به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

امروز تولدم بود 
روزیه که برای من و کسایی که اطرافم هستن خیلی شیرین و فوق العاده هست.
توی روز تولد اغلب باید از خودمون صحبت کنیم و حس هایی که داریم ...
ولی من میخوام از او بگم !!!

نمیدونم توجه کردین یا نه ....
کسایی هستن که توی زندگیمون میان و طی مدت کوتاهی بخشی از وجودمون رو تشکیل میدن ...
میشن گوشت ، پوست و استخونمون ...
خوشحال که هستن انگار تمام دنیا توی نگاهتون هیچ میشه ...
ناراحت یا اینکه درد دارن شما اون درد رو خیلی شدید تر حس میکنین ...

این آدما ها چطور انتخاب میشن و وارد زندگیمون میشن ؟
احساس میکنم خدا دستش رو گذاشته توی دستم و میگه که مرتضی؛ دیگه خوشبختی 
چقدر حس خوبیه ...
خدایا ممنونم ...

امروز تنها تولدی هست که او کنارم هست ...
اونی که تمام امروز سعی میکرد بهترین حال رو  داشته باشم...
با این که پیشم نبود ولی با تک تک سلول های بدنم حسش میکردم. چقدر حس خوبیه بودنش 
چقدر خوبه که هست  
بعضی وقتی باید دست بعضی از آدم هارو بوسید فقط بخاطر این که کنارمون هستن و باعث میشن بهترین حال دنیا رو داشته باشیم. 
تولدم توی همین لحظه که ساعت 00:00 هست تموم شد ولی دوست داشتن بهترین آدم دنیا تمومی نداره ...

مگه میشه آدم به همین راحتی از زندگیش دست بکشه ؟

+ ممنونم که هستی و حس خوبی به دنیام میدی 
+دوست دارم تا همیشه 

یا مهدی ...



طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: او، دوست داشتن، روز تولدم، زندگیم، دنیام، حال خوب، عشق،
تاریخ : یکشنبه 28 شهریور 1395 | 10:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
عاشق شده ام حال و هوایم خوبست
درد است ولی درد برایم خوبست

آرامش من !
با تو فقط حالم نه
خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست

تشخیص پزشک است کنارم باشی
عطر تو برای ریه هایم خوبست

من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست
آنقدر که تاثیر دوایم خوبست

هربار فقط عاشق تو خواهم بود
صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!

طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد
من در بغل گرم تو جایم خوبست ...




طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: مهیا غلامی، عاشق شده ام، عشق، دوست داشتن، حال و هوایم خوبست، احساس نویس، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 18 شهریور 1395 | 05:20 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام به روی ماه تکتکتون ....
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

امروز فوق العاده عالیم ...
نمیدونم چرا !!!
شاید بخاطر روحیه ای بود که آخر دیشب گرفتم.
دیشب خیلی حالم خوب بود واسه همون یادم رفت نماز بخونم ( شرمنده ام حتی از گفتنش ) 
کل دیروز دنبال این بودم که حالم خیلی بد بشه تا یه پست قشنگ بنویسم. 
 ولی همه انرژی دادن 
روز خوبی بود دیروز با همه اتفاق های ریز و درشتش ...

اما امروز ...

امروز حس دیونه هارو داشتم که از تیمارستان فرار کردن، کلا روز عالی جلو روم بود ...
از صبح که کارا های روزمره یعنی مسواک زدن بعدش شستن دستو صورت و بعدشم رفتم حموم آب یخ !!!
جاتون خالی هوای شمال کشور فوق العاده بوده این چند روزه ...

رفتم بیرون تا یه روز عالی رو با دوستام شروع کنم.
جدیدا خیلی بد قول شدم یعنی به دوستم قول داده بودم ساعت 10 پیششم باشم  ولی 11 رسیدم !!!

