ...
پسر عمم اومده پیشم. انقدر دوسش دارم که نمیشه گفت ...
خودشم نمیدونه که انقدر دوسش دارم.
وقتی کنارش هستم حالم خوبه خوبه ...
خدایا شکر ...
ممنون از همه کسایی که این حس رو بهم هدیه میدن ...
ممنون از همتون که کنارم هستین ...
از ته دل دوستون دارم !!!
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: حال عالی، دوست داشتن، حس خوب، حال فوق العاده، علاقه، نارحتی، احساس نویسی،
سلام ...
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: عید، عید فطر، خوشحالی، عید سعید فطر، ماه رمضان، رمضان، شوال،
امیدوارم حال تکتکتون خوب و عالی باشه ...
عیدتون مبارک
عیدتون مبارک
عیدتون مبارک
عیدتون مبارک
خیلی خوشحالم، به خاطر این که امروز همه خوشحالن ...
آخرین روز ماه رمضون هم تموم شد. امیدوارم طاعات وعباداتتون قبول شده باشه ...
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم ...
موفقیتتون ادامه دار ...
زندگیتون و حال تون قشنگ تر از همیشه ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: عید، عید فطر، خوشحالی، عید سعید فطر، ماه رمضان، رمضان، شوال،