امروز هم ماجرای من با دستگاه های خودپرداز جالب بود.
یه آدمی نگران اونجا بود بهم گفت ببخشید میتونین واسم پول واریز کنین و من بهتون نقدی بدم !!!
گفتم چقدر هست ؟       گفت 15 تومن !!!
گفتم چرا نمیشه عزیزم حتما !!!
یعنی عزیزم هم گفتم ...
5 سال از بابام بزرگتر بود و بازنشسته آموزش پرورش !!!
یه جورایی آشنا در اومد ...
خخخ ...
بعدش واسش پول واریز کردم و بهم 16 تومن داد !!!
گفتم چرا ؟
گفت کارمزد !!!    گفتم بهم فحش بدین ولی اینو نگین ...
گفت خدا مادر زنتو واست نگه داره !!! 
خخخ ...
واقعا چرا !!!
گفتم ممنون ...

رسیدم پیش دوستم که داشت میومد !!!
بیچاره تمام کارای منو انجام داده بود ... 
خخخ ...
بعدشم فهمیدیم که 20 ساعت دیگه باید توی کارگاه باشیم تا ساعتمون تکمیل بشه !!!
یعنی این همه اومدن و رفتن من هیچ ...
رفتیم استاد رو قانع کنیم بهمون نمره کامل بده تا ما کارآموزیمون بیست بشه !!!
من 1 چهارم کلاس ها رو هم نرفتم. رغتیم تو و من اول شروع کردم به صحبت کردن !!! 
یعنی جوری مخشو کار گرفتیم بهمون نمره کاملو داد ... 
بعد گفت یکم سینم گرفته!!!        همینو نیم ساعت حرف کردیم و کلاسم پیچوندیم 
یعنی کافیه موج یکی رو  درک کنی و در راستاش حرف بزنی...     همه کار برات انجام میده  
از اینجا ازش تشکر میکنم ... 
دستت درد نکنه استاد عزیز ...


+ نصف شهریور گذشت ...  هیچ نفهمیدیم ... 
فکر کردن به مهر ماه باعث میشه هر روز سر درد داشته باشه ...
هعی ...

به قول یکی از دوستام وقتی کسی رو از ته قلب دوست داری؛ وقتی کنارت هست از ثانیه ثانیه هایی که نباشه میترسی و حالت همیشه بده ...
اگرم نباشه کلا بدترین زندگی رو داری ... 
دوست داشتن قشنگ ترین و در عین حال بدترین حس دنیاست ...
اگه دچارش شدین هیچ راه برگشتی براش نیست، پس بجنگید و پیروز بشین ... 

 بهترینم، بهترینم بمون ... 
دوست دارم 
# برای ZADS 

مواظب خودتون باشین ....
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی،
برچسب ها: کارگاه، کارآموزی، استاد، نمره، حس خوب، دوست داشتن، علاقه،
تاریخ : دوشنبه 15 شهریور 1395 | 12:55 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
شهریور عاشق انار بود ،
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد...
آخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا !
انار اما فهمیده بود ...
میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است ،
اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد...
نه شهریور به انار می رسید
و نه انار می توانست
شهریور را ببیند ؛
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سالهاست انار سرخ است ،
سرخ از داغی و تندی عشق...
و قرن هاست شهریور بوی پائیز می دهد !





طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: انار، پاییز، شهریور، انار - شهریور، دوست داشتن، تنهایی، سرخی انار،
تاریخ : جمعه 5 شهریور 1395 | 03:08 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

باروون ...
درسته بارون فوق العاده هست و باید دوسش داشت. ولی نمیخوام باشه ...
وقتی دیدم دل آسمون امروز گرفته رفتم و کنارش نشستم. میگن بارون اسم دختر هست ولی من امروز فهمیدم که چقدر مرد این بارون ...
دلش گرفته، ولی بخاطر حرف من داره تحمل میکنه و نمیباره ...
چقدر همه هوای منو دارن - ممنونم
هوا که سرد میشه ...   یاد پاییز دلمو دیونه میکننه ...
کاش تابستون خیلی بلند تر از هر فصلی بود.
چقدر سخته که چیزی رو که دوست داری بگی، نمیخوام ...
من نه بارون میخوام ، نه برگ زرد میخوام ، نه سرما نه با یلدا کاری دارم ...
من همین گرما رو به هر چیزی ترجیح میدم ...
دل من طاقت سرما نداره ...
مریض میشه ...

شهریور ...
مثل پسر بچه ای شده که از ترس شکستن قاب عکس سرشو انداخته پایین و داره بهم نزدیک میشه تا بهم بگه مرتضی ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه ...
ادم مگه میتونه به کسی که دوست داره، بگه نه ...     تو نیا ...
خیلی حس بدی داره که آخرین شماره از انفجار بمبی باشی که خنثی شدنی نیست ...
خیلی سخته شهریور باشی، عزیز باشی، ولی از دیدنت خوشحال نشه ...
خیالت راحت شهریور جان...      منم دلم گرفته از پاییز، از سرما، فقط ترسم از 28 ات که شروع میخواد بشه ...
اون روز رو باید چیکار کنم ؟
بخندم ؟
خسته شدم از این همه خنده، چرا کارگردان کات نمیدهد ؟ 
من که از اول میگفتم بازیگر خوبی نیستم، چرا نقش اول رو به من دادین ؟

ممنون از حضورتون ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: بارون، پایییز، سرما، سردی، شهریور، تابستون، دوست داشتن،
تاریخ : سه شنبه 26 مرداد 1395 | 12:31 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
از خودم متنفرم ...
تبدیل به چیزی شدم. که همیشه ازش میترسیدم ...
حالا دیگه خودم از خودم میترسم ...
امروز خودم رو گذاشتم وسط و از دور بهش نگاه کردم !!!
واقعا این چیزی بود که همیشه دوست داشتم باشم ؟

چیکار داری میکنی مرتضی ؟

منی که آزارم حتی به یه مورچه نمیرسید... حالا شکستم ...
لیوان !!!
نه ...
دل مهربون ترین آدم دنیا رو ...

کاش از اول هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. که من بخوام این کار رو انجام بدم.
کاش احمق نبودم ...
به بدترینش هم راضی بودم تا اینجوری ...

همیشه فکر میکردم که پای حرفایی که میزنم میمونم ولی انگار اینجوری نیست ...
سعی میکردم که دروغ نگم و اگرم میگم منطقی باشه ...
ولی اینجوری نبودم ...

خیلی ها بهم گفتن که خیلی خوبم و همیشه ازم میخوان براشون دعا کنم !!!
ههه ...
خوب ؟؟؟
حتی خدا هم ازم دلسرد شده بخاطر این همه ظلمی که من میکنم.

میخوام برم روی یه کوه زندگی کنم بدونه هیچ چیز ...
تا آزارم به کسی نرسه ...
فقط میخوام از خوب بودن دوستام و خانواده ام خبر داشته باشم ...
هیچی هم نمیخوام و هیچ انتظاری هم از من نداشته باشن ...
فقط بمونم اونم بخاطر کسایی که از نبودنم نارحت میشن ...

+لعنت به این روزگار نامرد با آدم ای بی مرام وبی محبتش....
- اره دنیا جای ادمایی مثل من نیست ...

خوشحالم اتفاقی افتاد که اون رو خودم رو هم خودم، هم شما شناختین ...

یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه ...





طبقه بندی: اعتراف، احساس نویسی،
برچسب ها: از خودم متنفرم، دل شکستن، روی دیگه سکه، آسیب زدن، تنفر، 11 مرداد، دوست داشتن،
تاریخ : دوشنبه 11 مرداد 1395 | 07:31 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
این متن زیبا رو با تأمل و تفکر بخونید: 

یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم باشد، محال است که سیب در آن پیدا نکنی! 
انگار محکوممان کرده اند به سیب خوردن! یا رسم است هرروز سیب بخوریم! 
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است که سیب برای پوست مفید است.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:"ای بابا.. بازم سیب خریدی که! مامان! اینهمه میوه ی خوب!"

بعد یکهو دلم برای سیبها سوخت، یکی از آنها را برداشتم و خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می اید!
آخر اصلا تقصیر سیبها نبود. اگر سیب ها هم مثله گوجه سبز، میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند، شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند و بی صبرانه منتظر شان میماندیم و با ذوق و چندین برابر قیمت حالا میخریدیمشان. و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!

به نظرم بعضی آدمهای خوب و با خاصیت، شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان و در هر شرایط کمکمان هستند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند. 
اما مثل سیب! به چشم نمی آیند و قدرشان را نمیدانیم و در عوض، قدر  آدمهایی را میدانیم که هر از گاهی وارد زندگیمان میشوند و میروند، 
مثل توت فرنگی!  چون نوبرند رنگ و رویشان جذبمان میکند و سیب با وفا و پرخاصیت را میفروشیم به آن توت فرنگی بیخاصیت آبکی که کمتر هست و تازه با قیمت بالا، برایش سر و دست هم میشکنیم!

حیف سیب که هر کارش کنی، سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانه بودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را!!!

سعی كنیم قدر سیبهای زندگی مان را بیشتر بدانیم و آنها را به توت فرنگی های زودگذر نفروشیم.


نویسنده : ناشناس 
تاریخ : 6 مرداد



طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: دوست داشتن، سیب زندگی، سیب با وفا، رسم سیب، با وفایی، مثل سیب، غم سیب،
تاریخ : جمعه 8 مرداد 1395 | 09:01 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
1001 دلیل دارم که ناراحت باشم !!!
ولی حالم فوق العاده هست ...   انقدر خوب که میخوام پرواز کنم !!!
حتما میپرسین چرا ؟؟؟
وقتی میبینم این همه ادم فوق العاده دورم هستن، برای چی ناراحت باشم ؟؟؟
این چند روزه خیلیا بودن که بهم انرژی مثبت دادن، واقعا ممنونم ازشون ...
پسر عمم اومده پیشم. انقدر دوسش دارم که نمیشه گفت ...
خودشم نمیدونه که انقدر دوسش دارم.
وقتی کنارش هستم حالم خوبه خوبه ...
خدایا شکر ...

ممنون از همه کسایی که این حس رو بهم هدیه میدن ...
ممنون از همتون که کنارم هستین ...   
از ته دل دوستون دارم !!!

موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: حال عالی، دوست داشتن، حس خوب، حال فوق العاده، علاقه، نارحتی، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 17 تیر 1395 | 06:48 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
نظر یکی از دوستان :

شاید هیچ کس باورش نشه... اما ...
من کسی و ندارم که بخوام بهش توجه کنم ...
پدرو مادر ؟؟؟
دوسشون دارم...     ممنونشونم...    ولی اونا بهم ثابت نکردن که دوستم دارن یا نه...!
نسبت به بقیه هم که ...     اصلا...       مغرور نیستم ولی خوب کاری نمیکنن که من دوسشون داشته باشم...
الکی که نیست دوست، داشتن !!!
خیلی تنها بودن و دوست دارم ...
اون قسمتی که فرمودی:"ازوجودشون خوشال نمیشی و همیشه کنارتن"واقعا خوب اومدی...
درد دل همه است ...



جواب من :
- ببخشید که یه پست درستش کردم چون میخواستم خیلی بنویسم گفتم یه پست باشه بهتره ...
از اینم میخواستم مطمئن شم که به دستتون میرسه ...
نظرتون رو پاک کردم و ویرایشش کردم که کلا هویتتون مشخض نشه ...

- من نه روانشناسم !!!   نه چیزی ازش میدونم.
ولی مطمئنم اونجوری که فکر میکنین نیست ...

- هیچوقت دوست داشتن پدر مادر اثبات نمیخواد.
چند وقت پیش پدرم بهم گفت فلانی رو ببین که چقدر پیشرفت کرده توی زندگیش !!! پسر من !!!  هیچی ...
هیچی سخت تر از یه جمله نیست که پدرم منو با یکی مقایسه کنه که اصلا در حد منم نیست ...
و بدتر از اون از من ناامید بشه ...     اون روز آرزوی مرگ میکردم ...
خیلی واسم سوال بود که چطور به کسی که دوست داریم اینو میگیم ؟؟؟
هر کس جای من بود با باباش دعوا میگرفت وحشتناک - اون روز سخت ترین  اه ... رو کشیدم و هیچوقت یادم نمیره ...
ازش پرسیدم چرا این حرف رو بهم زدی ؟؟؟    گفت میخوام روحیه جوانیت رو تحریک کنم تا پیشرفت کنی !!!
هر کسی یه دیدی داره و یه تصمیمی میگیره ...
اون روز خیلی نارحت شدم.     چند روز بعدش پام شکست !!!
مثل پروانه دورم میچرخید !!!     خیلی نگرانم بود ...   خیلی کمکم میکرد و هر چیزی میخواتسم رو نمیخواستم همیشه جلوم میزاشت ...
هر کسی یه دیدی داره، نمیشه گفت پدر مادر ادمو دوست ندارن !!!   هیچ پدر مادری توی دنیا بد بچش رو نمیخواد
یه رفیق دارم سربازیه ؛ هر وقت میاد اول میاد پیشم یعنی بعد 3 ماه که از سربازی میاد اول میاد یه چند روز پیشم میمونه و بعد دو روز میره خونه و بازم میاد پیشم.
یبار تولدش بود اومده بود پیشم و گفتم میخوام با بهترین رفیقم جشن بگیرم ...
واسم صحبت میکرد من تازه فهمیدم که پدر مادرم واقعا فوق العاده هستن !!!
ما قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم. وای به حال روزی که خدایی نکرده از دستشون بدیم !!!    حسرتش همیشه تو دلمون میمونه ...

- کاری نمیکنن که دوستشون داشته باشی ؟؟؟
اونا کاری نمیکنن که شما دستشون داشته باشین و شما هم کاری نمیکنین که اونا دوستتون داشته باشین !!!
دوست مثل آینه نیست که هر خوبی رو انجام بدی همونن روبهت برگردونه ...
من مخالفم.      دوست داشتن الکیه !!!         شما میتونی همه ادم های کره زمین رو دوست داشته باشی ...
شما ممکنه الان یکی رو دوست داشته باشی 8 دقیقه بعد ازش متنفر بشی !!!
عاشقش نیستی که، دوسش داری ...

-منم تنها بودن رو خیلی دوست دارم ...   همیشه از جمع ها فراری هستم ولی چند وقتی که تنهام دوست دارم بقیه رو ببینم !!!
به نظر من ادم باید بخشی از زندگیش رو تنها باشه و بقیش رو با دیگروون ...
تنهایی ادمو دیوونه میکنه ...    شاید الان بخندین ولی وقتی تنهایی زندگی کنین متوجه میشین ...

- من تحملم زیاده ولی اگه از دست یکی نارحت بشم و بدونم که وجودش واسم بده راحت خطش میزنم !!!
ما مجبور نیستیم کسایی رو که دوست نداریم رو تحمل کنیم !!!
توی یه مجله ای میخوندم که میگفت ادم هایی هستن که میخوان همرو راضی نگه دارن !!!    این ادم ها بیمارن ازشون دوری کنید !!!
یکم به خودم نگاه کردم دیدم من نمیتونم از کسی دل بکنم حتی کسی که دشمنم بوده ...
چند وقت پیش یکی از دوست های 7 ساله ام رو فقط بخاطر یه جمله از زندگیم خط زدم !!!
زیادم جملش بد نبود چون قبلش خیلی بدتر میگفت ولی من نارحت نمیشدم.
از خودم پرسیدم چرا من باید تحملش کنم ؟؟؟
اینو نمیگم که برین با همه قطع رابطه کنین ...
فقط اینو میگم که دوستاتون رو خودتون انتخاب میکنین - هر کسی ارزش اینو نداره که دوست شما باشه ...

- در کل اینارو گفتم. که دوباره به دورتون نگاه کنین ...
همه دوستتون دارن ولی به روش خودششون ...    من خودم کسایی رو که خیلی دوست دارم میزنم !!!
برخورد فزیکی ابراز علاقه منه !!!    قطعا طرف مقابل خوشحال نمیشه ولی جیکار کنم ابراز علاقه هست ...

- زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش خودمون رو عذاب بدیم ...
ممنون که اسمتون رو نگفتین !!!     فکر کنم بدونم که ...

دفعه بعدی که اومدین وبم این دیدتون رو عوض کنین ...
لبتون پر از لبخند و شادی ...     هیچوقت نارحتیتون رو نبینم.
موفقیتتون ادامه دار ...

یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: گفتگو،
برچسب ها: گفتگو با دوستان، نظرات قشنگ، صحبت قشنگ، احساس نویسی، دوست داشتن، پدر مادر، زندگی،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 08:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...        خوب هستین ؟؟؟
حس خاصی دارم ؛ هر کسی واسه بهتر شدن حالش راهی رو بلده ...
یکی گریه میکنه ، یکی میخنده ، یکی فریاد میزنه ، یکی فکر میکنه ، سیگارو و ...
من واسه این که آروم بشم سعی میکنم بنویسم ؛ چه تو دفتر خاطراتم چه توی این وبلاگ ، اینجوری حس میکنم که بهتر شدم.
شرایطم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده، منتظر اردیبهشت ماه و سختیاش بودم. الان هم تعجب نکردم . خداروشکر که تنم سالمه ...
میخوام درباره حس خوب بنویسم : حس خوب چیه ؟؟؟
چهار شنبه همین هفته بعد از ظهر کلاس داشتم یعنی انقدر خسته شده بودم که با یه لیوان عسل هم نمیشد منو خورد !!!
بعد توی حال خودم بودم و داشتم جادرو نگاه میکردم ، یهو یه صدای اومد گفت چرا اینهو لاکپشت راه میای بیا دیگه پختم.  سرمو بلند کردم و دیدم یکی از بچه های دانشگاه هست. یعنی خندم گرفته بود اخه همه داشتن مارو نگاه میکردن !!! چرا داد میزنی آخه ...
همین کار کوچیک باعث شد که تا خود شب بتونم با همون استاد خوبی که گفتم انرژی داشته باشم . استادش 2 تا کلاس داره یکیش ساعت 6 تازه شروع میشه من اصلا اون درس رو ندارم یعنی توی چارت دانشگاهیم نیست. ولی میرم سر کلاسش میشینم.  اولین جلسه یادم میاد میخواستم برم سر کلاسش بشینم گفتم : استاد اجازه هست این کلاس رو بشینم.
گفت : ( این حرفشه ) بیا بشین ببینم، واسه من سوال میکنه !!!
 به دوستم میگفتم من 4 شنبه های به اندازه یک هفته انرژی میگیرم وقتی که سر کلاس این آدم میشنم. تا هفته بعد که بازم باهاش کلاس دارم.
از خودم نمیخوام تعریف کنم. استادمون حاضور غیاب نمیکنه یعنی باورتون نمیشه فقط 5 نفر اومده بودن ...
درسم انقدر سنگین بود که مغز پوک میشد. 2 نفر که داشتن اتک میکردن !!!   2 نفر دیگه هم نمیدونم چی ولی داشتن بازی میکردن ...
یعنی شده بود کلاس خصوصی - واسه من توضیح میداد من میفهمیدم سوال میپرسیدم جواب میداد. من میفهمیدم هم کافی بود.  مباحثی که واسه کنکور مهم بود یا سوال ازش میومد رو واسه من مشخص میکرد میگفت اینو بخون ...
یعنی خیلی جالب بود.   کلاس بعدشم گیر داده بود به من میگفت که کلاست نیست باید بیای تخته رو پاک کنی ...   اصلا پدیده ایه ...
چقدر از بحث خارج شدیم. کسایی که منو میشناسن میدونن در مورد موضوع اصلا حرف نمیزنم بیشتر حاشیه رو میگم بعد مبحث اصلی ...
اینو میخواستم بگم که حس خوب این نیست که شما یهو یه ارث چند ملیاردی بهتون برسه - یا یهو سرطانتون خوب بشه و...
حس خوی میتونه همین لحظه شکل بگیره، لحظه ای که هیچ چیز برای از دست دادن نداری ...
دیدن کسایی رو که از نعمت سلامتی برخوردار نیستن ولی از همه سر زنده ترن. نمیگم بیخیال باشین ولی حداقل زندگیتون رو خراب نکنین.
توی زندگی هر کسی هستن افرادی که حال آدمو خوب میکنن ...
چند هفته پبش با یکی آشنا شدم که باعث میشه حالم خوب بشه. تغییری که این آدم توی زندگی من ایجاد کرده تا حالا خیلی زیاد بوده، بعدا بهتون میگم.
خودش اصلا نمیدونه با اون هستم یا نه ولی میخوام بدونه که خیلی حالم رو خوب میکنه.
قدر دوستایی که این حس رو به شما هدیه میدن رو داشته باشن ...   امیدوارم همتون قطب مثبت خودتون رو پیدا کنین ...

من شاید نتونم زیاد پست بفرستم ایام امتحان هست و میدونم که شما هم نمیتونین زیاد به دیدنم بیاین ...
اصلا اجباری نیست واسه این پست نظر بدین ...
منم امتحانام داره کم کم شروع میشه و ...
سر هممون شلوغه ...    پس یک ماه اینترنت رو توی زندگیمون کم رنگ کنیم.
بهترین نتیجه رو براتون آرزو میکنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، حس خوب، استاد، استاد خوب، دوست داشتن، دوست خوب، احساس خوب،
تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 04:08 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - توی اون روز انقدر خندیده بودم که مهره های فکم درد میکرد ...
نمیدونم چرا ولی میخندیدم - شاید از نظر بقیه دیونه به نظر میرسیدم ...
هر ماه یبار این روز رو تجربه میکنم. عید امسال انقدر سخت بود که من این روز رو توی 29 فروردین تجربه کردم.
یعنی نفهمیدم چطور عید شد !!!     تا میخواستم ببینم که چطور میگذره یکی از مهربون ترین اقواممون رو از دست دادم  ...
گذشت و گذشت تا دیروز ...
تونستم یه روز کامل فکر کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...
دیروز داشتم با دوستم بحث میکردم که چقدر جالب میشه بریم دزدی ...     اونم ز قنادی بعدا کیک تولد یکی رو بدزدیم و بیایم !!!
خیلی انرژی داشتم و به همه انرژی میدادم - با 10 نفر آدم جدید آشنا شدم !!!
شب خوابم نمیبرد واسه همون امروز رو بیخواب بودم ولی انرژیم رو داشتم ...
دانشگاه رو عالی شروع کردم و یه چند ساعت بیکار بودم و رفتم توی کارگاه تا به بچه های دیگه درس یاد بدم و با استاد مورد علاقه هم کمک کنم ...
کلا کلاس رو سپرد دستم و رفت ...
توی حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ...
یعنی کی میتونه باشه ؟؟؟
دوستم بهم زنگ زده ...
سلام مرتضی علی چپ پا رو میشناسی ...
اره همون علی که باهاش میرفتیم فوتبال ... 
توی تلگرام یه عکس گذاشتن ازش !!!
دیروز تصادف کرد ...
گفتم حالش چطوره ؟؟؟
گفت : فوت شده ...
من توی بچگی هر روز فوتبال بازی میکردم و علی بازیش عالی بود. خیلی خوشم میومد که میتونست توپ رو روی هوا نگه داره ...
چپ پا بود واسه همون بهش میگفتن علی چپ پا ...
خیلی باهام خاطره داشتیم - کلا فوتبال بازی نمیکردیم بیشتر میخندیدم که دل درد میگرفتیم.
یادمه اهنگ فوتبالیستا رو میزد و 5 نفر رو دیریپ میکرد و وقتی میخواست شوت بزنه میگفت : دیششش
هم سنم بود ...
یک لحظه زمان وایستاد ...
نمیتونستم چیزی بگم - خواستم برم ولی کلاس داشتم رفتم استادش رو پیدا کردم موضوع رو بهش گفتم ...
گفت من اجازه نمیدم بری ...
میخواستم همونجا بزنم لهش کنم !!!
اعصابم خورد شد و رفتم - مردم چقدر سنگ دل شدن ...
دیشب یکی از دوست هام یه عکس واسم فرستاد گفت اینو بزار رو پروفایلت خوب نیست این همه مدت مشکی گذاشتی ...
خدا به خانوادش و خواهرهاش صبر بده ...
جوون بود - لطفا یه فاتحه براش بخونین ...

یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: سیاه، 30 فروردین، رنگ سیاه، از دست دادن دوستان، دوست داشتن، فوتبال، چپ پا،
تاریخ : دوشنبه 30 فروردین 1395 | 05:12 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 3 :: 1 2 3


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات